گنجور

 
۳۰۶۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷۳- سورة المزمل- مکیة » النوبة الثالثة

 

قوله تعالی بسم الله الرحمن الرحیم بسم الله کلمة سماعها نزهة قلوب الفقراء بهجة اسرار الضعفاء راحة ارواح الاولیاء قوة قلوب الانبیاء سلوة صدور الاصفیاء قرة عیون اهل البلاء نام خداوندی که اشباح طالبان سوخته جلال او ارواح قاصدان افروخته جمال او انفاس عزیزان بسته نوال او حواس مقربان سرگشته اقبال او اسرار عارفان تشنه وصال او ابصار محبان خسته دلال او بسا رویها که برو کرد نایافت او بسا دلها که درو درد ناخواست او

بای نواحی الارض ابغی وصالکم ...

... قم اللیل خیز نماز شب کن لختی از شب بیدار باش شفاعت امت را و لختی خواب کن آسایش نفس را یا سید اگر همه شب در خواب باشی امتت ضایع مانند ور همه شب بیدار باشی رنجه شوی و من رنج تو نخواهم چون بیدار باشی بسبب بیداری تو بعضی عاصیان را بیامرزم تصدیق شفاعت را چون خواب کنی بحرمت خواب تو باقی بیامرزم تحقیق رحمت را ای سید تو خلعت قربت ما که یافتی در شب یافتی هم در شب خدمت ما بجای آر تا چنان که خلعت در شب یافته باشی شکر خلعت بخدمت هم در شب گزارده باشی

ای جوانمرد بنده را هیچ کرامت چنان نبود که در شب تاری از بستر گرم برخیزد متواری بر درگاه باری با تضرع و زاری در مناجات شود و قصه درد خود بدو بردارد گوید بزبان نیاز در حضرت راز الهی بارم ده تا قصه درد خود بتو بردارم بر درگاه تو می زارم و در امید بیم آمیز می نازم الهی فاپذیرم تا وا تو پردازم یک نظر در من نگر تا دو گیتی بآب اندازم عزیز من در شب بیدار و هشیار باش که شب بوستان دوستان است و بهار عارفان شب مرغزار محبان است و نور صادقان شب سرور مشتاقان است و راحت ارواح مطیعان

قوله و رتل القرآن ترتیلا یا محمد بشب قرآن بترتیب و ترتیل خوان و در نماز بشب قراءت بلند خوان تا دوستان ما در میادین قدس بالحان انس در لذت سماع کلام ما و در راحت پیغام ما جانهای خویش می پرورند و اسرار خویش معطر و مروح میگردانند یا محمد با دوستان ما بگوی چون خواهید که با ما راز کنید روی بقبله شرع آرید و قدم و در حضرت نماز نهید المصلی یناجی ربه نماز راز گفتن است و در امید کوفتن نماز سبب نجاتست و با دوست مناجات نماز نهایت مجاهدت است و بدایت مشاهدت نماز خویشتن را از دست نفس ربودن است و جهد بندگی نمودن و دوست را ستودن بنماز دوست از دشمن پیدا گردد و آشنا از بیگانه جدا شود بین الکفر و العبد ترک الصلاة مثل مؤمن که نماز کند چون درخت گل است معرفت در وی چون بوی و نماز بر وی چون گل هر کسی تواند که گل از درخت باز کند و برگش برکند اما نتواند که بویش کم کند و نسیمش ببرد همچنین شیطان تواند که در نماز ظاهر وسوسه کند تا چیزی از وی برباید اما نتواند که معرفت از باطن ببرد

و اذکر اسم ربک و تبتل إلیه تبتیلا تبتل مقامی است از مقامات روندگان ایشان که در منازلات و مکاشفات خویش بدان رسیدند که بهشت با همه اشجار و انهار در جمال خیال ایشان نیاید دوزخ با همه اغلال و انکال از نهیب احتراق سینه های ایشان بلرزد افعی حرص دنیا هرگز دندانی بر روزگار عیش ایشان نتواند نهاد ...

... بر عرش رسیده خیمه بر خاک زدند

رب المشرق و المغرب لا إله إلا هو فاتخذه وکیلا چون میدانی که خدای جهان و جهانیان اوست دارنده بندگان و پرورنده ایشان اوست کاردان و نگهبان اوست او را وکیل و کارساز خود دان که بسنده تر از همه کار سازندگان اوست از تکاپوی خود و شغل خود یکسر بیرون آی و خود را یکسر بدو سپار روی از همه بگردان و تکیه بر ضمان او کن و دل از خلق بردار و تدبیر بگذار همگی خود در دست تقدیر او نه تا راه طلب بر تو روشن شود او خداوند یگانه است بنده یک همت یک طلب خواهد از مرد هر جایی و هر دری این حدیث درست ناید فکن رجلا رجله فی الثری و هامة همته فی الثریا

مرد یگانه را سر عشق میانه نیست ...

... جز جان مرد تیر بلا را نشانه نیست

آن مهتر عالم و سید ولد آدم ص در نگر تا چه خطاب بدو رسید و اصبر علی ما یقولون و اهجرهم هجرا جمیلا و لقد نعلم أنک یضیق صدرک بما یقولون فاصبر صبرا جمیلا فاصبر کما صبر أولوا العزم من الرسل و اصبر لحکم ربک فإنک بأعیننا چند جایگاه در قرآن آن مهتر عالم را صبر فرمود زیرا که تریاق زهر بلا صبر است و نشان اهل محبت و لا صبر است آن صبر در محنت بس کاری نیست که آن خود خلق را عادتست مرد مردانه آنست که در نعمت صبر کند و قدم بر جاده عبودیت نگاه دارد و از رقم خویش در نعمت پای برون ننهد آن نمرود و قارون و فرعون و هامان و امثال ایشان که غرقه دریای هلاک شدند همه نتیجه بی صبری بود در نعمت آدمی کفور و کنود است در نعمت قدمش بر جای بنماند و از حد خویش درگذرد و اشر و بطر پیش آرد اینست که رب العزة گفت کلا إن الإنسان لیطغی أن رآه استغنی لا جرم در دنیا سرانجام کارشان این بود که و کم أهلکنا من قریة بطرت معیشتها الآیة و در عقبی آنچه رب العالمین گفت درین سوره إن لدینا أنکالا و جحیما و طعاما ذا غصة و عذابا ألیما

میبدی
 
۳۰۶۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷۴- سورة المدثر- مکیة » النوبة الثانیة

 

این سوره هزار و ده حرفست دویست و پنجاه و پنج کلمت پنجاه و شش آیت

جمله به مکه فرو آمده باجماع مفسران و درین سوره یک آیت منسوخ است ذرنی و من خلقت وحیدا در شأن ولید بن المغیرة فرو آمد علی الخصوص پس حکم آن عام گشت در ولید و در غیر او آن گه منسوخ گشت بآیت سیف و عن ابی ابن کعب قال قال رسول الله ص من قرأ یا أیها المدثر اعطی من الاجر عشر حسنات بعدد من صدق بمحمد و کذب به

یا أیها المدثر هذا خطاب النبی ص و المدثر المتدثر ادغم التاء فی الدال لقرب مخرجیهما و السبب فیه ...

... قیل القی علیه قطیفة فنزل جبرییل و قال یا أیها المدثر بثیابه

و هذه السورة من اوایل ما انزل من القرآن قال یحیی بن ابی کثیر سألت ابا سلمة بن عبد الرحمن عن اول ما نزل من القرآن فقال یا أیها المدثر قلت یقولون اقرأ باسم ربک الذی خلق

فقال ابو سلمة سألت جابر بن عبد الله عن ذلک قلت له مثل الذی قلت فقال جابر لا احدثک الا ما حدثنا رسول الله ص قال جاورت بحراء شهرا فلما قضیت جواری هبطت فنودیت فنظرت عن یمینی فلم ار شییا و نظرت عن شمالی فلم ار شییا و نظرت خلفی فلم ار شییا فرفعت رأسی فاذا هو علی العرش فی الهواء

قال اهل التفسیر یعنی جبرییل ع و فی بعض الروایات رفعت رأسی فاذا الرب عز و جل علی العرش فاتیت خدیجة فقلت دثرونی دثرونی قال فدثرونی فنزلت یا أیها المدثر و عن ابن شهاب قال سمعت ابا سلمة قال اخبرنی جابر بن عبد الله انه سمع رسول الله ص یحدث عن فترة الوحی فبینا انا امشی سمعت صوتا من السماء فرفعت بصری فاذا الملک الذی جاءنی بحراء قاعد علی کرسی بین السماء و الارض فجیت منه رعبا حتی هویت الی الارض فجیت اهلی فقلت زملونی زملونی فزملونی فانزل الله یا أیها المدثر قم فأنذر الی قوله فاهجر

قیل معناه لا تنم عما امرتک به و لا تستعمل الهوینا فیه بل قم و ارفض الراحة و بلغ الرسالة و انذر الکفرة موضع المخافة مما هم علیه لیتقوه بطاعتی و انذرهم عذاب الله و وقایعه فی الامم الخالیة و قیل اشتقاق المدثر من الدثار و هو الثوب علی البدن و الشعار ما تحته فکانه لما آذاه قریش رجع الی بیت خدیجة فتدثر بثیابه استراحة الی النوم من الغم فقیل له ایها الطالب صرف الاذی بالدثار اطلبه بالانذار و قال عکرمة یا أیها المدثر بالنبوة و اثقالها قد تدثرت هذا الامر فقم به ...

... ضخم الدسیعة من ذوابة هاشم

لبست و لا من غدرة اتقنع

قدما تازر بالمکارم و ارتدی ...

... قول رسول الله ص الکبریاء رداؤه و العظمة ازاره و قال صلی الله علیه و سلم سبحان من تعطف بالعز

و العطاف الرداء و سیل ابن عباس عن قوله تعالی و ثیابک فطهر فقال لا تلبسها علی معصیة و لا علی غدر و قال ابی بن کعب لا تلبسها علی غدر و لا علی ظلم و لا اثم البسها و انت بر طاهر و قال الضحاک و ثیابک فطهر ای عملک فاصلح و فی الخبر عن النبی صلی الله علیه و سلم یحشر المرء فی ثوبیه اللذین مات فیهما

یعنی عمله الصالح او الطالح و قال سعید بن جبیر کنی بالثیاب عن القلب و المعنی و قلبک و نیتک فطهر عما سوی الله و قال الحسن معناه و خلقک فحسن و فی الخبر حسن خلقک و لو مع الکفار تدخل مداخل الأبرار

و قیل معناه و اهلک فطهرهم من الخطایا بالوعظ و التأدیب و العرب تسمی الاهل ثوبا و لباسا قال الله تعالی هن لباس لکم و أنتم لباس لهن و قال ابن سیرین و ابن زید امر بتطهیر الثیاب من النجاسات التی لا یجوز الصلاة معها و ذلک ان المشرکین کانوا لا یتطهرون و لا یطهرون ثیابهم و قال طاوس معناه و ثیابک فقصر فان تقصیر الثیاب تطهیر لها قوله و الرجز فاهجر قرأ ابو جعفر و حفص عن عاصم و یعقوب و الرجز بضم الراء و قرأ الآخرون بکسرها و هما لغتان بمعنی واحد و المراد بالرجز الاوثان ای اهجرها و لا تقربها و قیل الرجز بالضم الاوثان و بالکسر العذاب ای اجتنب المعاصی و کل ما یقضی الی العذاب و قیل الرجز الشیطان ای لا تطعه

و لا تمنن تستکثر ای لا تعط عطیة لتعطی اکثر منها و هذا نهی تحریم للنبی ص خاصة و لغیره علی جهة الندب و الاستحباب و قیل معناه لا تستکثر عملک فتکون منانا به انما عملک من الله منة علیک و قیل لا تمنن بالنبوة علی الناس فتأخذ علیها اجرا و عرضا من الدنیا و قیل لا تضعف ان تستکثر من الخیر دلیله قراءة ابن مسعود و لا تمنن ان تستکثر

و لربک فاصبر ای فاصبر علی طاعته و اوامره و نواهیه لاجل ثواب الله و قیل فاصبر علی ما اوذیت فی ذات الله و قیل لوعد الله و لوجه الله فاصبر علی اداء الرسالة و تعلیم الحق و قیل فاصبر تحت موارد القضاء لاجل الله ...

... یومیذ یعنی یوم القیامة یوم عسیر شدید علی الکافرین یعسر فیه الامر علیهم غیر یسیر غیر هین

ذرنی و من خلقت وحیدا نزلت فی الولید بن المغیرة المخزومی ای لا تهتم لاجله و کل امره الی و قوله خلقت وحیدا فیه وجهان احدهما خلقته وحدی لم یشارکنی فی خلقه احد فیکون وحیدا نصبا علی الحال و الثانی خلقته وحده لا ناصر له معه و لا مال له و لا ولد فیکون نصبا بوقوع الخلق علیه و قیل وحیدا لغیر رشدة کما نزل فیه زنیم ای ملحق بالقوم لیس منهم و قال الحسن کان یسمی الوحید فی قومه

و جعلت له مالا ممدودا ای کثیرا له مدد یأتی شییا بعد شی ء من العروض و الذهب و بساتینه التی بالطایف قال مقاتل کان له بستان بالطایف لا تنقطع ثمارها شتاء و لا صیفا و قیل المال الممدود الانعام تنمی بالنتاج و تمدد فی الارض بالرعی و قیل ارض مغلة لا تنقضی لها غلة حتی تأتی لها اخری

و بنین شهودا ای حضورا معه بمکة یستمتع برؤیتهم و یستمتعون به لا یغیبون عنه فی طلب المعاش لغناه و قیل شهودا ای نجباء یشهدون مواضع الفخار و بقاع النزال اذا ذکر ذکروا معه و کانوا عشرة و قال مقاتل کانوا سبعة و هم الولید بن الولید و خالد و عمارة و هشام و العاص و قیس و عبد شمس اسلم منهم ثلاثة خالد و هشام و عمارة

و مهدت له تمهیدا ای بسطت له من العیش و طول العمر فی صحة من البدن مع الریاسة فی قومه و قیل التمهید تسهیل التصرف فی الامور ...

... سأرهقه صعودا الارهاق التحمیل و التکلیف و الصعود العذاب الشاق و المعنی ساکلفه مشقة من العذاب لا راحة فیها و فی الخبر یکلف ان یصعد عقبة فی النار ملساء فاذا وضع یده علیها ذابت فاذا رفعها عادت و اذا وضع رجله ذابت و اذا رفعها عادت و قیل یجذب من امامه بسلاسل الحدید و یضرب من خلفه بمقامع الحدید فیصعدها فی اربعین عاما فاذا بلغ ذروتها رمی به الی اسفلها فذلک دابه ابدا

إنه فکر و قدر سبب نزول این آیات بقول مفسران آن بود که جبرییل ع فرو آمد و سورة حم تنزیل الکتاب من الله العزیز العلیم غافر الذنب و قابل التوب الی قوله إلیه المصیر فرو آورد و رسول خدا ص در مسجد باز میخواند و ولید مغیرة قراءت رسول ص می شنید رسول چون بدانست که ولید می نیوشد آواز برکشید و آیت باز میخواند ولید را آن عجب آمد بقوم خویش بنی مخزوم باز گشت سرگردان و متحیر ایشان را گفت و الله که از محمد این ساعت سخنی شنیدم که نه سخن آدمیان بود و نه سخن پریان نه هیچ بشر طاقت دارد که چنان سخنان گوید ان له لحلاوة و ان علیه لطلاوة و ان اعلاه لمثمر و ان اسفله لمعذق و انه یعلو و ما یعلی

شیرین سخنی پر آفرین سخنی که آن را شکوهی است و رونقی بالاش چون درخت میوه دار زیرش چون چشمه آب حیات بر هر سخنی بالا افتد و هیچ سخن بر بالای وی نرسد آن گه سرگردان بخانه خویش باز شد قریش گفتند و الله که ولید صابی گشت و او مهتر قریش است اکنون همه قریش صابی شوند دین خود بگذارند و بدین محمد باز گردند و کان یقال للولید ریحانة قریش این خبر به بو جهل رسید برخاست و بیامد غمگین و اندوهگن ولید گفت ما لی اراک حزینا یا بن اخی چه افتادست که ترا بس حزین و غمگین می بینم بو جهل گفت و ما یمنعنی ان لا احزن

چرا غمگین نباشم و قریش میگویند تو سخنان محمد را پسند میدهی و آن را بزرگ میداری و ثنا می گویی تا از فضله طعام ایشان بهره ای برداری اگر چنین است تا هم قریش فراهم شوند و ترا کفایتی حاصل کنند تا از طعام ایشان بی نیاز شوی ولید چون این سخن از بو جهل بشنید در خشم شد گفت الم تعلم قریش انی من اکثرهم مالا و ولدا قریش را معلوم نیست که در عرب از من توانگرتر بمال و فرزند کس نیست ده فرزند دارم هر یکی کان سخاوت و معدن جود و این اصحاب محمد خود هرگز از طعام سیر نشوند و از فقر وفاقه هرگز نیاسایند چه صورت بندد که ایشان را فضله طعام بود تا بدیگری دهند پس هر دو برخاستند و بانجمن قریش شدند ولید گفت شما که قریش اید بدانید که حال و کار این محمد در عرب منتشر گشت و موسم نزدیک است عرب آیند و از حال وی پرسند جواب ایشان چه خواهید داد اگر گویید دیوانه است شما را دروغ زن کنند که سخن وی سخن عاقلان است و از جنون در وی هیچیز نیست و اگر گویید شاعر است عرب شعر نیکو دانند و شناسند دانند که سخن وی شعر نیست و شما دروغ زن شوید و اگر گویید کاهن است ایشان دانند که در سخن کاهنان ذکر الله نبود و ان شاء الله نگویند و محمد ان شاء الله بسیار گوید و اگر گویید کذاب است ایشان قبول نکنند که از محمد هرگز دروغ نشنیده اند و در عرب معروفست که هرگز دروغ نگوید پس قریش گفتند اکنون رای تو چیست یا ابا المغیرة تو چه گویی و سخنان وی بر چه نهی او در خود افتاد و تفکر میکرد و با خود میانداخت که در کار وی چه تقدیر کند و چه گوید اینست که رب العالمین گفت إنه فکر و قدر تفکر فی نفسه ما یقول فیه و قدر فی نفسه ما ذا یمکنه ان یقول فیه و فی القرآن قال الله عز و جل فقتل ای لعن و عذب و عوقب کیف قدر

ثم قتل کیف قدر استفهام علی وجه التعجیب و الانکار و التکرار للتأکید ...

... لواحة للبشر ای مسودة لها و قیل تحرق الجلد حتی تسوده و البشر جمع بشرة و هی ظاهر الجلد یقال لاحته الشمس و لوحته اذا غیرته

قال ابن کیسان تلوح لهم جهنم حتی یروها عیانا کقوله و برزت الجحیم للغاوینعلیها تسعة عشر ای علی سقر من الخزنة تسعة عشر و قیل تسعة عشر صنفا من الملایکة و قیل تسعة عشر صنفا منهم و قیل تسعة عشر ملکا مالک و معه ثمانیة عشر جاء فی الاثر اعینهم کالبرق الخاطف و انیابهم کالصیاصی یخرج لهب النار من افواههم ما بین منکبی احدهم مسیرة سنة نزعت منهم الرحمة یرفع احدهم سبعین الفا فیرمیهم حیث اراد من جهنم و قال عمرو بن دینار ان واحدا منهم یدفع بالدفعة الواحدة فی جهنم اکثر من ربیعة و مضر فلما نزلت هذه الآیة قال ابو جهل زعم ابن ابی کبشة ان خزنة النار تسعة عشر و انتم الدهماء أ فیعجز کل عشرة منکم ان یبطشوا بواحد من خزنة جهنم فقال ابو الاشدین کلدة بن خلف الجمحی و کان یوصف بالقوة انا اکفیکم منهم سبعة عشر عشرة علی ظهری و سبعة علی بطنی فاکفونی انتم اثنین و روی انه قال انا امشی بین ایدیکم علی الصراط فارفع عشرة بمنکبی الایمن و تسعة بمنکبی الایسر فی النار و نمضی ندخل الجنة فانزل الله عز و جل و ما جعلنا أصحاب النار ای خزنة اصحاب النار فحذف المضاف الی ملایکة لا رجالا آدمیین فمن ذا الذی یغلب الملایکة و الواحد منهم یأخذ ارواح جمیع الخلق و للواحد منهم قوة الثقلین هذا کقوله علیها ملایکة غلاظ شداد و ما جعلنا عدتهم ای عددهم فی القلة إلا فتنة للذین کفروا ای ضلالة لهم حتی قالوا فیهم ما قالوا و قیل محنة لیظهر ما یقول کل واحد منهم و یعتقده

لیستیقن الذین أوتوا الکتاب لانه مکتوب فی التورات و الانجیل ان خزنة جهنم تسعة عشر و قیل لیستیقنوا ان محمدا نبی صادق حین اخبرهم بما یوافق کتبهم و هو امی لا یکتب و لا یقرأ من الکتاب و یزداد الذین آمنوا إیمانا یعنی من آمن من اهل الکتاب یزدادون تصدیقا بمحمد ص و یزدادوا یقینا الی یقینهم و لا یرتاب الذین أوتوا الکتاب و المؤمنون ای لا یشکوا فی ان عددهم علی ما اخبر به محمد ص عن الوحی و ان القرآن وافق ما فی کتابهم

و لیقول الذین فی قلوبهم مرض ای شک و نفاق و قال الحسین بن الفضل المرض فی هذه الآیة الخلاف لا النفاق لان السورة مکیة و لم یکن حینیذ نفاق و الکافرون ما ذا أراد الله بهذا مثلا انما قالوا مشرکو مکة و لیس فی الآیة مثل و لکنهم استغربوا هذا العدد فقالوا لعله مثل مضروب و فی تخصیص خزنة النار بهذا العدد اقوال احدها ان جهنم اطباق سبعة و مالک خازن النار فی الطبقة الاولی و فیها المذنبون من المؤمنین فیرفق بهم الی ان یخلصهم الله منها ثم فی کل طبقة منها ثلاثة منهم یعذبون اهلها بانواع العذاب و مجموعهم تسعة عشر الثانی بسم الله الرحمن الرحیم تسعة عشر حرفا و عدد الزبانیة تسعة عشر ملکا فیدفع المؤمن بکل حرف منها واحدا منهم و قد سبقت رحمته غضبه الثالث ان ساعات اللیل و النهار اربع و عشرون ساعة خمس منها جعلت للصلوات الخمس و بقیت تسع عشرة ساعة فمن ضیعها عذب بتسعة عشر ملکا فی النار و من حفظها بذکر الله ذبت کل ساعة عنه ملکا منهم الرابع جعل الله اوتاد الارض و هی الجبال تسعة عشر جبلا کذلک جعل اوتاد النار تسعة عشر ملکا و زعم هذا القایل ان جبال الارض تسعة عشر و الباقی تشعب عنها و قد عدت جبال الارض المتشعبة عنها فبلغت مایة و تسعین جبلا

کذلک ای کما اضل الله من انکر عدد الخزنة و هدی من صدق ...

... و هذا تهدید من الله و اعلام ان من تقدم الی الایمان لمحمد ص جوزی بثواب لا ینقطع و من تأخر عن الطاعة و کذب محمدا عوقب عقابا لا ینقطع

کل نفس بما کسبت رهینة ای مرتهنة فی النار بکسبها مأخوذة بعملها و قیل عند الحساب مرهونة بعملها اما یخلصها و اما یوبقها ثم استثنی فقال إلا أصحاب الیمین فانهم لیسوا مرتهنین بذنوبهم فی النار و لکن یغفرها الله لهم و هم الذین کانوا علی یمین آدم یوم المیثاق حین قال لهم الله هؤلاء فی الجنة و لا ابالی و قیل هم الذین یعطون کتبهم بایمانهم و قال الحسن هم المسلمون المخلصون و قال علی بن ابی طالب ع هم اطفال المسلمین

و قال ابن عباس هم الملایکة و قیل کل نفس مأخوذة بکسبها من خیر او شر الا من اعتمد علی الفضل

فکل من اعتمد علی الکسب فهو رهین به و من اعتمد علی الفضل فهو غیر مأخوذ ...

... و کنا نکذب بیوم الدین ای بیوم الجزاء

حتی أتانا الیقین و هو الموت و قیل البعث و الیقین العلم الذی معه یوجد ثقة القلب و قیل اصحاب النار یومیذ اربعة اصناف و کل واحد من هذه الاربعة کلام صنف منهم قال الله تعالی فما تنفعهم شفاعة الشافعین ای لیس لهم من الملایکة و الناس شفیع قال عبد الله بن مسعود یشفع الملایکة و النبیون و الشهداء و الصالحون و جمیع المؤمنین فلا یبقی فی النار الا اربعة ثم تلا قالوا لم نک من المصلین الی قوله بیوم الدین و قال عمران بن الحصین الشفاعة نافعة لکل احد دون هؤلاء الذین تسمعون و عن انس قال قال رسول الله ص یصف اهل النار فیعذبون قال فیمر بهم الرجل من اهل الجنة فیقول الرجل منهم یا فلان اما تعرفنی انا الذی سقیتک شربة و قال بعضهم انا الذی وهبت لک وضوءا فیشفع له فیدخله الجنة یوم القیامة

و فی روایة اخری قال صلی الله علیه و سلم یقول الرجل من اهل الجنة یوم القیامة

ای رب عبدک فلان سقانی شربة من ماء فی الدنیا فیشفعنی فیه فیقول اذهب فاخرجه فیذهب حتی یخرجه منها و قال ابن عباس ان محمدا ص یشفع ثلاث مرات ثم تشفع الملایکة ثم الانبیاء ثم الآباء ثم الأبناء ثم یقول الله عز و جل بقیت رحمتی و لا یدع فی النار الا من حرمت علیه الجنة

فما لهم عن التذکرة معرضین ای عن تذکیرک ایاهم بالقرآن معرضین و الاعراض عن القرآن من وجهین احدهما الجحود و الانکار و الآخر ترک العمل بما فیه و قیل التذکرة الاسلام و النبی علیه الصلاة و السلام و معرضین نصب علی الحال

کأنهم حمر جمع حمار مستنفرة قرأ نافع و ابن عامر بفتح الفاء و قرأ الآخرون بکسرها فمن فتح فمعناه منفرة مذعورة و من کسر فمعناه نافرة نفر و استنفر بمعنی واحد کما یقال عجب و استعجب

فرت من قسورة یعنی الاسد و قیل کأنهم حمر مستنفرة یعنی العیر فی البریة نافرة فرت من الرماة الذین یتصیدون و عن ابن عباس قال القسورة رکز الناس ای صوتهم و حسهم و قیل القسورة سواد اول اللیل و لا یقال لسواد آخر اللیل قسورة و قیل کل ضخم شدید عند العرب فهو قسورة و بهذا فسر زید بن اسلم ای فرت من رجال اقویاء و قیل القسورة حبال الصیادین قوله بل یرید کل امری منهم أن یؤتی صحفا منشرة هذا جواب الذین قالوا لن نؤمن لرقیک حتی تنزل علینا کتابا نقرأه کما سألته الیهود ان ینزل علیهم کتابا من السماء و قال ابن عباس کان المشرکون یقولون ان کان محمد صادقا فلتصبح عند رأس کل رجل منا صحیفة فیها براءة من النار کما کان عند رأس کل رجل من بنی اسراییل صحیفة فیها براءة من النار کما کان عند رأس کل رجل من بنی اسراییل صحیفة فیها ذنبه و کفارته اذا اصبح قال مطر الوراق کانوا یریدون ان یؤتوا براءة بغیر عمل و قیل کانوا یقولون یا محمد ان سرک ان نتبعک فاتنا بکتب من الله فیها من الله الی فلان بن فلان ان اتبع محمدا و الصحف الکتب و هی جمع الصحیفة و منشرة منشورة مبسوطة فقال الله عز و جل کلا ردع عن اقتراح الکتب و قیل اعلام انهم لا یؤمنون و ان جاءهم الکتاب کقوله و لو أننا نزلنا إلیهم الملایکة الآیة بل لا یخافون الآخرة ای لا یخافون عذاب الآخرة و لا یقدرون وقوعها و کونها و المعنی انهم لو خافوا النار و عذاب الآخرة لما اقترحوا هذه الآیات بعد قیام الادلة کلا ردع و قسم ای حقا انه تذکرة ای القرآن تذکیر للخلق وعظة

فمن شاء اتعظ به و ذکره اذ یسره للخلق ...

... روی عن ثابت عن انس ان رسول الله ص قال فی هذه الآیة هو أهل التقوی و أهل المغفرة قال ربکم عز و جل انا اهل ان اتقی و لا یشرک بی غیری و انا اهل لمن اتقی ان یشرک بی ان اغفر له

و روی عن عبد القدوس بن بکر قال سمعت محمد بن النضر الحارثی یذکر فی قوله عز و جل هو أهل التقوی و أهل المغفرة قال انا اهل ان یتقینی عبدی فان لم یفعل کنت انا اهلا ان اغفر له

میبدی
 
۳۰۶۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷۵- سورة القیمة- مکیة » النوبة الاولى

 

قوله تعالی بسم الله الرحمن الرحیم بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان

لا أقسم بیوم القیامة ۱ سوگند میخورم بروز رستاخیز ...

... أ یحسب الإنسان می پندارد این مردم ألن نجمع عظامه ۳ که ما فراهم نیاریم اندامان و استخوانهای او

بلی قادرین آری کنیم و آن را توانایانیم علی أن نسوی بنانه ۴ بر آنکه راست کنیم اندامان او تا بندهای انگشتان او هم چنان که بود

بل یرید الإنسان لیفجر أمامه ۵ آری میخواهد این مردم که دروغ شمرد هر چه فرا پیش اوست ...

... ثم إن علینا بیانه ۱۹ و آن گاه بر ما که احکام آن پیغام خویش ترا پیدا کنیم

کلا بل تحبون العاجلة ۲۰ آری شما می دوست دارید این جهان نزدیک فرادست و شتابنده بخلق

و تذرون الآخرة ۲۱ و جهان پسین می گذارید ...

... أ لم یک نطفة من منی یمنی ۳۷ نه نطفه ای بود نخست که بیفکندند

ثم کان علقة آن گه پس از آن خونی بسته فخلق فسوی ۳۸ خداوند تو آن را بیافرید و صورت و اندام راست کرد

فجعل منه الزوجین الذکر و الأنثی ۳۹ و از آن دو همتا آفرید نر و ماده ...

میبدی
 
۳۰۶۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷۵- سورة القیمة- مکیة » النوبة الثالثة

 

... و فاجرها رزقا تعالیت رازقا

بنام او که عالی ذات است و صافی صفات مقدس و منزه از بنین و بنات کاشف الظلمات ساتر السییات مجیب الدعوات مقیل العثرات خالق الارض و السماوات رازق الوحوش و الحشرات

ای زهر غم تو در دلم آب حیات ...

... ای بزرگا حسرتا اگر آن روز فضل او ترا دست نگیرد ای عظیما مصیبتا اگر در آن مجمع کرم او ترا فریاد نرسد اگر عنایات او دستگیر نبود از طاعت تو چه آید ور عدل او روی نماید هلاک از تو برآید

پیر طریقت گفت الهی دانی که نه بخود باین روزم و نه بکفایت خویش شمع هدایت میافروزم از من چه آید و از کرد من چه گشاید طاعت من بتوفیق تو خدمت من بهدایت تو توبه من برعایت تو شکر من بانعام تو ذکر من بالهام تو همه تویی من که ام اگر فضل تو نباشد من بر چه ام و لا أقسم بالنفس اللوامة از اقوال مفسران یکی آنست که نفس لوامه نفس بنده مومن است که پیوسته بروزگار خود تحسر میخورد و بر تقصیرها خود را ملامت میکند و خویشتن را می ترساند و بیم میدهد و بچشم حقارت و مذلت در خود می نگرد و میگوید

ای نفس خسیس همت سودایی ...

... ک صدای صور و زین فرعون طبعان صد هزار

بزرگی را پرسیدند که راه از کدام جانب است گفت از جانب تو نیست چون از تو درگذشت از همه جانبها راه هست روزی نگذرد که نه از عالم بینهایت این ندا می آید که ای ما ترا خواسته و تو روی از ما بگردانیده ای ما ترا بامداد و شبانگاه با دولت صحبت خوانده و تو قدم از کوی ما باز گرفته ناگزیرت ماییم با ما بنسازی با که سازی اگر پیل نتوانی بود باری از پشه ای کم مباش که در صورت پیل است گوید اگر بقوت پیل نیستم که باری کشم باری بصورت پیلم که بار خویش بر کس نیفکنم چون بنده مؤمن نفس لوامه را بریاضت در کشد و حق وی از روی عتاب و نصیحت بتمامی در کنار وی نهد و توفیق او را مدد دهد عن قریب آن نفس لوامه نفس مطمینه گردد تا خطاب ربانی بنعت اکرام و اعزاز او را استقبال کند که یا أیتها النفس المطمینة ارجعی إلی ربک ای نفس مطمینه و بصحبت ما آرامیده و آسوده تا امروز از راه نفس آمدی اکنون از راه دل در آی تا بما رسی بر درگاه ما دل را بارست و نیز هیچ چیز دیگر را بار نیست

خون صدیقان بپالودند و زان ره ساختند

جز به دل رفتن در آن ره یک قدم را بار نیست

آن گه چون بما رسیدی این خلعت یابی که وجوه یومیذ ناضرة إلی ربها ناظرة مثل بنده مؤمن مثل بازست باز را چون بگیرند و خواهند که شایسته دست شاه گردد مدتی چشم او بدوزند بندی بر پایش نهند در خانه ای تاریک باز دارند از جفتش جدا کنند یک چندی بگرسنگیش مبتلا کنند تا ضعیف و نحیف گردد و وطن خویش فراموش کند و طبع گذاشتگی دست بدارد آن گه بعاقبت چشمش بگشایند شمعی پیش وی بیفروزند طبلی از بهر وی بزنند طعمه گوشت پیش وی نهند دست شاه مقر وی سازند با خود گوید در کل عالم کرا بود این کرامت که مراست شمع پیش دیده من آواز طبل نوای من گوشت مرغ طعمه من دست شاه جای من بر مثال این حال چون خواهند که بنده مؤمن را حله خلت پوشانند و شراب محبت نوشانند با وی همین معامله کنند مدتی در چهار دیوار لحد باز دارند گیرایی از دست و روایی از پای بستانند بینایی از دیده بردارند روزگاری برین صفت بگذارند آن گه ناگاه طبل قیامت بزنند بنده از خاک لحد سر برآرد چشم بگشاید نور بهشت بیند یسعی نورهم بین أیدیهم دنیا فراموش کند شراب وصل نوش کند بر مایده خلد بنشیند چنان که آن باز چشم باز کند خود را بر دست شاه بیند بنده مؤمن چشم باز کند خود را بمقعد صدق بیند سلام ملک شنود دیدار ملک بیند بنده میان طوبی و زلفی و حسنی شادان و نازان در جلال و جمال حق نگران اینست که رب العالمین فرمود وجوه یومیذ ناضرة إلی ربها ناظرة رویهای مؤمنان و مطیعان رویهای صدیقان و شهیدان رویهای عاشقان و مشتاقان چون ماه درفشان چون آفتاب رخشان شادان و نازان می نگرند بخداوند جهانیان نوازنده دوستان و دلگشای مشتاقان خوش روزی که روز وصالست شادی آن روز بی پایانست دولت آن روز بیکرانست روز بر و افضال روز عطا و نوال روز نظر ذو الجلال روز شادی و پیروزی رهی باقی و مولی ساقی و از جناب کرم ندای کرامت روان که الدار دارکم و انا جارکم

پیر طریقت گفت بهره عارف در بهشت سه چیز است سماع و شراب و دیدار سماع را گفت فهم فی روضة یحبرون شراب را گفت و سقاهم ربهم شرابا طهورا دیدار را گفت وجوه یومیذ ناضرة إلی ربها ناظرة سماع بهره گوش شراب بهره لب دیدار بهره دیده سماع واجدان را شراب عاشقان را دیدار محبان را سماع طرب فزاید شراب زبان گشاید دیدار صفت رباید ...

