گنجور

 
بیدل دهلوی

آفت است اینجا مباش ایمن ز سر برداشتن

می‌کشد مژگان دو صف از یک نظر برداشتن

بر فلک آخر نخواهی رفت ای مشت غبار

خویش را از خاک نتوان آنقدر برداشتن

شرم‌ دار از فکر گیر و دار اسباب جهان

ننگ آسانی‌ست بار گاو و خر برداشتن

جانکنیها در کمین نامرادی خفته است

چون نگین صد زخم باید بر جگر برداشتن

آگهی دست از غبار آرزو افشاندن‌ست

نشئهٔ پرواز دارد بال و پر برداشتن

همچو شبنم بی‌کمند جذبهٔ خورشید عشق

سخت دشوار است ازین‌ گلشن نظر برداشتن

از بساط وحشت این دشت چون ریگ روان

دانهٔ دل بایدت زاد سفر برداشتن

پیش لعلش دیده خجلت آشیان خیرگی‌ست

نیست با تار نظر تاب گهر برداشتن

چون جرس از درد دل پر بیدماغ افتاده‌ایم

ناله بسیار است اما کو اثر برداشتن

پستی فطرت چه امکان‌ست نپذیرد علا‌ج

سایه را نتوان ز خاک رهگذر برداشتن

شکوهٔ اسباب تا کی زندگانی مفت نیست

تا سری داریم باید درد سر برداشتن

ششجهت بیدل غبار رنگ سامان چیده است

احتیاجت نیست دیوار دگر برداشتن

 
 
 
کمال خجندی

من نخواهم دیده از رویت دگر برداشتن

مشکل است از دیده روشن نظر برداشتن

چشم داری ای کبوتر این چه گستاخیست باز

نامة کآنجاست نام او بپر برداشتن

همچو بر مونیست از جا بر گرفتن بار کوه

[...]

بیدل دهلوی

تا به کی چون‌ شمع‌ باید تاج زر برداشتن

چند بهر آبرو آتش به‌سر برداشتن

چند باید شد ز غفلت مرکز تشنیع خلق

حرف سنگین تا به کی چون گوش کر برداشتن

از حلاوت بگذر ای نی قدردان درد باش

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از بیدل دهلوی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه