... ولی شیرخون زهر قاتل شکر

شکستند چون موج در کار هم

چنین گرم دارند بازار هم ...

... مباش ایمن از خویش و پیوند خویش

که دریا خورد لطمه از موج بیش

گهی بی خطر کارت افتد به راه ...

... ز همت نگون کاسه ات چون حباب

چو موج است سجاده ات روی آب

همه ذکر یزدان بود فکر تو ...

... به دوران زدن جام بخشد شراب

به دریا کند موج ابرو تنک

که چون زهد خشک است و خشکی خنک ...

... عتابد نوح را بی جرم چندان

که از چشمش گشاید موج طوفان

شکار قدرتش دان کز هوایی ...

... هوایش از غبار شش جه ت صاف

در و دریای رحمت موج در موج

عنایت صف کشیده فوج در فوج ...

... شده جز بار دیگر شامل ک ل

خیال نقش امکان موج بشکست

به دریای وجوب آن قطره پیوست ...

... هر آن نعمت که در خوان جهان بود

نخوانده پیش هر کس داشت موجود

ز کار نان دهی چون دل بپرداخت ...

... به فرق مور و جم باران جودش

ز بس زد بحر دستش موج گوهر

بر آورد آرزوی هفت کشور ...

... چو اسب جگ را کردند قربان

در آتش سوختند آن اسب موجود

که رسم جگ اسمید این چنین بود ...

... لبش لعل بدخشان و درخشان

تبسم موج آن لعل بدخشان

به لعلش موج خوبی از تبس م

به سوراخش خرد را رشته ای گم ...

... به گرد او به جان گرداب گردید

ز شادی موج اندر خود نگنج ید

ز شادی پای خود کرده فراموش ...

... چرا بی تشنه شد رنج خمارش

ز شاخ موج ریزان آب کافور

چو دهن و باده از بلسان و انگور ...

... به جنگ بحر عمان حمله آورد

برآورد از نهاد موج آن گرد

به زنهار آمد او را گفت دریا ...

... تجلی های برقش کرده پر نور

نهنگان سرزده زین موج ۀ نیل

شکسته بند آهن حلقۀ پیل ...

... زمین و آسمان لبریز مهتاب

جهان غوطه زده در موج سیماب

برادر خواند مانا مهر مه را ...

... نهنگی گوهر خود پاک بشناس

ز دریا برگذر از موج مهراس

به دریا ابر سان دامن کشان رو ...

... جگر بشکافته آن بد درون را

گشاده از دل او موج خون را

چو تیغ تیز پس سر برکشیده ...

... چو کم بود آشنا با روی سیتا

دلش در شک فتاد از موج خوبی

ندیده سرو را پنداشت طوبی ...

... فتاده یوسف اندر چنگ گرگان

سرشکش خنده زن بر موج طوفان

نه موج گریه با حسنش قرین بود

که دریا ماه را زیر نگین بود ...

... ز اولاد امیران چار سردار

روان شد لشکری چون موج دریا

رسیده گرد اس بان بر ثریا ...

... به تن چرخ است نیل آن غیرت پیل

به هر مویی نهنگ موجۀ نیل

ز وصف سیت بل لال است خامه ...

... فتاد اندیشه در گرداب وسواس

که طوفان موج شد دریای الماس

سنان در سینه تخم مرگ کارید

چو ابر تیغ خون باران ببارید

غریق موج خون شد شاه خاور

که هر سو از تن او بود خنجر ...

... چو پیل مس ت در چنگال عنقا

چو کشتی گران بر موج دریا

چو کشتی گشته کوه از بس روانی ...

... چنان برخشک راندی کشتی کوه

که دریا گشت غرق موج اندوه

سبک برداشت که را آن نکونام ...

... ز بس در جلوه هر سو پیکر ماه

به موج نور تنگ آمد گذرگاه

خرامیدند کبکان حصاری ...

... ستون آسمان از قامت آراست

صبوحی بهر او کردند موجود

طعام و باده بر آیین معهود ...