میبدی
 
۳۰۶۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷۶- سورة الانسان (الدهر)- مکیة » النوبة الثالثة

 

قوله تعالی بسم الله الرحمن الرحیم اسم جبار توحد فی آزاله بوصف جبروته و تفرد فی آباده بنعت ملکوته فازله ابده و ابده ازله جبروته ملکوته و ملکوته جبروته احدی الوصف صمدی الذات سرمدی الصفات لا یشبهه کفو فی ذاته و صفاته و لا یستفزه لهو فی اثبات مصنوعاته و لا یعتریه سهو فی علمه و حکمته و لا یعترضه لغو فی قوله و کلمته فهو حکیم لا یلهو و علیم لا یسهو و کریم یثبت و یمحوا فالصدق قوله و الخلق خلقه و الملک ملکه

بنام او که عقلها خیره در جلال و عظمت او بنام او که خردها سراسیمه در عالم مشیت بی علت او بنام او که برهان کبریاء او هم کبریاء او دلیل هستی او هم هستی او بنام او که عبارت از مدح و ثناء او بدستوری او یاد داشت و یاد کرد او بفرمان او بنام او که طلب او بکشش او و یافت او بعنایت او کدام تن بینی نه گداخته قهر او و کدام دل بینی نه نواخته لطف او کدام جانست نه در مخلب باز عزت او کدام سرست نه سرمست شراب محبت او کدام چشم است نه منتظر دیدار او کدام گوش است نه در آرزوی گفتار او رو بزاویه درویشان گذری کن تا بینی سوز طلب او بکوی خراباتیان شو تا بینی درد نایافت او در کلیسای ترسایان نشاط جست و جوی او در کنشت جهودان آرزوی یافت او در آتشگاه گبران درد واماندگی از او

دل داده بسی بینم و دلدار یکی

جوینده یار بی عدد یار یکی

الهی همه عالم ترا میخواهند کار آن دارد که تا تو کرا خواهی بناز کسی که تو او را خواهی که اگر برگردد ز تو او را در راهی قوله تعالی هل أتی علی الإنسان حین من الدهر مفسران گفتند انسان اینجا آدم است و حین من الدهر اشارتست بآن روزگار که جسدی بود بیروح میان مکه و طایف افکنده چهل سال اگر کسی گوید چه حکمتست در آن که آدم را چهل سال میان مکه و طایف چنان بگذاشت و در آفرینش وی مهلت افکند جواب آنست که ظاهر آدم از گل بود و در گل مهلت نمی بایست اما در دل مهلت می بایست نه مهلت قدرت میگویم که مهلت حشمت میگویم آدم نه چون دیگر مخلوقات بود که آفرینش ایشان به کن فیکون تمام شد آدم در آفرینش اصل بود و دیگر مخلوقات تبع وی بود هر چه آفرید از بهر آدم آفرید و آدم را از بهر خود آفرید خلقتک فردا لفرد

در نهاد آدم دلی می باید که مرا شناسد زبانی می باید که مرا ستاید دیده ای می باید که مرا بیند دستی می باید که کاس وصل گیرد قدمی می باید که در راه ما رود اگر بلحظتی در وجود آرم قدرت خود آشکارا کرده باشم و اگر سالها در میان آرم حشمت و بزرگی وی پیدا کرده باشم و ما حشمت دوستان خود آشکارا کردن دوسترا ز آن داریم که قدرت خود نمودن زهی دولت و کرامت که از درگاه عزت روی به آدم نهاد که او را بصد هزار ناز و اعزاز در راه آورد و طراز راز إن الله اصطفی آدم بر کسوت دولت او کشید و خال اقبال و نفخت فیه من روحی بر رخسار جمال صفوت او زد و خلعت رفعت لما خلقت بیدی در وی پوشید و بمقامیش رسانید که در صف صفوت بر بساط شهود او را شراب محبت داد وز مناط ثریا تا منقطع ثری امین حشمت اویست و ملایکه ملکوت را سجود او فرمود و آن گه با اینهمه کرامت که با وی کرد حشمت و رتبت و منزلت وی پدید نیامد تا خطاب و عصی آدم درو پیوست آن گه حشمت وی پیدا شد زیرا که نواخت در وقت موافقت دلیل کرامت نبود نواخت در وقت مخالفت دلیل عز و کرامت بود آدم چون بر تخت جمال و کمال بود تاج اقبال بر سر و حله کرامت در بر چه عجب بود گر ملک و فلک او را خدمت کنند عجب آن باشد که در وهده زلت افتد و رقم و عصی آدم بر وی کشند و آن گه با عصیان و مخالفت تاج ثم اجتباه ربه بر سر خود بیند مردی که عیال دارد و با وی در صحبت است او نداند که عیال خود را دوست میدارد زیرا که آن محبت پوشیده نعمت و صحبت است باش تا فراق در میان افتد آن گه دوستی پدید آید آدم دوست بود لکن دوستی وی پوشیده نعمت بهشت بود زیرا که نه هر کجا نعمت بود آنجا دوستی بود همه روم پر از نعمت زر و سیم است و آنجا ذره ای محبت نه پس چون حجاب بهشت از پیش آدم برخاست حقیقت محبت آشکارا گشت

ابلیس آن گه که ابلیس بود کس ندانست که ابلیس است و نه نیز خود دانست عابدی و ساجدی می نمود کمر خدمت بسته و چهره بآب موافقت شسته چون پایش بلغزید پدید آمد که نه دوست است و نه بنده و آدم صفی دوست بود لکن سر دوستی درستر نعمت بود چون پایش بلغزید پدید آمد که هم دوست است و هم بنده

إن الأبرار یشربون من کأس کان مزاجها کافورا براستی که نیکان و نیک مردان فردا در بهشت شراب می آشامند از جام لطف شرابی برنگ کافور ببوی مشک شرابی براندازه بایسته نه از قدر بایست چیزی کاسته و نه افزونی بسر آمده کاسته و دربایسته هر دو عیب است و بهشت از عیب رسته

عینا یشرب بها عباد الله یفجرونها تفجیرا چشمه ای از بوم بهشت روان و فرمان بهشتی بدو روان می رانند آن را چنان که میخواهند آنجا که خواهند در بالا و در نشیب بر قصور و غرف بر فرش و بساط بر سندس و استبرق روان دریابنده و رونده و بیجان نه جامه ازو تر نه او را بر هیچ کدر گذر چشمها بر هم گشاده کافور در زنجبیل و زنجبیل در کافور این از برودت رسته و آن از حرارت دور هر یکی بر حد اعتدال بداشته نه مصنوع خلق و نه از خلق دریغ داشته شراب بی کدر شارب بی سکر ساقی دیده ور شراب انس در جام قدس در مجلس وجود بر بساط شهود از دست دوست در عین عیان بی هیچ زحمت در میان ای جوانمرد شراب آن شرابست که دست غیب در جام دل ریزد دیده جان نوش کند

و اسکر القوم دور کاس ...

میبدی
 
۳۰۶۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷۷- سورة المرسلات- مکیة » النوبة الاولى

 

قوله تعالی بسم الله الرحمن الرحیم بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان

فالعاصفات عصفا ۲ خاصه آن باد سخت کشتی شکن ...

... إنما توعدون لواقع ۷ که آنچه شما را می ترس دهند براستی که بودنی است

فإذا النجوم طمست ۸ آن گاه که ستارگان روشنایی آن بسترند

و إذا السماء فرجت ۹ و آن گه که آسمان بگشایند و بشکافند ...

میبدی
 
۳۰۶۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷۸- سورة النبأ- مکیة » النوبة الثالثة

 

... قوله عم یتساءلون عن النبإ ای عن الخبر العظیم این خبر عظیم کار و نبوت مصطفی است ص و بعثت و رسالت او و پرسیدن ایشان از یکدیگر از روی تعظیم بود جماعت قریش فراهم میرسیدند و با یکدیگر میگفتند ای شی ء امر محمد این کار محمد چه چیز است بدین عظیمی و بدین پایندگی روز بروز کار او بالاتر و آوای او بلندتر و دولت او از جبال راسیات قوی تر و محکم تر سرا پرده ملت ما برانداخت و گردن دین خویش بر افراخت سر افرازان عرب او را مسخر میشوند و گردنکشان قبایل سر بر خط وی می نهند رب العالمین گفت الذی هم فیه مختلفون خلق در کار او مختلف شدند یکی را سعادت ازلی در رسید و عنایت الهی او را در پذیرفت تا بدعوت وی عزیز گشت و بتصدیق رسالت وی سعید ابد شد

یکی در وهده خذلان بمانده شقاوت ازلی دامن وی گرفته باشخاص بیزاری سپرده تا سر در چنبر دعوت او نیاورد و رسالت وی قبول نکرد شقی هر دو سرای گشت حکم الهی اینست و خواست الهی چنین حکم کرد بر آن کس که خواست بآن چیز که خواست حکمی بی میل و قضایی بی جور قومی را در دیوان سعدا نام ثبت کرد و ایشان را بعنایت ازلی قبول کرد و علل در میان نه و قومی را در جریده اشقیا نام ثبت کرد و زنار رد بر میان بست و زهره دم زدن نه ما یبدل القول لدی و ما أنا بظلام للعبید روزی عبد الملک مروان عزه را که معشوقه کثیر بود پیش خویش خواند گفت نقاب بگشای تا بنگرم که کثیر در تو چه دید که بر تو شیفته گشت عزه گفت ای عبد الملک مؤمنان در تو چه دیدند که ترا امیر کردند سقیا لایام کنا فی کتم العدم و هو ینادی بلطف القدم بلا سابقة قدم أ لست بربکم

یک قول از اقوال مفسران آنست که نبأ عظیم خبر قیامت است و خاست رستاخیز که قوم در آن مختلف بودند بعضی در گمان و شک و بعضی بر انکار و جحد و رب العالمین ایشان را بر آن انکار و جحد تهدید کرده و وعید داده که کلا سیعلمون ثم کلا سیعلمون آری بدانند و آگاه شوند از آن روز عظیم چون سرانجام کار خویش بینند و بجزای کردار خویش رسند از عظمت آن روز است که بیست و چهار ساعت شبانروز دنیا را بر مثال بیست و چهار خزانه حشر کنند و در عرصات قیامت حاضر گردانند یکان یکان خزانه می گشایند و بر بنده عرض میدهند از آن خزانه ای بگشایند پر بها و جمال پر نور و ضیا و آن آن ساعت است که بنده در خیرات و حسنات و طاعات بود بنده چون حسن و نور و بهاء آن بیند چندان شادی و طرب و اهتزاز برو غالب شود که اگر آن را بر جمله دوزخیان قسمت کنند در دهشت از شادی الم و درد آتش فراموش کنند خزانه ای دیگر بگشایند تاریک و مظلم پرنتن و پر وحشت و آن آن ساعت است که بنده در معصیت بود و حق آزرده ظلمت و وحشت آن کردار در آید چندان فزع و هول و رنج و غم او را فرو گیرد که اگر بکل اهل بهشت قسمت کنند نعیم بهشت بدیشان منغص شود

خزانه ای دیگر بگشایند خالی که درو نه طاعت بود که سبب شادی است و نه معصیت که موجب اندوهست و آن ساعتی که بنده درو خفته باشد یا غافل یا بمباحات دنیا مشغول شده بنده بدان حسرت خورد و غبن عظیم بدو راه یابد همچنین خزاین یک یک می گشایند و برو عرضه میکنند از آن ساعت که درو طاعت کرده شاد میگردد و از آن ساعت که درو معصیت کرده رنجور می شود و بر ساعتی که مهمل گذاشته حسرت و غبن میخورد

هان ای مسکین غافل مباش که از تو غافل نیستند و می دان که حق تعالی مشاهد سر و رقیب دل تو است می بیند و میداند در هر حال که باشی باری چنان باش که شایسته جلال نظر او باشی مصطفی ص گفته اعبد الله کانک تراه فان لم تکن تراه فانه یراک

میبدی
 
۳۰۶۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷۹- سورة النازعات- مکیة » النوبة الاولى

 

قوله تعالی بسم الله الرحمن الرحیم بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان

و النازعات غرقا ۱ سوگند است بستارگان شتابان و هموار روان تا آن گه که در چشمه مغرب فرو شوند

و الناشطات نشطا ۲ بستارگان که از مشرق در میگیرند و میروند تا بمغرب رسند

و السابحات سبحا ۳ و بستارگان روان که در فلک در موج اشناو میکنند

فالسابقات سبقا ۴ و بستارگان که در رفتن بر یکدیگر پیشی می کنند

یوم ترجف الراجفة ۶ آن روز که بجنبد زمین جنبیدنی ...

... فأراه الآیة الکبری ۲۰ باو نمود آن نشان مهین

ثم أدبر یسعی ۲۲ پس آن گه برگشت بنهیب پیش باز

فکذب و عصی ۲۱ دروغ زن گرفت و سر کشید ...

... إن فی ذلک لعبرة لمن یخشی ۲۶ درین پندی و فرا پوشیده دیدنی است او را که صواب شناسد و ترسد

أ أنتم أشد خلقا أم السماء شما سخت ترید و دشوارتر در علم شما بر آفریدگار در آفرینش یا آسمان بناها ۲۷ آفریدگار آن را برافراشت و بی ستون برداشت

رفع سمکها کاز آن بالا داد فسواها ۲۸ و آن را راست کرد و راغ ...

میبدی
 
۳۰۶۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۸۵- سورة البروج- المکیة » النوبة الثانیة

 

این سوره بیست و دو آیتست صد و نه کلمه چهار صد و سی حرف جمله به مکه فرو آمد باجماع مفسران و در این سوره هیچ ناسخ و منسوخ نیست و در فضیلت این سوره ابی بن کعب روایت کند از مصطفی ص که گفت هر که این سوره بر خواند خدای عز و جل او را بعدد هر روز آدینه و هر روز عرفه که درین جهان باشد ده نیکی در دیوان وی بنویسد قوله و السماء ذات البروج قیل المراد بها جمیع السماوات و قیل السماء الدنیا فانها ذات البروج ای ذات الظهور و قیل ذات البروج الخلق الحسن

و قیل منازل الشمس و القمر جماعتی مفسران گفتند این بروج که رب العالمین اندرین سوره و سورة الفرقان یاد کرده و نام برده دوازده برج اند منازل شمس و قمر نام آن برجها حمل ثور جوزا سرطان اسد سنبله میزان عقرب قوس جدی دلو حوت آسمانها برین دوازده برج نهاده چنان که سالها بر دوازده ماه نهاده و این برجها بر چهار فصل است یک فصل از آن وقت بهار است سه ماه و آفتاب اندرین سه ماه در حمل و ثور و جوزا باشد و فصل دوم روزگار صیف است تابستان گرم سه ماه و آفتاب اندرین سه ماه در سرطان و اسد و سنبله باشد و سوم روزگار خریف است سه ماه و آفتاب اندرین سه ماه در میزان و عقرب و قوس باشد و فصل چهارم روزگار زمستانست سه ماه و آفتاب اندرین سه ماه بجدی و دلو و حوت باشد

و هر فصلی را طبعی دیگر است و گردش او دیگر و شرح آن در ما تقدم رفته

و الیوم الموعود روز رستاخیز است و عد الاولون و الآخرون به للقضاء و الجزاء و الثواب و العقاب

و شاهد و مشهود روی عبد الله بن رافع عن ابی هریرة قال قال رسول الله ص الیوم الموعود یوم القیامة و المشهود یوم عرفة و الشاهد یوم الجمعة ما طلعت شمس و لا غربت علی یوم افضل من یوم الجمعة فیه ساعة لا یوافقها عبد مؤمن یدعو الله فیها خیرا الا استجاب له و لا یستعیذه من سوء الا اعاذه منه

و هذا قول ابن عباس و الاکثرین من المفسرین ان الشاهد یوم الجمعة و المشهود یوم عرفة

و روی عن ابن عمر قال الشاهد یوم الجمعة و المشهود یوم النحر و قال سعید بن المسیب الشاهد یوم الترویة و المشهود یوم عرفة و قیل الشاهد محمد ص لقوله إنا أرسلناک شاهدا و المشهود یوم القیامة لقوله ذلک یوم مجموع له الناس و ذلک یوم مشهود و قیل الشاهد الملک یشهد علی ابن آدم لقوله و جاءت کل نفس معها سایق و شهید و قیل الشاهد اعضاء بنی آدم و المشهود انفسهم لقوله یوم تشهد علیهم ألسنتهم و أیدیهم و أرجلهم و قیل الشاهد هذه الامة و المشهود سایر الامم لقوله تعالی جعلناکم أمة وسطا لتکونوا شهداء علی الناس و قیل الشاهد الانبیاء و المشهود محمد ص لقوله و إذ أخذ الله میثاق النبیین الی قوله فاشهدوا و أنا معکم من الشاهدین و قیل الشاهد هو الله و المشهود نحن لقوله و کفی بالله شهیدا قل ای شی ء اکبر شهادة قل الله شهید بینی و بینکم و قیل الشاهد الایام و اللیالی و المشهود بنی آدم لما

روی فی الخبر ما من یوم الا و ینادی انی یوم جدید و انی علی ما یفعل فی شهید فاغتنمنی فلو غابت شمسی لم تدرکنی الی یوم القیامة ...

