گنجور

 
۲۸۰۱

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۱۰

 

... سراپا وحشتم اما به ناموس سبکروحی

ز چشم نقش پا چون رنگ می دارم سفر پنهان

ندارد لب گشودن صرفه جمعیتم بیدل ...

بیدل دهلوی
 
۲۸۰۲

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۲۸

 

... از بساط وحشت این دشت چون ریگ روان

دانه دل بایدت زاد سفر برداشتن

پیش لعلش دیده خجلت آشیان خیرگی ست ...

بیدل دهلوی
 
۲۸۰۳

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۳۰

 

... کر چنین نیرن حرصت دشمن آسودکی ست

خاک شو در منزل ازگرد سفر برداشتن

دانه را بیدل ز فیض سجده ریزیهای عجز ...

بیدل دهلوی
 
۲۸۰۴

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۴۸

 

... به هر وحشت جنونم گر بساط الفت آراید

صدا از خانه زنجیر نتواند سفر کردن

عرق غواص شرمم در غبار تهمت هستی ...

بیدل دهلوی
 
۲۸۰۵

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۱۶

 

... جمعیت شبنم گره بال هوایی ست

تدبیر اقامت چه کند با سفر من

در نسخه تجرید تعلق چه حدیث است ...

بیدل دهلوی
 
۲۸۰۶

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۳۸

 

... بر وحشتم افسون قیامت نتوان خواند

بی شغل سفر نیست چو کشتی وطن من

تا تیغ تو شد مایل انداز اشارت ...

بیدل دهلوی
 
۲۸۰۷

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۴۹

 

... به در زن چو موج از کنار محیط

که رنج سفر در وطن دیده ای

کسی داغ عبرت مبادا چو شمع ...

بیدل دهلوی
 
۲۸۰۸

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۷۹

 

... نگر آنکه پیش خیال خود به خیال آمدن آمدی

نه سفر بهار طراز شد نه قدم جنون تک و تاز شد

به خودت همین مژه باز شد که به غربت از وطن آمدی ...

بیدل دهلوی
 
۲۸۰۹

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۰۵

 

... حیا خوشست ز برگ عدم به فرصت هستی

به یک قدم سفر آخر چه زاد و راحله گیری

به محفلی که بود دور جام و جلوه ساقی ...

بیدل دهلوی
 
۲۸۱۰

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۷۶

 

... چوگرد باد تو هم دسته کن پریشانی

سفر گزیده به فکر وطن چه پردازد

دوباره مرغ نگردد به بیضه زندانی ...

بیدل دهلوی
 
۲۸۱۱

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۱۷

 

... خواب غفلت چقدر گرد پریشان نظری ست

به وطن خفته ز تشویق سفر می آیی

عالمی در نفس سوخته خون می گردد ...

بیدل دهلوی
 
۲۸۱۲

بیدل دهلوی » ترجیع بند

 

... هردو عالم غبار خانه ی توست

مشکل است از خودت سفر کردن

جذبه ی شوق اگر شود پر و بال ...

بیدل دهلوی
 
۲۸۱۳

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶

 

... بروز خویش چو خط سر زد از رخش قصاب

سفر نمودن شب های تار بابت کیست

قصاب کاشانی
 
۲۸۱۴

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷

 

... در عشق زاد راهی جز درد نیست لازم

تحصیل نان و آبی در این سفر نباشد

تا کی ز بهر صندل منت کشی ز دونان ...

قصاب کاشانی
 
۲۸۱۵

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲

 

... ای دل از دیدنش ز خویش برو

بهتر از این سفر نمی باشد

یار قصاب را بخواهد کشت ...

قصاب کاشانی
 
۲۸۱۶

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳

 

... کافرم گر بی تو در جسمم روانی مانده بود

تا چو شاهین نظر کردی سفر از دیده ام

بی تو مژگانم تهی چون آشیانی مانده بود ...

قصاب کاشانی
 
۲۸۱۷

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰

 

... ز ضعف نیست مرا روح در بدن قصاب

چه احتمال که از خود سفر توانم کرد

قصاب کاشانی
 
۲۸۱۸

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۷

 

... قصاب داغ زلف سیاهی به دل رسید

امشب عزیزم از سفر آمد هزار شکر

قصاب کاشانی
 
۲۸۱۹

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۷

 

... ز یک نظاره او رفتم از خویش

مدامم در سفر دارد نگاهش

مرا قصاب افکند آنکه از چشم ...

قصاب کاشانی
 
۲۸۲۰

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۳

 

... باشد به طالبان تو عشق مجاز فرض

بی رنج راحتی نتوان یافت زین سفر

در راه کوی تو است نشیب و فراز فرض ...

قصاب کاشانی
 
 
۱
۱۳۹
۱۴۰
۱۴۱
۱۴۲
۱۴۳
۱۸۰