... و قال الزجاج موضع القسم إن بطش ربک لشدید و قیل فیه تقدیم و تأخیر تقدیره قتل أصحاب الأخدود و السماء ذات البروج کما یقال ضرب زید و الله و معنی قتل لعن و عذب و قیل اراد به حقیقة القتل و الاهلاک و قیل الاصحاب الاخدود هم المؤمنون فیکون القتل حقیقة ایضا و الأخدود الشق المستطیل فی الارض کالنهر و جمعه اخادید و منه الخبر فی وصف الشجرة التی دعاها النبی ص جعلت تخد الارض خدا حتی اتت النبی ص در اصحاب اخدود علماء تفسیر مختلف اند

مسلم بن الحجاج در صحیح آورده از هدبة بن خالد از حماد بن سلمة از ثابت بنانی از عبد الرحمن بن ابی لیلی از صهیب از رسول خدا ص گفتا در روزگار پیش پادشاهی بود بت پرست جادوپرور و در مملکت وی مردی بود ساحر حاذق چون پیر گشت آن ساحر کس فرستاد بآن ملک که مرا غلامی فرست تا او را سحر بیاموزم که من پیر گشتم و روزگار من بآخر رسید تا آن غلام بجای من می نشیند و کار مملکت تو در سحر روان دارد ملک بفرمود تا کودکی تازه جوان عاقل بر وی فرستادند آن کودک پیوسته بر آن ساحر رفتی و بر رهگذر خانه ساحر راهبی یافت خداپرست موحد با آن راهب بنشست و حدیث توحید و ایمان از وی میشنید و سحر و شعبده از آن ساحر می شنید تا روزی که دابه ای عظیم پدید آمد که مردم را از آن گزند میرسید و راه بمردم فرو بسته آن کودک گفت امروز آن روزست که من بتحقیق رسانم که راهب فاضلتر و بحق تر یا ساحر چون بنزدیک آن دابه رسید سنگی برداشت و روی سوی آسمان کرد گفت اللهم ان کان امر الراهب احب الیک من امر الساحر فاقتل هذه الدابة حتی یمشی الناس آن گه سنگ بر دابه انداخت و رب العالمین آن را بدست و زخم وی هلاک کرد و مردم ایمن گشتند و راه بر ایشان گشاده شد آن کودک واپیش راهب رفت و این قصه قتل دابه باز گفت راهب عظیم شاد گشت و گفت ای بنی انت الیوم افضل منی ای پسر تو امروز بعلم و فضل افزونی داری و ترا بلا و محنت رسد در میان این قوم نگر تا بوقت بلا آن قوم را بر من دلالت نکنی و مرا ببلا نه افکنی بعد از آن کار کودک بجایی رسید که کان یبری الاکمه و الأبرص و یداوی الناس سایر الادواء پس کار و قصه وی منتشر گشت و هر بیماری که اطباء از معالجه وی عاجز بودند بدست وی و دعای وی شفا می یافت آن ملک بت پرست را ندیمی بود نابینا مال فراوان و هدیه ها و تحفه های گرانمایه برداشت و آمد بر این کودک گفت اگر مرا شفا پدید کنی و روشنایی چشم دهی این مال جمله ترا بخشم کودک گفت شفای درد تو نزدیک من نیست و بدست من نیست بلی بنزدیک الله است و شفا دهنده خداست آفریدگار عالمیان و معبود جهانیان و مرا بمال تو حاجت نیست اگر ایمان آری من دعا گویم تا الله تو را شفا دهد آن مرد ایمان آورد و رب العالمین بدعای آن کودک دو چشم روشن بوی باز داد آن مرد برخاست و بنزدیک آن ملک باز گشت ملک او را چنان دید گفت این روشنایی و چشم بینا ترا که داد گفت ربی و ربک آن خداوند که آفریدگار و پروردگار منست و آفریدگار و پروردگار تو آن ملک در خشم شد و او را معذب همی داشت تا بر آن غلام دلالت کرد و غلام را بیاوردند و ملک گفت ای پسر جادوی تو بدانجای رسید که نابینا را بینا کنی و علت برص میبری غلام گفت این نه من میکنم خدای من میکند تعالی و تقدس و شفا میدهد آن غلام را بزخم و عذاب فرو کشیدند تا بر آن راهب دلالت کرد راهب را بیاوردند و او را بر کفر و شرک دعوت کردند راهب سرباز زد و بر دین توحید بپایید و محکم باستاد ملک بفرمود تا اره بر فرق وی نهادند و او را بدو شاخ کردند

و آن ندیم ملک که ایمان آورده بود او را با کفر خواندند هم چنان سرباز زد و از توحید برنگشت و او را هلاک کردند آن غلام تنها بماند ملک جماعتی را از اصحاب خویش بر وی موکل کرد تا او را بر بالای کوه برند و بزیر اندازند چون بر بالای کوه رسیدند غلام دعا کرد گفت اللهم اکفنیهم بما شیت رجفه ای و زلزله ای در کوه افتاد و آن جماعت همه بریختند و هلاک شدند آن غلام تنها بنزدیک ملک باز آمد ملک گفت اصحاب را چه کردی گفت خداوند من ایشان را هلاک کرد جماعتی دیگر بر وی گماشت تا او را در کشتی نشانند و در بحر غرق کنند چون کشتی بمیان دریا رسید غلام همان دعا کرد و رب العزة ایشان را در بحر غرق کرد و غلام تنها بنزدیک ملک باز گشت ملک گفت اصحاب را چه کردی گفت خداوند من ایشان را غرق کرد

ملک درماند آن گه غلام گفت ای ملک اگر میخواهی که مرا هلاک کنی من ترا رهنمونی کنم اهل شهر را همه حاضر گردان و در مجمع خلق داری بزن و مرا بر سر دار کن و یک تیر از ترکش برکش و بر کبد کمان نه و بگوی بسم الله رب الغلام

تا مقصود خود از هلاک من حاصل کنی ملک هم چنان کرد و در مجمع خلق آن آن تیر بنام الله بینداخت تیر بگوشه سر وی رسید غلام دست خویش بر گوشه سر نهاد و فرمان حق بدو رسید آن مردمان که حاضر بودند چون آن حال دیدند همه ایمان آوردند گفتند آمنا برب الغلام آمنا برب الغلام ملک را گفتند اکنون افتادی در آنچه از آن حذر میکردی خشم ملک زیادت شد و تمرد و طغیان وی در کفر بالا گرفت و بفرمود تا بر سر کوی ها اخدودها کندند کوه های عظیم و در آن کوه ها آتش افروختند و آن جمع مؤمنان را یکان یکان می آوردند و در آتش میافکندند کار بزنی رسید که طفلی بر برداشت او را گفتند اگر از دین خویش باز گردی و با ملت کفر آیی و گر نه ترا با این طفل بآتش افکنیم دلش بآن طفل بسوخت خواست که از دین خویش برگردد تا آن طفل را نسوزند آن طفل بآواز آمد گفت یا اماه اصبری فانک علی الحق ای مادر صبر کن و از دین خویش برمگرد که تو بر حقی و دین تو حق است راست و درست

روی عن عطاء عن ابن عباس قال کان بنجر ان ملک من ملوک حمیر یقال له یوسف ذو نواس بن شرحبیل بن شراحیل فی الفترة قبل مولد النبی ص بسبعین سنة و کان فی بلاده غلام یقال له عبد الله بن تامر و کان ابوه سلمه الی معلم یعلمه السحر فکره ذلک الغلام و لم یجد بدا من طاعة ابیه فجعل یختلف الی المعلم و کان فی طریقه راهب حسن القراءة حسن الصوت فاعجبه ذلک و ذکر قریبا من معنی حدیث صهیب الی ان قال الغلام للملک انک لا تقدر علی قتلی الا ان تفعل ما اقول قال فکیف اقتلک

قال تجمع اهل ملتک و انت علی سریرک و ترمی بسهم باسم الهی ففعل الملک فقتله

فقال الناس لا اله الا اله عبد الله بن تامر لا دین الا دینه فغضب الملک و اغلق باب المدینة و اخذ افواه السکک و خدا خدودا و ملاه نارا ثم عرضهم علیها رجلا رجلا فمن رجع عن الاسلام ترکه و من قال دینی دین عبد الله بن تامر القاه فی الاخدود فاحرقه و کان فی مملکته امرأة اسلمت فیمن اسلم و لها اولاد ثلاثة احدهم رضیع فقال لها الملک ارجعی عن دینک و الا القیتک و اولادک فی النار فابت فاخذ ابنها الاکبر فالقیها فی النار ثم قال لها ارجعی عن دینک فابت فالقی الثانی فی النار ثم قال لها ارجعی فابت فاخذوا الصبی منها لیلقوه فی النار فهمت المرأة بالرجوع فقال الصبی یا اماه لا ترجعی عن الاسلام فانک علی الحق و لا بأس علیک فالقی الصبی فی النار و القیت امه علی اثره و فی روایة قال لها یا اماه ما هی الا غمیضة فاصبری و لا تنافقی فان بین یدیک نارا لا تطفأ و قال محمد بن اسحاق عن عبد الله بن ابی بکر ان خربة احتفرت فی زمن عمر بن الخطاب فوجدوا عبد الله بن تامر واضعا یده علی ضربة فی رأسه اذا امیطت یده عنها انبعثت دما و اذا ترکت ارتدت مکانها و فی یده خاتم من حدید فیه ربی الله فبلغ ذلک عمر فکتب عن اعیدوا علیه الذی وجدتم علیه و قال الربیع بن انس نجی الله المؤمنین الذین القوا فی النار بقبض ارواحهم قبل ان تمسهم النار و خرجت النار الی من علی شفیر الاخدود من الکفار فاحرقتهم و کان رسول الله ص اذا ذکر اصحاب الاخدود تعوذ بالله من جهد البلاء و قوله النار ذات الوقود بدل عن الاخدود و الوقود الحطب ای ذات الحطب الکثیر و الوقود بضم الواو الاتقاد و الاشتعال و قیل الوقود مصدر کالولوع و الطهور و الوضوء

إذ هم علیها قعود ای عند النار جلوس یعذبون المؤمنین قال مجاهد کانوا قعودا علی الکراسی عند الاخدود ...

... إن الذین فتنوا المؤمنین و المؤمنات ای احرقوهم بالنار فی الاخدود

یقال فتنت الشی ء اذا احرقته و اذبته و منه قوله یوم هم علی النار یفتنون ثم لم یتوبوا من الکفر و القتل و هذا دلیل علی ان التوبة تزیل عقاب القتل و عقاب کل ذنب فلهم عذاب جهنم بکفرهم و لهم عذاب الحریق فی الآخرة بما احرقوا المؤمنین و قیل و لهم عذاب الحریق فی الدنیا و ذلک ان الله تعالی احرقهم بالنار التی احرقوا بها المؤمنین ارتفعت الیهم من الاخدود علی ما قال الربیع بن انس و الکلبی و قیل انما قال عذاب الحریق بعد ما قال عذاب جهنم لان فی جهنم سوی عذاب الحریق انواعا من العذاب

روی عن حذیفة بن الیمان قال اسر الی رسول الله ص حدیثا فی النار فقال یا حذیفة ان فی جهنم لسباعا من نار و کلابا من نار و سیوفا من نار و کلالیب من نار و انه یبعث ملایکة یعلقون اهل النار بتلک الکلالیب باحناکهم و یقطعونهم بتلک السیوف عضوا عضوا و یلقونها الی تلک السباع و الکلاب کلما قطعوا عضوا عاد آخر مکانه غضا جدیدا

ثم ذکر ما اعد الله للمؤمنین فقال إن الذین آمنوا و عملوا الصالحات لهم جنات تجری من تحتها الأنهار ذلک الفوز الکبیر ای النجاة العظیم قیل هذا وصف للمؤمنین الذین صبروا علی تعذیب الاخدود اعلم الله المؤمنین ان قوما بلغت حقیقة ایمانهم الی ان صبروا علی ان احرقوا بالنار و قیل هذا عام فی جمیع المؤمنین و هذا اظهر ...

... بل هو قرآن مجید کریم شریف کثیر الخیر لیس کما زعم المشرکون انه شعر و کهانة

فی لوح محفوظ قرأ نافع محفوظ بالرفع علی نعت القرآن فان القرآن محفوظ من التبدیل و التغییر و التحریف قال الله تعالی إنا نحن نزلنا الذکر و إنا له لحافظون و قرأ الآخرون بالجر علی نعت اللوح و هو الذی یعرف باللوح المحفوظ و هو ام الکتاب و منه نسخ الکتب محفوظ من الشیاطین و من الزیادة فیه و النقصان روی عن ابن عباس قال ان فی صدر اللوح لا اله الا الله وحده دینه الاسلام و محمد عبده و رسوله فمن آمن بالله و صدق بوعده و تبع رسله ادخله الجنة قال و اللوح من درة بیضاء طوله ما بین السماء و الارض و عرضه ما بین المشرق الی المغرب و حافتاه الدر و الیاقوت و دفتاه یاقوتة حمراء و قلمه نور و کتابه بر معقود بالعرش و اصله فی حجر ملک و قال مقاتل اللوح المحفوظ عن یمین العرش و عن انس بن مالک قال اللوح المحفوظ الذی ذکره الله عز و جل فی جبهة اسرافیل و قیل لله عز و جل فیه فی کل یوم ثلاثمایة و ستون لحظة یحیی و یمیت یعز و یذل و یفعل ما یشاء

میبدی
 
۳۰۷۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۸۷- سورة الاعلى- مکیة » النوبة الاولى

 

قوله تعالی بسم الله الرحمن الرحیم بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان

سبح اسم ربک الأعلی ۱ بپاکی و بی عیبی بستای خداوند خویش را آن برتر پاکتر

الذی خلق فسوی ۲ او که بیافرید و در خور و هموار آفرید ...

میبدی
 
۳۰۷۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۸۷- سورة الاعلى- مکیة » النوبة الثالثة

 

قوله تعالی بسم الله الرحمن الرحیم اسم یخبر عن جلال ازلی و جمال سرمدی جلال لیس له زوال جمال لیس له انتقال جلال هو استحقاقه لجبروته جمال هو استحقاقه لملکوته جلال من کاشفه به فاوصافه فناء فی فناء جمال من لاطفه به فاحواله بقاء فی بقاء بنام او که در ازل پیش از وجود کاینات و محدثات خود او بود جل جلاله تنها بی قلت دانا بی علت توانا بی حیلت باقی ببقاء خویش متعالی بصفات خویش متکبر بکبریاء خویش قدوس بصمدیت خویش موجود بذات احدی موصوف بصفات سرمدی پاک از عیب دور از وهم بیرون از قیاس یگانه و یکتا در نام و در نشان آفریدگار جهان و جهانیان خلق را بیافرید چنانک خود خواست تا هستی وی بدانند خداوندی وی بشناسند از صنع وی بر کمال علم و قدرت وی دلیل گیرند اینست که رب العالمین گفت و ما خلقت الجن و الإنس إلا لیعبدون معناه الا لآمرهم ان یعبدونی جن و انس را نیافریدم مگر آن را تا بفرمایم که مرا پرستند پاکی و بی عیبی من بدانند سبوحی و قدوسی مرا بشناسند همانست که مصطفی ص بر خصوص فرمود که سبح اسم ربک الأعلی ای سبح ربک بمعرفة اسمایه و اسبح بسرک فی بحار علایه و استخرج من جواهر علوه و سنایه ما ترصع به عقد مدحه و ثنایه ابن عباس گفت مصطفی را ص و امت وی را در اول سوره بنماز و ذکر فرمود ای صل بامر ربک و در آخر سوره ایشان را در اداء نماز و ذکر بستود که قد أفلح من تزکی و ذکر اسم ربه فصلی بپیروزی و نجات و نجاح پیوست بنده ای که سه چیز بجای آورد و آن سه چیز ارکان ایمان است تزکی تصدیق است از میان جان و ذکر اسم ربه شهادتست بر زبان فصلی عمل است بارکان و از اعمال نماز بذکر مخصوص کرد زیرا که نماز معظم اعمال است و بهینه احوال است میدان خدمتکاران است و بوستان وفاداران است و قربان پرهیزگارانست مصطفی ص گفت الصلاة قربان کل تقی

خطیب قربتست و شفیع زلت وکیل حضرت است و متقاضی رحمت گناهان را مکفر کند سینه را منور کند بنده را بعطر طاعت معطر کند دل وی از فحشا و منکر مطهر کند إن الصلاة تنهی عن الفحشاء و المنکر لکن این آن وقت بود که بشرایط و شرایع آن قیام کند فرایض و سنن و آداب آن بر وفق فرمان تمام کند تن را بآب طهارت از نجاسات پاک کند دل را بآب صیانت از جنابت نفس خالی کند بتن بمقام خدمت آید بدل در میدان همت آید بخاطر در حضرت حاضر بود بحرمت باشد ازین جانب بدان جانب ننگرد عاجزوار دست بتکبیر بر آرد چنانک اسیران دست وابند دهند دست بر هم نهد چون محتاجان در نیاز باز کند سنت چنانست که بدست راست دست چپ گیرد و این دست گرفتن نشان عهدست و بیان عقدست و نشان مبایعت با حق است که میگوید جل جلاله إنما یبایعون الله ید الله فوق أیدیهم بنده می گوید خداوندا من این دست راست خود نایب دین ساختم و دست چپ نایب خود ساختم و با دین عقد بستم و با تو عهد کردم که روی از حضرت نگردانم و از تو بر نگردم و این عهد در حقیقت بیان آن عقد ازلی است که رب العزة میگوید إن الله اشتری من المؤمنین أنفسهم و عهد آنست که میگوید أ لست بربکم قالوا بلی روی عن رسول الله ص عن الله عز و جل قال جل جلاله ان لی مع المصلین ثلاث شرایط احدیها تنزل الرحمة من عنان السماء الی مفرق رأسه ما دام فی صلوته و الثانیة حفته الملایکة باجنحتها و الثالثة اناجی معه کلما قال یا رب اقول لبیک ثم قال النبی ص لو علم المصلی من یناجی ما التفت

قوله بل تؤثرون الحیاة الدنیا خطاب با مؤمنان است و سخن بر مخرج شکایت بیرون داده که شما از طاعت و عبادت ما روی گردانیده اید و این جهان فانی بر جهان باقی گزیده اید نمی دانید که آفتاب بقاء این دنیا سریع الغروب است زندان لشگر ایمان است غدار وفانماست کیال هوس پیماست غول مردم هماناست مردریگی مردار زهری عسل طعم دیوی فریبنده مردان را بدو ادب کنند مدعیان را بدو آزمایش کنند مصطفی ص اول قلم فتوی در وی این راند که حلالها حساب و حرامها عذاب

اگر حلالست بی حساب و عتاب نیست و اگر حرام است جز عذاب و عقاب نیست آن گه برو لعنت کرد که الدنیا ملعونة ملعون ما فیها سوی ذکر الله ...

میبدی
 
۳۰۷۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۸۸- سورة الغاشیة- مکیة » النوبة الثالثة

 

... ز اول سخنی نام تو اندر دهن آید

هل أتاک حدیث الغاشیة یا محمد بیدار و هشیار باش و خلق را تنبیه کن و ایشان را خبر ده از کار رستاخیز و شداید و عظایم آن روزی و چه روزی روز هیبت و عظمت روز سیاست و صولت روز تغابن و حسرت مسمار سکوت بر زبانها زده مهر قهر بر لبها نهاده بند عدل بر پایها بسته خاک مذلت بر رخسارها نشانده منادی عدل برخاسته که ای زبانهای گویا خاموش گردید ای دستهای خاموش سخن گویید ای گواهان ناگویا امروز نوبت گفتار شماست ای جواسیس قدرت آنچه دیده اید بنمایید ای گماشتگان حکمت آنچه دانید بگویید ای بازرگانان راه آخرت بضاعتهای خود پیش آرید ای گماشتگان حضرت عزت نامه ها در دست این لشگر نهید ای عاصیان و مجرمان سجلات زلات خود برخوانید چون این خطاب سیاست و عزت بخلق رسد عاصیان و بدکاران همه از بیم و خجالت سر در پیش افکنند اینست که رب العزه گفت و لو تری إذ المجرمون ناکسوا رؤسهم عند ربهم دوزخ را فرمایند تا بر خود بجنبد و بغرد غیظ و زفیر و خشم او بسمع اهل جمع رسد همه بزانو درآیند چنان که رب العزه گفت و تری کل أمة جاثیة فغان و خروش نفسی نفسی از عرصات برآید آواز گیراگیر در موقف افتد آن گه در میان همه خلق بیک طرفة العین حکم کنند گروهی را بنوازند بفضل گروهی را باز دارند بعدل گروهی را بسرای دولت فرو آرند با رویهای تازه و چون گل بر بار شکفته رب العزة چنین گفته که وجوه یومیذ ناعمة لسعیها راضیة گروهی را بزندان محنت برند با رویهای فرو شکسته و خوار شده اینست که میگوید جل جلاله وجوه یومیذ خاشعة عاملة ناصبة در دنیا رنجها برده و ریاضتها کشیده و همه هباء منثور گشته صفت اصحاب صوامع است راهبان ترسایان و رنجوران اهل کتاب که نه بر ملت اهل اسلام اند و نه بر دین حق و با کفر و ضلالت ریاضت و مجاهدت همی کنند و بی ایمان و اسلام عملهای فراوان همی آرند و رب العزة ایشان را میفرماید ضل سعیهم فی الحیاة الدنیا و هم یحسبون أنهم یحسنون صنعا معاشر المسلمین اسلام بناز دارید و عز ایمان بشناسید و شرع مصطفی ص بزرگ دارید و بحقیقت دانید که حرم امان و حصن حصین عالم اسلام است و شرع مصطفی ص در عالم اسلام کعبه است هر صاحب قدم که در عالم اسلام نرفت و روی به کعبه شرع مصطفی ص نداشت روش او برو غرامت است و روزگار او قیامت و حاصل کار او ضلالت

بهترین تخمی که در سینه بندگان ریختند تخم اسلام است عزیزترین مرغی که از آشیان ازل برخاست و در هوای اقبال بپرید مرغ اسلام است شریف ترین بارانی که از ابر حقیقت بر عالم دل بارید باران اسلام است گفته عزیزان است که اسلام جبار صفت است جبار صفتی باید عالی همتی بزرگ قدری که دستش بر قد او رسد مهره مار افعی در دماغ مور خرد مجوی که نیابی کبریت احمر در طبل پیر زنان چه جویی

که نبینی عز اسلام و عهد ایمان از صومعه راهبان و سینه ترسایان چه طلب کنی که هرگز نیابی ایشان مخذولان درگاه عزتند و زخم خوردگان عدل ازل اسلام چهره جمال خود ازیشان بپوشیده و لباس کفر و ضلالت دریشان پوشانیده حاصل کردار بی ایمان و عاقبت ریاضات و مجاهدات ایشان اینست که تصلی نارا حامیة تسقی من عین آنیة لیس لهم طعام إلا من ضریع لا یسمن و لا یغنی من جوع باز مؤمنان که آفتاب اسلام از برج سعادت ایشان بتافت و باد کرامت از هوای عنایت بر سرای قرب ایشان بوزید حاصل ایمان ایشان و ثواب طاعت ایشان اینست که رب العالمین گفت فی جنة عالیة لا تسمع فیها لاغیة فیها عین جاریة هر مؤمنی را بهشتی است بر بالای روضه رضا بقعه بقا موعد لقا بهشتی بر مایده خلد نشسته بر تخت بخت تکیه زده شراب وصل نوش کرده طوبی و زلفی و حسنی یافته اندر آن بهشت خیمه ها بیند مدور آفریده بقدرت از در منور در آن خیمه ها تختها نهاده از زر بر هر تختی هفتصد بستر بر هر بستری حورایی چون ماه انور فرشها از سندس و استبرق باز کشیده پرده ها آویخته از دیبای نابافته زحمت دست خلق نایافته در آن بهشت چشمه ها روان و درختها الوان با روح و ریحان و مرغان با الحان و غلمان و ولدان پیدا شده از کن فکان تحفه خداوند جهان ساخته از بهر مؤمنان و دوستان

میبدی
 
۳۰۷۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۸۹- سورة الفجر- مکیة » النوبة الثانیة

 

... قال النبی ص سید الشهور شهر رمضان و اعظمها ذو الحجة

و عن جابر بن عبد الله قال قال رسول الله ص ان افضل ایام الدنیا ایام العشر قالوا یا رسول الله و لا مثلهن فی سبیل الله قال لا الا عفر وجهه فی التراب

و قال ص اختار الله الزمان فاحب الزمان الی الله الاشهر الحرم و احب الاشهر الحرم الی الله ذو الحجة و احب ذو الحجة الی الله العشر الاول

و عن ابن عباس رض قال قال النبی ص ما من ایام ازکی عند الله و لا اعظم اجرا من خیر عمل فی عشر الاضحی قیل یا رسول الله و لا المجاهد فی سبیل الله قال و لا المجاهد فی سبیل الله الا رجل خرج بنفسه و ما له فلم یرجع من ذلک بشی ء

و کان رسول الله ص اذا فاته شی ء من رمضان قضاه فی عشر ذی الحجة قال و صیام یوم منها یعدل بصوم سنة و قیام لیلة منها یعدل بلیلة القدر

و قال الضحاک فی قوله و لیال عشر قال هی العشر الاول من شهر رمضان و قال ابن عباس هی العشر الاواخر من رمضان و قیل هی العشر الاول من المحرم التی عاشرها یوم عاشوراء اقسم الله عز و جل بها لشرفها و فضیلتها و العرب تذکر اللیالی و هی تعنیها بایامها فما تقول بنی هذا لبناء لیالی السامانیة و المراد بها الایام

و الشفع و الوتر قال ابن عباس الشفع الخلق بماله من الشکل و الوتر الخالق الفرد بما لیس له مثل و ذلک ان الله تعالی خلق من کل شی ء زوجین کقوله و من کل شی ء خلقنا زوجین و قال تعالی و خلقناکم أزواجا و الوتر هو الله الاحد الصمد الذی لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفوا أحد و قیل الشفع یوم النحر و الوتر یوم عرفة لان یوم عرفة هو التاسع و هو وتر و یوم النحر هو العاشر و هو شفع و قیل الشفع و الوتر الصلوات فان فیها شفعا و و ترا فصلاة المغرب وتر و الاربع البواقی شفع و قیل الشفع ابواب الجنة لانها ثمانیة و الوتر ابواب النار لانها سبعة فکانه اقسم بالجنة و النار و قال الحسن الشفع و الوتر العدد کله فمنه شفع و منه وتر و قال مقاتل بن حیان الشفع الایام و اللیالی و الوتر الیوم الذی لا لیلة بعده و هو یوم القیامة قرأ حمزة و الکسایی الوتر بکسر الواو و قرأ الآخرون بفتحها و هما لغتان قوله و اللیل إذا یسر ای اذا مضی و ذهب کما قال و اللیل إذ أدبر

و قال قتادة اذا جاء و اقبل و قیل إذا یسر یعنی یسری فیه الساری کما یقال لیل نایم ای ینام فیه النایم و اراد کل لیلة و قال مجاهد و عکرمة و الکلبی هی لیلة المزدلفة و قیل هی لیلة القدر و قیل لیلة الاضحی قرأ ابن کثیر و نافع و ابو عمرو و یعقوب یسری بالیاء فی الوصل و یقف ابن کثیر و یعقوب بالیاء ایضا و الباقون یحذفونها فی الحالین فمن حذف فلو فاق رؤس الآی و من اثبت فلانها لام الفعل و لام الفعل لا تحذف فی الوقف نحو قوله هو یقضی و انا اقضی

هل فی ذلک قسم لذی حجر ای هل فی ذلک کفایة لذی عقل فیعرف عظم هذه الاقسام و قیل هل فی ذلک ما یقسم به اهل العقل اذا بالغوا فی القسم و قیل کفی ذلک قسما لذی العقل و سمی العقل حجرا لانه یحجر صاحبه عن الباطل کما یسمی عقلا لانه یعقله عن القبایح و جواب القسم قوله إن ربک لبالمرصاد و اعترض بین القسم و جوابه قوله عز و جل أ لم تر معناه التعجب ای الم تخبر الم تعلم کیف فعل ربک بعاد

یخوف اهل مکة یعنی کیف اهلکهم و هم کانوا طول اعمارا و اشد قوة من هؤلاء قیل هما عادان عاد الاولی و هی آدم و هم قوم هود اهلکوا بالریح و عاد الآخرة و هی ثمود و هم قوم صالح اهلکوا بالصیحة و قیل ارم قبیلة من عاد الاولی قال محمد بن اسحاق ارم اسم جد عاد و هو عاد بن عوص بن ارم بن سام بن نوح و التقدیر بعاد سبط ارم و قیل هو ابو عاد و التقدیر بعاد ابن ارم و هو لا ینصرف یکون فی موضع الجر منصوبا و قیل ارم اسم البلدة و التقدیر بعاد صاحب ارم فحذف المضاف و قیل ارم اسم دمشق و قیل اسم الاسکندریة و قیل اسم مدینة بناها شداد بن عاد قوله ذات العماد ای ذات الاجسام الطویلة قال ابن عباس یعنی طولهم مثل العماد کان الانسان منهم من ستین و سبعین ذراعا الی مایة ذراع رأی عظم ذراع میت منهم اثنی عشر ذراعا او عظم ساق بارض الیمن فعلی هذا معنی لم یخلق مثلها فی البلاد ای لم یخلق مثل عاد و قبیلته فی البلاد من شدة قوتهم و طول قامتهم و هم الذین قالوا من أشد منا قوة و قال الکلبی ارم هو الذی یجتمع الیه نسب عاد و ثمود و اهل السواد و اهل الجزیرة کان یقال عاد ارم و ثمود ارم فاهلک الله عادا ثم ثمود و بقی اهل السواد و الجزیرة و کانوا اهل عمد و خیام و ماشیة سیارة ینتجعون الغیث و الکلا فذلک قوله ذات العماد ای ذات العمد و الخیام ینتقلون من مکان الی مکان للانتجاع و قیل ذات العماد ای ذات البناء الرفیع التی لم تخلق مدینة فی البلاد مثل مدینتهم و هی المدینة التی بناها شداد بن عاد علی صفة لم یخلق مثلها فی البلاد الدنیا

و بیان این قصه آنست که از امام عصر خویش عثمان بن سعید الدارمی روایت کردند از عبد الله بن صالح از ابن لهیعة از خالد بن عمران از وهب بن منبه از عبد الله بن قلابه این عبد الله بن قلابه گفت شتری گم کردم در صحرای عدن همی گشتم در آن بیابان در طلب شتر تا در افتادم بدیوار بستی عظیم چنان پنداشتم که آنجا مردم اند شهرنشین قصد کردم در درون دیوار بست شدم شهرستانی عظیم دیدم اساس آن از جزع یمانی دیوارها از زر و سیم قصرها بر بالا بر ستونهای زبرجد و یاقوت بداشته و بالای قصرها غرفه ها از زر و سیم و لؤلؤ و یاقوت ساخته درهای آن قصور و غرف بعضی از یاقوت سرخ و بعضی از یاقوت سپید همه مقابل یکدیگر ساخته همه زمین آن بنادق مشک و زعفران ریخته در کویهای آن درختهای میوه دار ببار آمده و زیر درختان جویها روان درکنده ها سیم خام و بجای سنگ ریزه مروارید و مرجان آن مرد در آن جایگه مدهوش و متحیر شد با خود گفت و الذی بعث محمدا بالحق ما خلق الله تعالی مثل هذا فی الدنیا مثل این در دنیا نیست مگر آن بهشت است که رب العالمین در کتاب خویش وصف آن کرده گفتا دستم بدان زبرجد و یاقوت نمیرسید که سخت استوار و محکم بود یکی از آن مروارید و بنادق مشک و زعفران لختی برداشتم و بیرون آمدم و من خانه در یمن داشتم با خانه خود رسیدم و از آن قصه بعضی باز گفتم و از آنچه داشتم اثر توانگری بر من پیدا شد آن قصه و خبر منتشر گشت و خلیفه آن روزگار معاویه بود

این خبر بوی رسید مرا بخواند و شرح آن قصه از من درخواست من آنچه دیده بودم بخلوت با وی بگفتم معاویه کس فرستاد و کعب احبار را حاضر کرد گفت یا با اسحاق هل فی الدنیا مدینة من ذهب و فضة در دنیا هیچ شارستانی را دانی که بنای آن از زر و سیم نهاده اند کعب قصه آن مدینه از کتب پیشینیان خوانده بود گفت بلی آن مدینه که رب العالمین در کتاب قرآن میگوید إرم ذات العماد مدینه ای است که شداد عاد بنا نهاده عاد اولی را دو پسر بود یکی شداد و دیگر شدید عاد هالک شد و این دو پسر از وی باز ماندند و دیار و بلاد بقهر بستند و خلق را مقهور خود کردند شدید نیز هالک شد و شداد بر همه زمین مالک شد تنها و دیگر ملوک زمین همه منقاد وی گشتند و سر بر خط فرمان وی نهادند و این شداد برخواندن کتب پیوسته مولع بود و در کتابها و قصه ها حدیث بهشت خداوند جل جلاله و صفات آن بسیار خوانده بود و دانسته نفس وی بر وی آراست از سر تمرد و تکبر و طغیان که من چنان بهشت در دنیا بسازم و در ممالک وی دویست و شصت ملک بود بفرمود تا هر ملکی در مملکت خویش هر چه داشت از زر و سیم و جواهر همه بوی فرستاد و استادان حاذق از همه دیار و اقطار جمع کرد تا آن مدینه بر آن صفت بساختند بسیصد سال از آن فارغ شدند آن گه بفرمود تا گرد آن شارستان دیوار بستی بر آوردند تا حصنی حصین گشت و بفرمود تا گرد بر گرد آن حصن هزار قصر بساختند و در هر قصری وزیری از وزراء خویش بنشاند با اهل و عیال و مال و بفرمود تا هزار علم بر مثال منارها بساختند و مردان مبارزان بسان پاسبانان بر آنجا نشاند آن گه ده سال دیگر ساز و جهاز خود می ساخت و ترتیب آن میداد که خود با آن مدینه تحویل کند با خیل و حشم و وزرا و ندما و سپاه فراوان فرا راه بود و عمر وی بنهصد سال رسیده چون میان وی و میان مدینه یک روزه راه مانده بود رب العالمین از آسمان بفرمان روان صیحه ای فرستاد و همه را بیکطرف هلاک کرد که از ایشان یکی زنده نماند آن گه کعب احبار معاویه را گفت در روزگار خلافت تو مردی از جمله مسلمانان ازین سرخی کوتاه مردی که بر پیشانی و بر گردن خالی دارد و در آن بیابان شتری می طلبد در آن شارستان شود و آن مرد عبد الله قلابه بود و در آن مجلس حاضر بود نزدیک معاویه کعب با وی نگرست گفت هذا و الله ذلک الرجل

اینست قصه إرم ذات العماد التی لم یخلق مثلها فی البلاد قوله و ثمود الذین جابوا الصخر ای و بثمود الذین جابوا الصخر بالواد الجوب القطع تقول جبت القمیص و منه سمی الجیب و الناقة تجوب الفلاة کانوا یقطعون الصخور بوادی القری وادی الحجر من الشام و یتخذون منها بیوتا کما قال الله عز و جل و ینحتون من الجبال بیوتا آمنین قال اهل السیر اول من نحت الجبال و الصخور الرخام ثمود فبنوا من الدور و المنازل الفی الف دار و سبعمایة الف کلها من الحجارة اثبت ابن کثیر و یعقوب الیاء من الوادی وصلا و وقفا علی الاصل و اثبتها و رش عن نافع وصلا و الآخرون یحذفونها فی الحالین علی وفق رؤس الآی

و فرعون ذی الأوتاد یعنی فرعون موسی و هو الولید بن مصعب بن ریان ابن ثروان ابو العباس القبطی و الیه تنسب الاقداح العباسیة و فرعون لقب و القبط تسمی الجبابرة فراعنة قوله ذی الأوتاد اختلفوا فیه فقال بعضهم یعنی الجنود و الجموع الکفرة الفجرة الذین کانوا اوتاد مملکته و یقون امره و قال سعید بن جبیر کانت له منارات یعذب الناس علیها و قیل الاوتاد عبارة عن ثبات مملکته و طول مدته کثبوت الاوتاد فی الارض قال الشاعر فی ظل ملک ثابت الاوتاد

و قال ابن عباس سمی فرعون ذا الاوتاد لانه اذا کان غضب علی احد مده بین اربعة اوتاد حتی یموت و کذلک فعل بامرأته آسیة بنت مزاحم و بامرأة خازنه خربیل و کانت ماشطة هیجل بنت فرعون اصحاب سیر گفته اند که این ماشطه دختر فرعون را موی بشانه میزد شانه از دست وی بیفتاد گفت تعس من کفر بالله

دختر فرعون گفت هل لک من آله غیر ابی جز از پدر من ترا خدایی هست ماشطه گفت الهی و آله ابیک و آله السماوات و الارض و احد لا شریک له دختر برخاست گریان پیش پدر شد پدر مرو را گفت چرا میگریی گفت ماشطه مرا گفت که خدای من و خدای پدر تو و خدای هفت آسمان و زمین یکی است یگانه و یکتا که او را شریک و انباز نیست فرعون مرو را بخواند و او را بعذاب خویش بیم داد گفت اگر از این گفتار و این دین که داری برنگردی و بخدایی من اقرار ندهی ترا بمیخ بند هلاک کنم ماشطه با وی همان گفت که با دختر گفت و از توحید الله برنگشت

فرعون بفرمود تا او را چهار میخ کردند و او را بمیخها در زمین دوختند و مار و کژدم فرا سینه وی گذاشتند فرعون گفت ترا دو ماه در این عذاب فرو گذارم اگر از دین خویش بازنگردی گفت من از توحید و از دین حق بازنگردم و اگر هفتاد ماه مرا در این عذاب داری ماشطه دو دختر داشت یکی خرد که شیر همی خورد و یکی بزرگ بزنی رسیده آن بزرگ را بیاوردند و سر وی بر سینه مادر بریدند و مادر از این برنگشت آن طفل رضیع را بیاوردند مادر چون آن طفله دید بگریست و جزع کرد رب العالمین آن طفله را زبان فصیح دید تا گفت یا اماه لا تجزعی فان الله قد بنی لک بیتا فی الجنة اصبری فانک تفیضین الی رحمة الله عز و جل و کرامته ای مادر صبر کن جزع مکن اینک برحمت و کرامت الله می روی و ببهشت جاودان پس او را هلاک کرد و الله تعالی او را بجوار رحمت خویش برد و فرعون کس بطلب شوهر وی فرستاد خربیل و او را نیافتند پس فرعون را گفتند که خربیل در فلان جایگه بر فلان کوه گریخته فرعون دو مرد فرستاد بآن جایگه خربیل را دیدند در نماز ایستاده سه صف از وحوش بیابان بر متابعت وی ایستاده ایشان هر دو بازگشتند و خربیل دعا کرد بالله گفت اللهم انک تعلم انی کتمت ایمانی مایة سنة و لم یظهر علی احد فایما هذین الرجلین کتم علی فاهده الی دینک و اعطه من الدنیا سؤله و ایما هذین الرجلین اظهر علی فعجل عقوبته فی الدنیا و اجعل مصیره فی الآخرة الی النار گفت خداوندا خود میدانی که صد سال ایمان پنهان داشتم و هیچ دشمن بر من ظفر نیافت و حال من بر کس آشکارا نگشت خداوندا ازین دو مرد آن یکی که کار و حال من بر من بپوشد او را راه نمای بدین خویش و ایمان کرامت کن و از دنیا آنچه خواهد مرادش حاصل کن و از این دو مردان یکی که حال من ظاهر کند و دشمن را بر کار من اطلاع دهد در دنیا او را بعقوبت شتابان و در عقبی او را بآتش رسان ایشان هر دو بازگشتند دعای خربیل در یکی رسید ایمان آورد و مسلمان پاک دین گشت و با پیش فرعون نشد و آن دیگر بر فرعون شد و قصه خربیل بآشکارا گفت علی رؤس الملأ فرعون گفت با تو هیچکس بود که بآنچه تو میگویی گواهی دهد گفت فلان کس با من بود و همان گوید که من گفتم آن مرد را بیاوردند و فرعون از وی پرسید که آنچه این مرد میگوید راست است او جواب داد که لا ما رأیت مما قال شییا از آنچه او میگوید خبر ندارم و هیچ ندیدم فرعون بفرمود تا آن مرد بدگوی را بردار کردند و آن دیگر را بنواخت و عطا داد پس خبر به آسیه رسید که فرعون ماشطه را بمیخ بند هلاک کرد آسیه گفت این دین اسلام تا کی پنهان دارم و بر ناشایست دیدن چند صبر کنم با فرعون گفت انت شر الخلق و اخبثه عمدت الی الماشطة فقتلتها ای فرعون بترین آفریدگان تویی خبیث ترین عالمیان تویی که آن ماشطه را چنان بعذاب بکشتی فرعون گفت مگر آن جنون که ماشطه را گرفت ترا نیز گرفت گفت من دیوانه نه ام و مرا جنون نگرفته من همی گویم که خدای من و خدای تو خداوند هفت آسمان و هفت زمین است آن یگانه یکتای بی شریک و بی انباز

فرعون او را نیز بمیخ بند درکشید هم چنان که با ماشطه کرد و آسیا سنگی عظیم بر سینه وی فرو گذاشت رب العزة آن ساعت در بهشت بر وی گشاد و ناز و نعیم بهشت فرا پیش چشم وی داشت تا آن عذاب بر وی آسان گشت و گفت رب ابن لی عندک بیتا فی الجنة و نجنی من فرعون و عمله و نجنی من القوم الظالمین قوله الذین طغوا فی البلاد ای کفروا و جاوزوا قدرهم و توثبوا علی الله عز و جل و نصبوا له الحرب و همت برسله لیأخذوهم

فأکثروا فیها الفساد بالکفر و القتل و النهب و منع الناس عن عبادة الله و طالت اعمارهم و ساءت اعمالهم بارض الیمن و ثمود بارض الشام و نمرود بالسواد و قبط بمصر ...

... إن ربک لبالمرصاد قال مقاتل ممر الناس علیه لا یفوته احد و یؤخذ کلا بما یفعله و فی التفسیر ان الصراط سبع قناطر ثلاث صعود و ثلاث هبوط و السابعة وسطها فی اعلی الصراط علی القنطرة الاولی الامانة التی لا یجاوزها الا من اداها فی الدنیا و علی القنطرة الثانیة الرحم لا یجاوزها الا من وصلها فی الدنیا و الله عز و جل علی القنطرة الاعلی ثانی رجلیه یقول و عزتی لا یمر بی الیوم ظلم ظالم و فی بعض الروایات ان علی جسر جهنم سبع قناطر یسأل العبد عن الشهادة فی اولاها فان اتی بها تامة جاز الی الثانیة فیسأل عن الصلاة فان جاء بها تامة جاز الی الثالثة فیسأل عن الزکاة فان جاء بها تامة جاز الی الرابعة فیسأل عن الصوم فان جاء به تاما جاز الی الخامسة فیسأل عن الحج و فی السادسة عن العمرة و فی السابعة عن المظالم فان خرج منها قیل له انطلق الی الجنة

فأما الإنسان إذا ما ابتلاه ربه نزلت فی عتبة بن ربیعة و قیل فی امیة بن خلف الجمحی ابتلاه ای امتحنه ربه بالنعمة فأکرمه بالمال و نعمه بما وسع علیه رزقه فیقول ربی أکرمن ای فضلنی بما اعطانی یری الاکرام فی کثرة الحظ من الدنیا هذا کقوله لیقولن هذا لی

و أما إذا ما ابتلاه بالفقر فقدر علیه رزقه ای ضیق علیه و قیل جعله علی مقدار البلغة و الکفایة فیقول ربی أهانن ای اذلنی بالفقر یری الهوان و المذلة فی قلة الحظ منها فرد الله علی من ظن ان سعة الرزق اکراما و ان الفقر اهانة فقال کلا ای لیس الاکرام و الاهانة فی کثرة المال و قلته و انما الاکرام و الاهانة فی الطاعة و المعصیة و قیل معنی کلا هاهنا ای لم یکن ینبغی ان یکون الحمد علی نعمه دون فقره بل ینبغی ان یکون حمده علی الحالین جمیعا قرأ ابو جعفر و ابن عامر فقدر بتشدید الدال و الآخرون بالتخفیف و هما لغتان و قرأ نافع و ابن کثیر و ابو عمرو و یعقوب اکرمنی و أهاننی بإثبات الیاء فی الوصل و یقف ابن کثیر و یعقوب بالیاء و الآخرون یحذفونها وقفا و وصلا قوله بل لا تکرمون الیتیم قرأ اهل البصرة یکرمون و یحضون و یأکلون و یحبون بالیاء فیهن و قرأ الآخرون بالتاء لا تکرمون الیتیم ای لا تحسنون الیه و قیل لا تعطونه حقه قال مقاتل کان قدامة بن مظعون یتیما فی حجر امیة بن خلف فکان یدفعه عن حقه فنزل فیه لا تکرمون الیتیم

و لا تحاضون علی طعام المسکین ای لا یأتونه و لا یأمرون به و تقدیره علی اطعام طعام المسکین و قیل وقع الطعام موقع الاطعام کالنبات موقع الانبات و قرأ ابو جعفر و حمزة و الکسایی و عاصم تحاضون بفتح الحاء و الف بعدها ای لا یحض بعضکم بعضا علیه

و تأکلون التراث ای میراث الیتامی و اموالهم أکلا لما ای شدیدا بالغلبة و هو ان یأکل نصیبه و نصیب غیره و ذلک انهم کانوا لا یورثون النساء و الصبیان و یأکلون نصیبهم و قال ابن زید الاکل اللم الذی یأکل کل شی ء یجده لا یسأل عنه احلال ام حرام و یأکل الذی له و لغیره و قیل أکلا لما ای جمعا یقال لممت ما علی الخوان المه اذا جمعته فاکلته اجمع

و تحبون المال حبا جما ای کثیرا مفرطا فیه یقال جم الماء فی الحوض اذا اجتمع فیه و کثر

کلا ای ما ینبغی ان یکون الامر هکذا و قال مقاتل ای لا یعقلون ما امروا به فی الیتیم و فی المسکین ثم اخبر عن تلهفهم علی ما سلف منهم حین لا ینفعهم فقال عز من قایل إذا دکت الأرض دکا مرة بعد مرة و کسر کل شی ء علی ظهرها من جبل و بناء و شجر فلم یبق علی ظهرها شی ء قال الزجاج دکت زلزلت قوله و جاء ربک و الملک صفا صفا هذا کقوله هل ینظرون إلا أن یأتیهم الله فی ظلل من الغمام و الملایکة صفا صفا ای تصف الملایکة صفوفا کصفوف اهل الدنیا قیل اهل کل سماء صف علی حدة فتکون سبعة صفوف قوله و جی ء یومیذ بجهنم قلل عبد الله بن مسعود و مقاتل فی هذه الآیة تقاد جهنم بسبعین الف زمام کل زمام بید سبعین الف ملک لها تغیظ و زفیر حتی تنصب علی یسار العرش و روی فلا یراها ملک مقرب و لا نبی مرسل الا جثا لرکبته یقول نفسی نفسی و نبینا ص یقول امتی امتی

یومیذ یعنی یوم یجاء بجهنم یتذکر الإنسان ای یتذکر ما اخبر به فی الدنیا فیتعظ و أنی له الذکری ای انی ینفع ذلک و من این له التوبة قال الزجاج یظهر التوبة و من این له التوبة و لیس بدار التکلیف ...

... فیومیذ لا یعذب عذابه أحد قرأ الکسایی و یعقوب لا یعذب و لا یوثق بفتح الذال و الثاء علی معنی لا یعذب احد فی الدنیا کما یعذب هو فی الآخرة

و لا یوثق مثل وثاق الله احد یومیذ و قیل هو رجل بعینه و هو امیة بن خلف یعنی لا یعذب کعذاب هذا الکافر احد و لا یوثق کوثاقه احد فعلی هذه القراءة الهاء الاولی و الثانیة راجعتان الی الانسان و قرأ الآخرون بکسر الذال و الثاء و معناه لا احد فی الدنیا یعذب مثل ما یعذب الله ذلک الیوم و لا احد فی الدنیا یوثق مثل وثاقه للکافر ذلک الیوم و یجوز ان یکون معناه لا یعذب عذاب الله احد ای لا یتولی عذابه غیره فهو الذی یتولی تعذیب الکفار و توثیقهم بنفسه من غیر ان یکلهما الی غیره فیکون فیه زیادة فی التهویل و یجوز ان یکون ذلک فی بعض اوقاتهم و علی هذه القراءة الهاء الاولی و الثانیة راجعتان الی الله و یروی ان ابا عمرو رجع فی آخر عمره الی قراءة من قرأ بفتح الذال و الثاء و قیل هی قراءة النبی ص قوله یا أیتها النفس المطمینة ای المطمینة بالله و بالایمان من قوله الذین آمنوا و تطمین قلوبهم بذکر الله و قیل اطمأنت بالبشری من الملایکة من قوله و أبشروا بالجنة و قیل اطمأنت اذا اوتیت کتابها بیمینها قال الحسن النفس المطمینة المؤمنة الموقنة الراضیة بقضاء الله الآمنة من عذاب الله و قیل القلب الساکن بسکینة الیقین لا یخالجه شک یقال نزلت فی حمزة بن عبد المطلب و اختلفوا فی وقت هذه المقالة فقال قوم یقال لها ذلک عند الموت فیقال لها

ارجعی إلی الله راضیة بما اعطیت من الثواب مرضیة عنک ای الله عنک راض و قال الحسن اذا اراد الله قبضها اطمأنت الی الله و رضیت عن الله و رضی الله عنها و قال عبد الله بن عمرو اذا توفی العبد المؤمن ارسل الله عز و جل ملکین و ارسل الیه بتحفة من الجنة فیقال لها اخرجی أیتها النفس المطمینة اخرجی الی روح و ریحان و رب عنک راض فتخرج کاطیب ریح مسک وجده احد فی انفه و الملایکة علی ارجاء السماء یقولون قد جاء من الارض روح طیبة و نسمة طیبة فلا تمر بباب الا فتح لها و لا یملک الا صلی علیها حتی یؤتی بها الرحمن فتسجد ثم یقال لمیکاییل اذهب بهذه فاجعلها مع انفس المؤمنین ثم یومر فیوسع علیه قبره سبعین ذراعا عرضه و سبعین ذراعا طوله و ینبذ له فیه الریحان ان کان معه شی ء من القرآن کفاه نوره و ان لم یکن جعل له نور مثل الشمس فی قبره و یکون مثله مثل العروس ینام فلا یوقظه الا احب اهله الیه و اذا توفی الکافر ارسل الله الیه ملکین و ارسل قطعة من بجاد أنتن و اخشن من کل خشن فیقال أیتها النفس الخبیثة اخرجی الی جهنم و عذاب الیم و رب علیک غضبان و قال ابو صالح فی قوله ارجعی إلی ربک راضیة مرضیة قال هذا عند خروجها من الدنیا فاذا کان یوم القیامة قیل فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی و قال آخرون انما یقال لها ذلک عند البعث قال ابن عباس الخطاب لروح المؤمن یأمرها الله بالرجوع الی الجسد فیکون قوله إلی ربک ای الی امر ربک و قیل إلی ربک ای الی بدن صاحبک فسمی ذلک ربا کما یقال رب الدار و رب الدابة

فادخلی فی عبادی ای مع عبادی جنتی و قیل فی جملة عبادی الصالحین مع الذین انعم الله علیهم من النبیین و الصدیقین و الشهداء و الصالحین و قیل فی عبادی ای فی عبادتی و طاعتی فحذف التاء کاقام الصلاة

و قال بعض اهل الاشارة یا أیتها النفس المطمینة الی الدنیا ارجعی الی الله بترکها و الرجوع الی الله سلوک سبیل الآخرة و فی بعض التفاسیر ان هذه الآیة نزلت فی خبیب بن عدی الذی صلبه اهل مکة و جعلوا وجهه الی المدینة فقال

اللهم ان کان لی عندک خیر فحول وجهی نحو قبلتک فحول الله وجهه نحو القبلة من غیر ان یحوله احد فلم یستطع احد ان یحوله و قیل نزلت فی عثمان بن عفان بین انه سیقتل شهیدا مظلوما و قال سعید بن جبیر مات ابن عباس بالطایف فشهدت جنازته فجاء طایر لم یر علی خلقته فدخل نعشه ثم لم یر خارجا منه فلما دفن تلیت هذه الآیة علی شفیر القبر لا یری من تلاها

یا أیتها النفس المطمینة ارجعی إلی ربک راضیة مرضیة فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی

میبدی
 
۳۰۷۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۹۰- سورة البلد- المکیة » النوبة الثالثة

 

قوله تعالی بسم الله الرحمن الرحیم نام ملکی که از کفی مرکز غبرا کرد و از دودی قبه خضرا کرد شواهد قدرت در خطه فطرت پیدا کرد از پاره ای گوشت زبان گویا کرد از پاره ای پیه چشم بینا کرد و از پاره ای خون دل دانا کرد عاصی را بلطف خود آشنا کرد جانهای دوستان از شوق خود شیدا کرد هر چه کرد بجلال و کبریا کرد از جمله خلایق بنده ای را جدا کرد نام او محمد مصطفی کرد او را کان کرم و وفا کرد معدن صدق و صفا کرد قاعده جود و سخا کرد قانون خلق و حیا کرد مایه نور و ضیا کرد زینت دنیا و عقبی کرد و از شرف و کرامت او بقدمگاه او سوگند یاد کرد که لا أقسم بهذا البلد و أنت حل بهذا البلد هر کرا دوستی بود پیوسته در جستن رضای او بود نظر خود از وی بازنگیرد با وی رازها کند در سفر و در حضر ذکر و مراعات وی بنگذارد در هیچ حال حدیث و سلام از وی بازنگیرد قدمگاه وی عزیز دارد بجان وی سوگند خورد خداوند کریم جبار عزیز و رحیم جل جلاله حقایق این معنی جمله آن رسول مکرم را و سید محترم را ارزانی داشت تا جهانیان را معلوم گردد که بر درگاه عزت هیچکس را آن منزلت و مرتبت نیست که او راست نبینی که در بسی احوال رضای او نگه داشت و من آناء اللیل فسبح و أطراف النهار لعلک ترضی در قبله رضای او نگه داشت فلنولینک قبلة ترضاها شفاعت درضای او بست و لسوف یعطیک ربک فترضی هرگز او را از نظر خود محجوب نکرد فإنک بأعیننا الذی یراک حین تقوم رازها با وی گفت فأوحی إلی عبده ما أوحی در خواب و در بیداری در سفر و در حضر او را نگه داشت و الله یعصمک من الناس احوال او همه کفایت کرد أ لیس الله بکاف عبده در هیچ حال وحی ازو منقطع نگردانید در خواب بود که وحی آمد یا أیها المدثر بر مرکوب بود که وحی آمد الیوم أکملت لکم دینکم در راه غزات بود که وحی آمد که اتقوا ربکم إن زلزلة الساعة شی ء عظیم از مکه بیرون آمده بود که وحی آمد إن الذی فرض علیک القرآن لرادک إلی معاد در غار بود که او را جلوه کرد ثانی اثنین إذ هما فی الغار در اندوه بود که وحی آمد و لقد نعلم أنک یضیق صدرک در شادی بود که وحی آمد إنا فتحنا لک فتحا مبینا در حضرت قاب قوسین بود که بی واسطه این خطاب میرفت که آمن الرسول از عزیزی وی بود که گاه قسم بجان وی یاد میکرد که لعمرک و گاه بقدمگاه و نزولگاه وی سوگند یاد می کرد که لا أقسم بهذا البلد علی الجمله در قران چهار هزار جای نام وی برد و ذکر وی کرد بعضی بتعریض و بعضی بتصریح

لقد خلقنا الإنسان فی کبد جواب قسم است و بر قول مجاهد و عکرمه و ضحاک معنی کبد استوا و استقامت است رب العالمین منت مینهد بر آدمی که ترا قد و بالای راست دادم و خلقت و صورت نیکو دادم و باعضای ظاهر و صفات باطن بیاراستم بنگر که نطفه مهین در آن قرار مکین بچه رسانیدم بقلم قدرت چون نگاشتم هر عضوی را خلعتی و رفعتی دادم بینایی بچشم گفتار بزبان سماع بگوش گرفتن بدست خدمت به پای

چون صورت تو بت ننگارند بکشمر

چون قامت تو سرو نکارند بکشور

مسکین آدمی بد عهد ناسپاس که فردا شکر این نعمت از وی درخواهند و گزارد حق این تکریم که و لقد کرمنا بنی آدم از وی طلب کنند گویند ای خواجه ای که امانتهای ما عمری بداشتی اگر آراسته باز نفرستی باری ناکاسته بازرسان در خبر است که الفرج امانة و العین امانة و الاذن امانة و الید امانة و الرجل امانة و لا ایمان لمن لا امانة له

او را گویند ما دو دیده بتو سپردیم پاک تو بنظرهای ناپاک ملطخ کردی تا آثار تقدیس از وی برخاست و خبیث شد اکنون میخواهی که دیدار مقدس ما بنظر خویش بینی هیهات هیهات ما پاکیم و پاکان را پاک شاید الطیبات للطیبین دو سمع دادیم ترا تا از آن دو خزینه سازی و درهای آثار وحی درو تعبیه کنی و امروز باز سپاری تو آن را مجال دروغ شنیدن ساختی و راه گذر اصوات خبیثه کردی و ندای ما پاک است جز سمع پاک نشنود امروز بکدام گوش حدیث ما خواهی شنید زبانی دادیم ترا تا با ما راز گویی در خلوت و قرآن خوانی در عبادت و صدق در وی فرو آری و با دوستان ما سخن گویی تو خود زبان را بساط غیبت ساختی و روزنامه جدل و دیوان خصومت کردی تو امروز بکدام زبان حدیث ما خواهی کرد

مفلسا که تویی چه عذر خواهی آورد بعد از این خبر که بتو رسید

ان الله عز و جل یقول ابن آدم ان نازعک لسانک فیما حرمت علیک فقد اعنتک علیه بطبقتین فاطبق و ان نازعک بصرک الی بعض ما حرمت علیک فقد اعنتک علیه بطبقتین فاطبق و ان نازعک فرجک الی ما حرمت علیک فقد اعنتک علیه بطبقتین فاطبق

مسلمانان بیدار باشید و هشیار که فلا اقتحم العقبة در پیش است بادیه قیامت و عقبات صراط هفتاد منزل بر جسر دوزخ باریکتر از موی و تیزتر از شمشیر می بباید گذاشت و گذاشتن این عقبات بر کسی آسان بود که برده ای از بند بندگی مخلوق آزاد کند و گردن خویش از بند معاصی رها کند و در روزگار قحط درویش گرسنه را طعام دهد و یتیم بی پدر را دست شفقت بر سر نهد و نواخت کند اینست سبب نجات از عقبات و رسیدن بدرجات جنات و الله ولی الباقیات الصالحات

میبدی
 
۳۰۷۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۹۲- سورة اللیل- مکیة » النوبة الثانیة

 

این سوره بیست و یک آیتست هفتاد و یک کلمه سیصد و ده حرف و درین سوره هیچ ناسخ و منسوخ نیست و از مکیات شمرند باجماع مفسران و فی الخبر عن ابی بن کعب قال قال رسول الله ص من قرأ سورة و اللیل اذا یغشی اعطاه الله حتی یرضی و عافاه الله من العسر و یسر له الیسر

و اللیل إذا یغشی ای یغشی النهار فیذهب بضویه قال الحسن یغشی الافق بظلامه

و النهار إذا تجلی ای ظهر و بان و قیل یجلی اللیل فیذهب ظلمته

و ما خلق الذکر و الأنثی ما فیها ثلاثة اوجه حسان سه وجه نیکو دارد معنی ما درین موضع یکی آنست که ما ی مصدریة گویند فیکون ما و ما بعده فی تقدیر المصدر ای و خلقه الذکر و الأنثی بآفرینش نر و ماده وجه دوم ما بمعنی من است ای و من خلق الذکر و الأنثی باو که نر و ماده آفرید وجه سوم ما کنایت است از مخلوق بر قراءت کسایی بروایت ابو حاتم و ما خلق الذکر و الأنثی بکسر را و معنی آنست که بهر چه آفرید نر و ماده آن و قیل یرید بهما آدم و حوا و قیل هو عام فی بنی آدم و قیل عام فی کل ذی زوج

و فی قراءة ابن مسعود و ابی الدرداء و الذکر و الانثی قوله إن سعیکم لشتی هذا جواب القسم ای ان عملکم و کسبکم لمختلف و متباعد جدا فساع للدنیا الفانیة و المعصیة و العقاب و ساع للدار الباقیة و الطاعة و الثواب یدل علیه

قول النبی ص الناس غادیان فمبتاع نفسه فمعتقها و بایع نفسه فموبقها

در سبب نزول این آیه گفته اند مردی نخلستانی داشت در جنب سرای درویشی صاحب عیال و از آن درختان یک خرما بن سر فرا هوای سرای آن درویش داشت و خرما از آن فرو میریخت بوقت چیدن و اگر یکی از طفلکان آن درویش از آن خرمای فرو ریخته یکی برداشتی این مرد بقهر از وی بازستدی تا آن حد که اگر در دهن نهادی از دهن وی بیرون کردی آن درویش صاحب عیال این حال و قصه با رسول خدا گفت رسول ص آن مرد را بخواند و گفت اوفتدت که آن خرما بن که سر فرا خانه آن درویش دارد بمن دهی تا ترا در بهشت عوضی دهم به از آن مرد اجابت نکرد و گفت آن یک خرما بن سخت بارور است و نیکو و دوست میدارم

آن مرد برفت و دیگری که آن ساعت حاضر بود و از رسول خدا ص می شنید گفت یا رسول الله اگر من آن خرما بن بعوضی از وی بستانم و بتو دهم آن ضمان در بهشت از بهر من میکنی گفت آری ضمان میکنم آن مرد برفت و آن یک خرما بن از وی بخرید بچهل خرما بن که بوی داد آن گه بیامد و گفت یا رسول الله ان النخلة قد صارت فی ملکی و هی لک رسول خدا ص آن مرد درویش صاحب عیال را بخواند و گفت النخلة لک و لعیالک

رو که آن خرما بن تراست و عیال ترا و کس را با تو در آن مزاحمت نیست رب العالمین در شأن ایشان آیت فرستاد از ابتداء سوره تا اینجا که گفت إن سعیکم لشتی میگوید اعمال شما و کوشش شما در کسب و کار بر تفاوت است یکی بمعصیت میکوشد تا بعذاب و بعقوبت رسد یکی بطاعت میکوشد تا بصواب و کرامت رسد ابن عباس و ابن مسعود گفتند این سوره در شأن ابو بکر صدیق فرو آمد و امیة بن خلف و آنچه گفت إن سعیکم لشتی سعی ابو بکر است در ایمان و طاعت الله و سعی امیة خلف در کفر و معصیت و بینهما بون بعید و تفسیر این سعی آنست که بلال بن رباح الحبشی غلام عبد الله جدعان بود و بلال مسلمان بود پاک دین و هنری هر روز رفتی به بتخانه و پلیدی بر بتان افکندی و در بتخانه زنی بود مجاور که بتان را حراست میکرد و نگه میداشت آن زن برفت و کافران را از فصل بلال خبر داد ایشان شکایت کردند بعبد الله بن جدعان که غلام تو با خدایان ما این معامله می کند عبد الله جدعان بلال را با صد شتر بایشان بخشید که این شتران را از بهر خدایان قربان کنید و با بلال آن کنید که خود خواهید امیة خلف بلال را در بطحای مکه بوقت هاجره بر آن زمین گرم خوابانید و سنگی عظیم بر سینه وی فرو گذاشت و بیم همی داد که لا تزالها کذا حتی تموت او تکفر بمحمد و تعبد اللات و العزی گفتا بر دوام ترا این عذاب خواهد بود تا آنکه از دین محمد برگردی و عبادت لات و عزی را گردن نهی و بلال در میان آن بلا و عذاب همی گفت احد احد معبود را یکی دانم یگانه در الهیت یگانه در صمدیت رسول خدا ص بوی برگذشت و او را در آن عذاب دید گفت یا بلال ینجیک احد احد

همان یگانه یکتا ترا رهاند ازین عذاب و بلا

رسول خدا ص ابو بکر را گفت ان بلالا یعذب فی الله

بلال را در دین الله بعذاب دارند و میرنجانند خلافست میان علما که ابو بکر او را بچه خرید قومی گفتند بیک رطل زر ازیشان باز خرید قومی گفتند بیکتا برد و ده اوقیه زر قومی گفتند ابو بکر چون از رسول خدا ص شنید که بلال را بعذاب دارند برخاست پیش امیه خلف شد گفت یا امیة الا تتقی الله فی هذا المسکین حتی متی تا کی این بیچاره را چنین بعذاب داری خود از الله بنترسی بآنچه با وی امیه گفت تو او را بتباه بردی اکنون هم تو او را باز رهان ابو بکر گفت مرا غلامی است سیاه از او جلدتر و در کار قویتر و بر دین شما است نام وی نسطاس من آن غلام بتو بحشم و تو بلال را بمن بخش هم چنان کردند و ابو بکر بلال را از ایشان بستد و از آن عذاب برهانید و او را آزاد کرد تا مصطفی ص در حق وی گفت یرحم الله ابا بکر زوجنی ابنته و حملنی الی دار الهجرة و اعتق بلالا من ماله

و کان عمر بن الخطاب یقول بلال سیدنا و مولی سیدنا قوله فأما من أعطی یعنی ابا بکر اعطی الحق من ماله و اتقی الله فی سره

و صدق بالحسنی ای بموعود ربه الذی وعده ان یثیبه و قیل صدق بالحسنی ای بلا اله الا الله قال مجاهد و صدق بالحسنی ای بالخلف یعنی ایقن ان الله سیخلفه یدل علیه ما ...

... و کذب بالحسنی ای بلا اله الا الله و بالجنة و بالخلف فسنیسره للعسری ای للخلة المؤدیة الی النار و لفظ التیسیر للازدواج و فی الخبر الصحیح عن رسول الله ص ما منکم من احد الا و قد کتب مقعده من النار و مقعده من الجنة

قالوا یا رسول الله أ فلا نتکل علی کتابنا و ندع العمل قال اعملوا فکل میسر لما خلق له اما من کان من اهل السعادة فسییسر لعمل السعادة و اما من کان من اهل الشقاوة فسییسر لعمل الشقوة ثم قرأ فأما من أعطی و اتقی و صدق بالحسنی الی قوله للعسری و عن عمران بن حصین قال قام شابان الی رسول الله ص فقالا یا رسول الله أ رأیت ما یعمل الناس فیه أ فی امر قد جرت به المقادیر و جنت به الاقلام ام فی امر نستأنفه قال بلی فی امر قد جرت به المقادیر و جفت به الاقلام قالا ففیم العمل یا رسول الله قال اعملوا فکل میسر لما خلق له قالا الآن نجد و نعمل

این خبر دلیل است که اعمال و احوال بندگان را جمله بنا بر تقدیر است پیش از آفرینش ایشان الله بر ایشان نبشته و حکم کرده و قضا رانده و جز آن که نبشته و حکم کرده بر سر ایشان نرود و تغییر و تبدیل در آن نشود چنانک گفت جل جلاله ما یبدل القول لدی

اگر کسی گوید چون حوالت همه بر تقدیر است ثواب و عقاب چراست و مستند آن چیست جواب آنست که ثواب و عقاب از احکام تکلیف است نه از احکام تقدیر و بناء آن بر امر و نهی است نه بر توفیق و خذلان زیرا که تقدیر اصل است و عمل فرع و ثواب و عقاب از احکام فروع است نه از احکام اصول همچنانک علم باوقات نماز و شرایط و ارکان آن اصل است و عمل نماز بر آن فرع است و ثواب و عقاب بر فرع است نه اصل خبر صحیح است از مصطفی ص ان احدکم لیعمل بعمل اهل الجنة حتی ما یکون بینه و بینها الا ذراع فیسبق علیه الکتاب

فیعمل بعمل اهل النار فیکون من اهلها الحدیث الی آخره

فیسبق علیه الکتاب اشارتست که تقدیر اصل است فیعمل بعمل اهل النار اشارتست که عمل فرع است فیکون من اهلها اشارتست که بظاهر عمل است معلوم گشت که مستند عمل تقدیر است و مستند ثواب و عقاب و الله اعلم قوله و ما یغنی عنه ماله إذا تردی ای لا ینفعه ماله الذی حبسه عن حقوق الله اذا مات و لا یدفع شییا من عذاب الله کقوله یوم لا ینفع مال و لا بنون الآیة فعلی هذا القول تردی تفعل من الردی و هو الهلاک و قیل إذا تردی ای سقط فی النار

إن علینا للهدی یعنی الانذار و الارسال و الاعلام ای علینا البیان ...

... ای بواحد

الذی یؤتی ماله الفقراء و فی سبیل الله و من امر صرفه الیه نزلت فی ابو بکر الصدیق اسلم و له اربعون الفا فانفقها کلها یتزکی ای یطلب ان یکون عند الله زاکیا لا ریاء و سمعة قال ابن الزبیر کان ابو بکر یبتاع الضعفة فیعتقهم فقال له ابوه ای بنی لو کنت تبتاع من یمنع ظهرک قال منع ظهری ارید فنزل فیه

و سیجنبها الأتقی الذی یؤتی ماله یتزکی و روی ان ابا بکر الصدیق اعتق ممن کان یعذب فی الله بمکة سبعة انفس رجلین و خمس نسوة فالرجلان بلال بن رباح و عامر بن فهیرة الذی آمنه رسول الله ص علی نفسه فی الغار و خرج مع النبی ص الی المدینة فقتل شهیدا یوم القیامة بیر معونة و اما النسوة الخمس فالنهدیة و ابنتها و ام عمیس و جاریة بنی عمرو بن المؤمل و زنیرة یقال ان زنیرة کانت امرأة ضعیفة البصر فلما اسلمت کان شیبة بن ربیعة و عتبة بن ربیعة و امیة بن خلف فی اشباههم من اشراف مشرکی قریش یستهزءون بها فیقعدونها فیضحکون بها و یقولون و الله لو کان ما جاء به محمد خیرا ما سبقتنا الیه زنیرة فانزل الله تعالی فی ذلک و قال الذین کفروا للذین آمنوا لو کان خیرا ما سبقونا إلیه فذهب بصر زنیره و کان عظماء قریش یقولون اذهب اللات و العزی بصرک حین خالفت دینهما فتقول زنیرة لا و الله ما اضرتانی و لا اصابتانی فرد الله تبارک و تعالی بصرها بعد ذلک

و ما لأحد عنده من نعمة تجزی قال المفسرون لما اشتری ابو بکر بلالا فاعتقه قال المشرکون ما فعل ذلک ابو بکر الا لید کانت عنده لبلال فنفی الله ذلک عنه فقال ...

میبدی
 
۳۰۷۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۹۲- سورة اللیل- مکیة » النوبة الثالثة

 

قوله تعالی بسم الله الرحمن الرحیم اسم من لم تتعطر القلوب الا بنسیم اقباله و لم تتفطر الدموع الا للوعة فراقه او روح وصاله فدموعهم علی الحالتین منسکبة و قلوبهم فی عموم احوالهم ملتهبة و عقولهم فی غالب اوقاتهم منتهبة

تا عزت بسم الله جمال و جلال خویش درین سرای حکم آشکارا کرد جهانیان دل از خواجگی خویش برگرفتند تا رأیت دولت این نام از غیب ظاهر گشت از عرش مجید تا بفرش مهید همه موجودات کمر استقبال بر میان بستند تا در بطحاء مکه این نواخت بآن مهتر عالم رسید که اقرأ باسم ربک کس را درین عالم پروای خویش نماند

آن عزیزی گفته در مناجات ای پذیرنده عذر هر پشیمانی ای سازنده کار هر بی درمانی کدام دلست که در آتش شوق تو نیست کدام دیده است که در انتظار دیدار تو نیست کدام جانست که در مخلب باز عزت تو نیست کدام سر است که سرمست شراب محبت تو نیست ...

... و العابدون لذی الجلال قیام

و اللیل إذا یغشی یک سر از اسرار این سوره آنست که حق جل جلاله اندرین سورة حالت دو کس بیان کرد و سیرت ایشان بنشان عیان کرد یکی ابو بکر صدیق او که اتقی وصف و نعت او دیگر بو جهل پر جهل او که اشقی حالت و صفت او سر همه معاندان در شقاوت بو جهل و صفت او در کتاب خدا اشقی سالار و مهتر همه مؤمنان ابو بکر است و نعت او در کتاب آسمان اتقی ابو بکر آراسته ایمان و اسلام و نام او در جریده اتقیا بو جهل آلوده کفر و شرک و نام او در جریده اشقیا از روی اشارت میگوید چنانک از اهل کفر و و زمره شقاوت کس را آن قسوت و جفا نیست که بو جهل را نیز از اهل ایمان و ارباب معرفت کس را آن صدق و وفا نیست که ابو بکر را و در فاتحه سوره که رب العالمین گفت و اللیل إذا یغشی و النهار إذا تجلی گویی از روی معنی شب و روز را در قسم از بهر آن یاد کرد در افتتاح سوره که صورت حال هر دو کس را در اثناء سورة یاد کرد معنی چنانست که اندر شب فترت ضلالت کس را آن گمراهی نبود که بو جهل شقی را بود و اندر روز دعوت رسالت کس را آن ثبات قدم نبود که ابو بکر نفی را بود اضداد در برابر یکدیگر کمال وصف بنمایند

عناد بو جهل و اعتقاد ابو بکر هر دو را در یک سوره بیان کرد تا حقیقت شود اهل سنت را بیان نص و منت حق عز و جل در حال بو بکر صدیق و این انوار و آثار که از وی پیدا شد ثمره صحبت و ادب مراقبت بود و کمال یقین او که در اوامر حق کس را آن رتبت امتثال نبود که بو بکر را بود هم در مجاهده و هم در مشاهده و چندان نور سرور در باطن وی استیلا یافت که هر چه داشت در برابر امر حق نثار کرد و اغیار را بر آن ایثار کرد لباس خویش در باخت مجرد شد حطام دنیا جمله برانداخت مفرد شد سر را عمامه نگذاشت تن را جامه نگذاشت قدم را نعلین نگذاشت گفت محبت رسول ص سرما را تاج بست سینه ما را لباس تقوی بست و لباس التقوی ذلک خیر لا جرم از حضرت عزت امر آمد بمقربان آسمان و زمره عالم ملکوت که نظاره کنید مر حالت ابو بکر را و ابو بکر بمجلس سید ص رسیده و هم بر آن حالت قرار گرفته و سید ولد آدم نظر رأفت بر اخلاق او گذاشته آن ساعت جبرییل امین فرو آمد از حضرت عزت و گفت یا سید ملک جل جلاله میگوید سلام ما به ابو بکر برسان و با او بگو که انا عنک راض فهل انت عنی راض بعد از انبیا و رسل در طبقات اولیا هرگز هیچکس را از حضرت عزت ذو الجلال چنین تشریف و نواخت نیامد که ابو بکر را آمد

و باش تا فردای قیامت که گویند ای مقربان درگاه و ای چاوشان بارگاه عزت دست ابو بکر گیرید و او را در سراپرده زنبوری و قدس الهی آرید تا لطف جمال ما دیده اشتیاق صدق او را این توتیا درکشد که یتجلی الرحمن للناس عامة و لابی بکر خاصة

میبدی
 
۳۰۷۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۹۳- سورة الضحى- مکیة » النوبة الثالثة

 

قوله تعالی بسم الله الرحمن الرحیم بنام او که زینت زبانها و یادگار جانها نام او بنام او که آسایش دلها و آرایش کارها بنام او که روح روحها و مفتاح فتوحها نام او بنام او که فرمانها روان و حالها بر نظام از نام او جلال الهیت مطلع قدم او بس قفلها که باین نام از دلها برداشته بس رقمهای محبت که باین نام در سینه ها نگاشته بس بیگانگان که بوی آشنا گشته بس غافلان که بوی هشیار شده بس مشتاقان که باین نام دوست را یافته هم یا دست و هم یادگار بنازش میدار تا وقت دیدار

گل را اثر روی تو گل پوش کند ...

... از لطف تو سوختن فراموش کند

و الضحی و اللیل إذا سجی و الضحی عبارتست از روز روشن و اللیل عبارتست از شب تاریک و بر لسان اهل اشارت بر ذوق جوانمردان طریقت مقصود از این روز و شب کشف و حجابست و کشف و حجاب نشان لطف و قهر است نسیم لطفی بر عالم جمال گذر کرد طایفه ای را در صحرای فضل یافت از آن قاف قسم و الضحی حلقه عهدی ساختند و از آن سین او سلسله ارادت بر جانها و دلهای ایشان نهادند و بدرگاه سعادت باز بستند که و الضحی باز سموم قهری از میدان جلال بتافت قومی را در عالم عدل دید هم از آن قاف قسم و اللیل قید قهری ساختند و بر دلها و جانهای ایشان نهادند و بدرگاه شقاوت باز بستند که و اللیل إذا سجی نه آنجا فضل جمال بود میلی و نه اینجا که عدل جلال بود ظلمی نسیم صباء سعادت و الضحی بود که غاشیه دولت خلیل و تخت دولت آدم صفی بر دوش مقربان نهاد سموم قهر و اللیل إذا سجی بود که در عالم عدل جان و دل فرعون و هامان را بآتش نومیدی بسوخت و گفته اند و الضحی اشارتست بروشنایی روی با جمال مصطفی ص و اللیل إذا سجی اشارتست بسیاهی موی با کمال مصطفی ص رب العالمین تحقیق تشریف وی را بروی و موی او سوگند یاد می کند که ما ودعک ربک و ما قلی

روزی چند که وحی منقطع گشته بود رسول خدا ص دلتنگ همی بود هر ساعتی با صدیق اکبر گفتی یا با بکر ندانم تا سبب چیست که روح الامین نمی آید مگر بساط وحی در نوشته اند یا بر منشور نبوت طغرای عزل کشیده اند صدیق همی گفتی ای سید خافقین و ای چراغ عالمین مگر از حضرت عزت دستوری آمدن نیافته باشد و دشمنان همی گفتند ان محمدا ودعه ربه مگر خدای محمد محمد را بگذاشت و رها کرد رسول هر وقتی ببالای بو قبیس بر رفتی و طیلسان نبوت را در خاک کردی و بزاری بگریستی و بضرب مثل گفتی انی لاجد نفس الرحمن من قبل الیمن ...

میبدی
 
۳۰۷۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۹۴- سورة الانشراح - مکیة » النوبة الثالثة

 

قوله تعالی بسم الله الرحمن الرحیم بیاد این نام عزیز و پیغام شریف خطاب خطیر و نظام بی نظیر بارگاه نور اعظم و حلقه در سرای قدم دست آویز بندگان و دلاویز دوستان در هجده هزار عالم کس نتواند که قدم بر بساط توفیق نهد مگر بمدد لطف این نام و کس را در هر دو سرای زندگی مسلم نبود مگر برعایت و عنایت این نام از جمله کلمات قدم که آن منبع الطاف کرم بسمع نبوت رسانیدند و مؤمنان و دوستان را بتعلیم آن رتبت تخصیص دادند هیچ کلمه در نظم و صیغت و در نثر لغت آن عزت و حرمت و آن شرف و رفعت ندارد که این آیت تسمیت دارد بسم الله الرحمن الرحیم هر حرفی ازو در تحقیق و تمکین را صدفی است هر کلمه ای ازو شراب رحیق و تسنیم را و سیلتی است و آن نقطه که در تحت باء بسم الله است اگر چه در نظر بشریت اختصاری و اقتصاری دارد آن در آسمان قرآن بر مثال زهره کمال است و بر رخسار حقیقت بر مثال خال جمال است و بر جمله همی دان که این آیت تسمیت معادن حقایق است و منابع دقایق و مشارع شرایع

هر که از دلی صافی و جانی بعهد ازل وافی بگوید بسم الله الرحمن الرحیم از عذاب و عقاب رست و بثواب بیشمار پیوست قوله أ لم نشرح لک صدرک بدانکه الله جل جلاله و تقدست اسماءه و تعالت صفاته چون خلق را بامر کن از کتم عدم بحیز وجود آورد و خزاین رحمت و ریاض نعمت بر ایشان نثار کرد آن سید عالم را و مهتر ولد آدم را بالطاف عزت و تحف کرامت و انواع منت ایثار کرد از ابتداء عالم تا فناء بنی آدم همه خلق تبع او بودند مراد اولی از لطف ازلی او بود شاه او بود و خلایق همه لشگر و خیل او مهمان عزیز او بود و عزیزان همه تبع و طفیل او در نگر در منشور مجد و نامه اقبال او تا هیچ پیغمبر را آن تخصیص و تنصیص بینی که این مهتر کون را و با هیچ کس جز وی چنین خطاب کرامت و رفعت رفت که أ لم نشرح لک صدرک ای مهتر عالم ای گزیده محترم ای رسول مقدم ای بزرگوار مکرم ای سید مکه و حرم نه دل ترا بنور معرفت روشن کردیم

بلطایف مشاهدت و مکاشفت مؤدب و مهذب کردیم بکرایم عزت و رفعت مطیب و مقرب کردیم طینت ترا کسوت زینت و خلعت رفعت دادیم ای سید مقصود آفرینش کشف کردن آیت کمال و رایت جلال و صورت جمال تو بود ...

... ای سید اول تو بودی در نبوت آخر تو بودی در بعثت ظاهر تو بودی در وصلت باطن تو بودی در نعمت اول همه خلایق تو بودی در زلفت و الفت آخر تو بودی در سیاست و سعادت ظاهر تو بودی در عصمت و حشمت باطن تو بودی در جلالت حالت در اخبار معراج آورده اند که مصطفی ص گفت قال لی الجبار جل جلاله سل یا محمد فقلت یا رب اتخذت ابراهیم خلیلا و آتیت داود ملکا عظیما و غفرت زلته و اعطیت سلیمان ملکا لا ینبغی لاحد من بعدی و کلمت موسی تکلیما و رفعت ادریس مکانا علیا و علمت عیسی التوراة و الانجیل و جعلته یبری الاکمه و الأبرص و یحیی الموتی باذنک فقال لی ربی یا محمد قد اتخذتک حبیبا کما اتخذت ابراهیم خلیلا و کلمتک کما کلمت موسی تکلیما و ارسلتک الی الناس کافة بشیرا و نذیرا و شرحت لک صدرک و وضعت عنک وزرک و رفعت لک ذکرک و لا اذکر الا ذکرت معی و اعطیتک سبعا من المثانی و القران العظیم و لم اعطها نبیا قبلک و اعطیتک خواتیم سورة البقرة و لم اعطها نبیا قبلک و اعطیتک الکوثر و اعطیتک ثمانیة اسهم الاسلام و الهجرة و الجهاد و الصلاة و الصدقة و صوم رمضان و الأمر بالمعروف و النهی عن المنکر و جعلتک فاتحا و خاتما

صدر کاینات سید سادات ص چنین میگوید که شب قرب و کرامت شب زلفت و الفت که ما را بمعراج بردند چون بحضرت عزت رسیدم از حضرت جبروت ندا آمد که ای محمد بگو تا نیوشم بخواه تا بخشم گفتا چون این خطاب کرامت و نواخت بینهایت بمن رسید زبان من جری سعادت گرفت دل من فر سیادت یافت سر من عز زیادت دید بستاخ حضرت گشتم انس سلوت و خلعت دولت یافتم گفتم خداوندا هر پیغامبری از تو عطایی یافت ابراهیم را خلت دادی با موسی بیواسطه سخن گفتی ادریس را بمکان عالی رسانیدی داود را ملک عظیم دادی و زلت وی بیامرزیدی سلیمان را ملکی دادی که بعد از وی کس را سزای آن ندادی عیسی را در شکم مادر تورات و انجیل در آموختی و مرده زنده کردن بر دست وی آسان کردی چون مصطفی ص سخن بپایان برد از درگاه عزت خطاب و جواب آمد که یا محمد اگر ابراهیم را خلت دادم ترا محبت دادم اگر او را خلیل خواندم ترا حبیب خواندم و گر با موسی سخن گفتم بی واسطه حجاب در میان بود سخن شنید گوینده ندید و با تو سخن گفتم بی واسطه و بی حجاب سخن شنیدی و گوینده دیدی ور ادریس را بآسمان رسانیدم ترا بآسمانها برگذاشتم بحضرت قاب قوسین بمنزل ثم دنا بخلوت أو أدنی رسانیدم ور داود را ملک عظیم دادم و زلت وی بیامرزیدم امت ترا ملک قناعت دادم و گناهان ایشان بشفاعت تو بیامرزیدم ور سلیمان را مملکت دادم ترا سبع مثانی و قرآن عظیم دادم و خاتمه سورة البقرة که بهیچ پیغامبر ندادم بتو دادم و دعاهای تو در آخر سورة البقرة اجابت کردم و بیرون ازین ترا سه خصلت کرامت کردم و ترا باین سه خصلت بر اهل آسمان و زمین فضل دادم یکی أ لم نشرح لک صدرک دیگر و وضعنا عنک وزرک سیم و رفعنا لک ذکرک سینه خالی تو و دل صافی تو بازگشادیم و فراخ کردیم قبول آثار قدرت را و استوار داشت غیب و ضمان حق را و نگهداشت علم و وحی منزل را و وضعنا عنک وزرک بار گناهان امت که پشت تو بدان گرانبار شده و سست گشته و در غم عاصیان بی قرار و بی آرام گشته آن بار از تو فرونهادیم و گناهان ایشان جمله آمرزیدیم و دل ترا سکون و سکوت دادیم و رفعنا لک ذکرک و نام و ذکر تو و آوای تو بلند برداشتیم که در نام خود بستیم و شطر سطر توحید کردیم

ای محمد آفتاب رفعت تو بر هر که تافت از شعاع او بهره ای یافت آدم صفی بجاه و رفعت تو منزلت صفوت یافت ادریس بسبب تو رتبت ریاست یافت خلیل بنسب تو دولت خلت یافت موسی بمهر تو عز مکالمت یافت عیسی بحاجبی تو تأیید و نصرت یافت فرمان آمد بمقربان حضرت و باشندگان خطه فطرت که همه داغ مهر محمد مرسل بر دل نهید و آتش شوق او در جان زنید و برسالت و نبوت وی اقرار دهید ما او را در آخر دور بفیض جود در وجود آوردیم و پیشوای جهانیان کردیم و در تخت بخت در صدر رسالت نشاندیم هر که نظر وی بدو رسد با عز و رفعت شود هر که بوی ایمان آرد نیک اختر شود هر که جلاجل امتی وی در گردن دارد و مهر و محبت وی در دل دارد و در شریعت و سنت وی بر استقامت رود امروز از عیب مطهر است و گناهانش مکفر است و فردا شربت او از حوض کوثر است و جای او بهشت معنبر است و خلعت او دیدار و رضاء خداوند اکبر است

میبدی
 
۳۰۷۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۹۶- سورة العلق- مکیة » النوبة الاولى

 

قوله تعالی بسم الله الرحمن الرحیم بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان

اقرأ باسم ربک برخوان نام خداوند خویش الذی خلق ۱ آنکه آفریده آفریده

خلق الإنسان من علق ۲ بیافرید مردم را از خون بسته

اقرأ برخوان و ربک الأکرم ۳ و خداوند تو آن نیکوکار ...

میبدی
 
۳۰۸۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۹۶- سورة العلق- مکیة » النوبة الثالثة

 

... فالعارف شهد جلاله فطاش و الصفی شهد جماله فعاش و الولی شهد اقباله فارتاش و المرید شهد افضاله فقام یطلب مع کفایة المعاش

بنام او که نامش آرایش مجلس و مدحش سرمایه مفلس بنام او که نامش دل افروز و مهرش عالم سوز بنام او که نامش آیین زبان و خبرش راحت جان بنام او که نامش نور دیده مؤمنان یادش آیین منزل مشتاقان یافتش فراغ دل مریدان مهرش انس جان محبان حکمش توتیای دیده عارفان ذکرش مرهم جان سوختگان

پیر طریقت گفت الهی از زبان محب خاموش است حالش همه زبانست ور جان در سر دوستی کرد شاید که دوست او را بجای جانست غرق شده آب نبیند که گرفتار آنست و بروز چراغ نیفروزند که روز خود چراغ جهانست قوله تعالی اقرأ باسم ربک حق جل جلاله و تقدست اسماءه و تعالت صفاته خبر میدهد از ابتداء وحی که آمد بآن مهتر عالم و سید ولد آدم ص آن ساعت که جبرییل خود را بوی نمود در غار حرا و با وی آرام یافت رسول ص گفت اول که جبرییل بمن آمد یک بار مرا در بر گرفت و تنگ بخود درکشید و نیک بمالید و بچسبانید و باز رها کرد آن گه دو بار دیگر هم چنان کرد و حکمت درین آن بود که سه بار طبیعت بشریت وی را بعنصر ملکی مزاج داد آن گه گفت یا محمد اقرأ بر خوان

رسول ص گفت ما انا بقاری چه خوانم که من امی ام خواندن ندانم تا جبرییل ع وحی گزارد گفت اقرأ باسم ربک بر خوان نام خداوند خود یعنی بگوی بسم الله الرحمن الرحیم اینست معنی آن خبر که روایت کردند از عبد الله بن عباس که اول وحی که جبرییل به مصطفی آورد آیت تسمیت بود

و بروایتی دیگر آمده که اول سوره ای که وحی آمد یا أیها المدثر بود و سدیگر روایت آمده که اول سوره اقرأ وحی آمد و جمع میان این روایات آنست که اول آیت که وحی آمد آیة بسم الله الرحمن الرحیم بود و اینست معنی آن خطاب که جبرییل گفت با سید صلوات الله و سلامه علیه که اقرأ باسم ربک و اول سوره که وحی آمد سوره یا أیها المدثر آن اول آیتست و این اول سورة و بعد از آن آیة فآیة و قصة فقصة و سورة فسورة وحی همی آمد تمامی بیست و سه سال تا آخر آیة که فرو آمد و اتقوا یوما ترجعون فیه إلی الله و قیل آخر آیة نزلت لقد جاءکم رسول من أنفسکم الی آخر السوره و گفته اند سید ص چون این خطاب با وی کردند که اقرأ بر خوان کتاب ما و اندرین خواندن نه بیم عقوبت بود و نه ذکر جرم و جنایت ازین خطاب چندان سیاست و هیبت در سید ص اثر کرد که میگفت آن ساعت اندامهای من خواست که از هم جدا گردد و بندهای اعضا از هم گسسته شود از هیبت و سیاست آن خطاب پس چه گویی فردا که بنده عاصی را خطاب آید که اقرأ کتابک نامه خود برخوان و نامه عاصی همه جرم و جنایت و خطا و زلت بود و او را بیم عذاب و عقوبت بود و او را نه عذر و نه حجت بود بنگر که حال وی چون بود مگر که رب العزة بفضل و کرم خود بر وی رحمت کند و بآن سجودها که در همه عمر آورده و بالله تقرب کرده و امید در آن بسته او را نومید نکند و بکرم خود او را بمحل قبول قرب رساند چنان که قرآن مجید خبر داده در آخر این سوره که و اسجد و اقترب بنده در هیچ حال بحضرت عزت و بنثار رحمت چنان نزدیک نبود که در حال سجود چون بنده سر بر سجده نهد از آنجا که تارک سر وی بود تا آنجا که اقصای نهایت عالم بود علم نور گردد و خط روشنایی نور از فرق سر وی تا بعلی میشود و رحمت از علی بر سر وی میبارد

مصطفی ص گفت لا کبر مع السجود

هر که سجده آورد از کبر دور گشت و بر درگاه الله شرف متواضعان یافت چون بنده در سجود متواضع شود پاداش وی آن بود که حق تعالی تخصیص و تقریب وی ارزانی دارد اینست که گفت و اسجد و اقترب بنده در حال سجود جمع بود و در همه احوال دیگر متفرق بود در حال قیام و رکوع بنظر خلق قریب بود و در حال سجود از نظر خلق دورتر بود و هر که از خلق دورتر بود بحق نزدیکتر بود و هر که بنزد خلق بی خطرتر بنزد حق با خطرتر

آورده اند که چون رب العالمین فریشتگان را فرمود که آدم را سجده آرید اول کسی که سجده آورد اسرافیل بود چون سر از سجده برداشت جبار عالم کتب الهی و وحی آسمانی بر پیشانی او پیدا آورد تا جبین وی لوح کتب خدای گشت ...

میبدی
 
 
۱
۱۵۲
۱۵۳
۱۵۴
۱۵۵
۱۵۶
۵۵۱