غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن اول - در عبادات » بخش ۵۶ - اول آداب راه و ساز آن
باید که اول که عزم حج کند توبه کند و مظالم باز دهد و وامها بگزارد و عیال و فرزند و هرکه را بر وی نفقه است نفقات بدهد و وصیت نامه بنویسد و زاد راه از وجهی حلال به دست و از شبهت حذر کند که اگر حج به مال با شبهت کند بیم آن بود که ناپذیرفته بود و چندان ساز بسازد که با درویشان رفیق بتواند کرد در راه و پیش از بیرون شدن سلامت راه را چیزی صدقه دهد و شتری قوی به کار گیرد و هرچه برخواهد گرفت جمله به مکاری نماید تا به کراهت نباشد و رفیقی به صلاح به دست آرد که سفر کرده بود و در دین و مصالح راه یار بود و دوستان را وداع کند و از ایشان دعا خواهد و با هر یکی گوید اأستودع الله دینک و امانتک و خواتیم عملک و ایشان با وی گویند فی حفظ الله و کنفه زودک الله التقوی و جنبک و غفرذنبک و وجهک للخیر اینما توجهت و چون از سرای بیرون خواهد آمد نخست دو رکعت نماز کند در رکعت نخستین قل یا ایها الکافرون و در دوم قل هوالله احد برخواند با فاتحه و به آخر بگوید اللهم انت الصاحب فی السفر و انت الخلیفه فی الاهل و المال و الوالد احفظنا و ایاهم من کل افه اللهم انا نسالک فی مسیرناهذاالبر و التقوی و من العمل ما ترضی چون به در سرای رسد بگوید بسم الله توکلت علی الله لا حول و لا حول و لا قوه الا بالله اللهم بک انتشرت و علیک توکلت و بک اعتصمت و الیک توجهت اللهم زودنی التقوی و اغفرلی ذنبی و وجهنی للخیر اینما توجهت و چون بر ستور نشیند بگوید بسم الله و بالله والله اکبر سبحان الذی سخرلنا هذا و ماکناله مقرنین و اناالی ربنا منقلبون و در جمله راه به ذکر و قرآن مشغول باشد و چون به بالایی برسد بگوید اللهم لک الشرف علی کل الشرف و لک الحمد علی کل حال و چون به بیمی باشد در راه آیه الکرسی و آمن الرسول و قل هوالله و معوذتین برخواند
غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن اول - در عبادات » بخش ۶۶ - عبرتهای حج
اما عبرتهای حج آن است که این سفر از وجهی بر مثال سفر آخرت نهاده اند که در این سفر مقصد خانه است و در آن سفر خداوند خانه پس از مقدمات و احوال این سفر باید که احوال آن سفر یاد می کند چون اهل و دوستان را وداع کند بداند که بدان وداع ماند که در سکرات موت خواهد بود و چنان که باید که نخست دل از همه علایق فارغ کند پس بیرون شود در آخر عمر و نیز باید که دل از همه دنیا فارغ کند اگرنه سفر بر وی منغص بود و چون زاد سفر از همه نوعها ساختن گیرد و همه احتیاطی به جای آرد که نباید که در بادیه بی برگ بماند باید که بداند که بادیه قیامت درازتر و هولناک تر است
و آنجا به زاد حاجت بیش است زاد آن بسازد و چون هر چیزی که بزودی تباه خواهد شد با خود برنگیرد که داند که با وی بنماند و زاد را نشاید و همچنین هر طاعت که به ریا آمیخته بود زاد آخرت را نشاید و چون بر جمازه نشیند باید که از جنازه یاد کند که به یقین داند که مرکب وی در آن سفر خواهد بود و باشد که پیش از آن که از جمازه فرود آید وقت جنازه درآید
باید که این سفر وی چنان باشد که زاد آن سفر را بشاید و چون جامه احرام راست کند تا چون نزدیک رسد جامه عادت بیرون کند و این درپوشد و آن دو ازار سپید بود باید که از کفن یاد کند که جامه آن سفر نیز مخالف عادت این خواهد بود و چون عقبات و خطرهای بادیه بیند باید که از منکر و نکیر و عقارب و حیات گور یاد کند که از لحد تا حشر بادیه عظیم است با عقبه های بسیار و چنان که بی بدرقه از آفت بادیه سلامت نیابد همچنین از هولهای گور سلامت نیابد بی بدرقه طاعتها و چنان که در بادیه از اهل و فرزندان و دوستان تنها ماند در گور همچنین خواهد بود
و چون لبیک زدن گیرد بداند که این جواب ندای خدای تعالی است و روز قیامت همچنین ندا به وی خواهد رسید از آن هول بیندیشد و باید که به خطر این مستغرق باشد ...
غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن اول - در عبادات » بخش ۷۹ - پیدا کردن وردهای روز
... اما ورد سوم تهجد است و آن نماز شب بود پس از بیداری در نیم شب که دو رکعت در نیمه بازپسین شب فاضلتر از بسیاری نماز در وقت دیگر که در آن وقت دل صافی بود و مشغله دنیا نبود و درهای رحمت از آسمان گشاده بود و اخبار در فضل قیام شب بسیار است و در کتاب احیا آورده ایم
و در جمله باید که اوقات شب و روز هریکی را کاری معلوم بود و هیچ ضایع گذاشته نبود و چون یک شبانه روز چنین کرد هر روزی از بعد آن چنین کند تا به آخر عمر اگر بر وی دشوار بود امل دراز در پیش نگیرد و با خود گوید امروز این بکنم باشد که امشب بمیرم و امشب بکنم باشد که فردا را مرده باشم و هر روزی هم چنین و چون رنجور شود از مواظبت بداند که وی در سفر است و وطن وی آخرت است و در سفر رنج غربت باشد لیکن تسلی بدان باشد که زود بگذرد و در وطن بیاساید و مقدار عمر پدید است که چند است به اضافت با عمر جاودان که در آخر خواهد بود اگر کسی یک سال رنج کشد برای راحت ده سال عجب نباشد پس چه عجب اگر صد سال رنج برد برای راحت صدهزار سال بلکه برای راحت جاودانه
تمام شد رکن اول از کتاب کیمیای سعادت و بعد از این رکن دوم بباید و آن رکن معاملات است
غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن دوم - رکن معاملات » بخش ۱ - رکن دوم (رکن معاملات است)
... اصل ششم آداب عزلت است
اصل هفتم آداب سفر است
اصل هشتم آداب سماع است ...
غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن دوم - رکن معاملات » بخش ۳ - آداب طعام خوردن
... اول آن که دست و دهان بشوید که چون طعام خوردن بر نیت زاد آخرت بود عبادت بود این چون وضویی باشد پیش از آن و نیز دست و دهان پاک تر شود و کسی که پیش از طعام دست بشوید در خبر است که از درویشی ایمن بود
دوم آن که طعام بر سفره نهد نه بر خوان که رسول ص چنین کرده است که سفره از سفر یاد دهد و سفر دنیا از سفر آخرت یاد دهد و نیز به تواضع نزدیکتر بود پس اگر بر خوان خورد روا باشد که از این نهی نیامده است اما عادت سلف سفره بوده است و رسول ما ص بر سفره خورده است
سیم آن که نیکو بنشیند زانو راست برآرد و بر ساق چپ نشیند و تکیه زده نخورد که رسول ص گفت که من تکیه زده طعام نخوردم که من بنده ام بنده وار خورم و نشینم ...
غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن دوم - رکن معاملات » بخش ۹ - فضیلت میزبانی
بدان که آنچه گفتیم در آن است که کسی ناخوانده به زیارت شود اما حکم دعوت کردن دیگر است
و گفته اند که چون مهمانی بیاید هیچ تکلف مکنید و چون بخوانید هیچ بازمگیرید یعنی هرچه توانید بکنید و در فضیلت اخبار بسیار آمده است و آن بر عادت عرب است که ایشان در سفر بحله بر یکدیگر رسند و حق چنان مهمان گزاردن مهم است و برای این گفت رسول ص کسی که مهماندار نیست در وی خیر نیست و گفت برای مهمان تکلف مکنید که آنگاه وی را دشمن گیرند و هرکه مهمان را دشمن دارد خدای را دشمن داشته بود و هرکه خدای را دشمن دارد خدای تعالی وی را دشمن دارد و مهمانی غریب که فرا رسد برای وی وامی کردن و تکلفی کردن روا باشد اما برای دوستان که به زیادت یکدیگر آیند نباید که آن سبب تقاطع شود ابورافع مولای رسول ص می گوید که رسول ص مرا گفت فلان جهود را بگوی تا مرا وام دهد تا ماه رجب که مرا مهمانی فرا رسیده است آن جهود گفت ندهم تا گروی نباشد بازآمدم و بگفتم یا رسول الله گرو می خواهد رسول گفت والله من در آسمان امینم و در زمین امینم اگر بدادی بازدادمی اکنون زره من گرو کن ببردم و گرو کردم
و ابراهیم ع به طلب مهمان یک دو میل بشدی و نان نخوردی تا مهمان بیافتی و از صدق وی در مشهد وی آن ضیافت بمانده است که تا این غایت هیچ از شب از مهمان خالی نبوده است و گاه بود که صد و دویست مهمان بود آنجا و بر آن دیه ها وقف کرده اند
غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن دوم - رکن معاملات » بخش ۳۲ - عقد پنجم (قراض است)
... و اگر عامل گوید که بفروشم مال را مالک را روا بود که منع کند مگر زبونی یافته باشد که به سود بخرد آنگاه منع نتواند کردن و چون مال عرض بود و در وی سود بود بر عامل واجب بود که بفروشد بدان نقد که سرمایه بوده است نه نقدی دیگر و چون مقدار سرمایه نقد کرد باقی قسمت کند
و بر وی واجب نبود فروختن آن و چون یک سال بگذرد واجب بود که قیمت مال بداند برای زکوه و زکوه نصیب عامل بر عامل بود و نشاید که بی دستوری مالک سفر کند اگر بکند در ضمان مال بود اگر به دستوری کند نفقه راه بر مال قراض بود چنان که نفقه کیال و وزان و حمال و کرای دکان بر مال بود و چون بازآید سفره و مطهره و آنچه از مال قراض خریده باشد در میان نهد که مشترک بود
غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن دوم - رکن معاملات » بخش ۳۶ - باب پنجم
... احتیاط دوم
آن که بداند که وی یک روز زندگانی نتواند کردن تا کمترین هزار کس از آدمیان هر یکی به شغلی مشغول نباشد چون نانبا و زرگر و جولاهه و آهنگر و حلاج و دیگر پیشه ها و همه کار وی می کنند که وی را به همه حاجت می باشد و نشاید که دیگران در کار وی باشند و او را از همه منفعت باشد و هیچ کس را از وی منفعت نبود که همه عالم در این جهان در سفراند و مسافران باید که دست یکی دارند که یکدیگر را یار باشند وی نیز نیت کند که من با بازار شوم و شغلی کنم تا مسلمانی را راحتی باشد چنان که مسلمانان دیگر شغل من می کنند که جمله شغلها از فروض کفایات است وی نیز نیت کند که به یکی از این فروض قیام نماید و نشان درستی این نیت آن بود که به کاری مشغول بود که خلق بدان حاجتمند بود که اگر آن نبود کار مردمان به خلل شود نه چون زرگری و نقاشی و گچ و کنده گری که این همه آرایش دنیاست و به این حاجت نیست و ناکردن این بهتر است اگر چه مباح است اما جامه دیبا دوختن و ساخت زرکردن برای مردان این خود حرام بود و از پیشه ها که سلف کراهیت داشته اند فروختن طعام است و کفن و قصابی و صرافی که از دقایق ربوا خود را دشوار نگاه توان داشت و حجامی که در او جراحت کردن است آدمی را برگمان آن که سود دارد و باشد که ندارد و دباغی و کناسی که جامه پاک داشتن از آن دشوار بود و نیز دلیل خسیس همتی است و ستوربانی همچنین و دلالی که از بسیار گفتن و زیادت گفتن حذر نتوان کردن
و در خبر است که بهترین کارها و تجارتها بزازی است و بهترین پیشه ها خرازی آن که مشک و مطهره و امثال این دوزد و در خبر است که اگر در بهشت بازرگانی بودی بزازی بودی و اگر در دوزخ بودی صرافی بودی و چهار پیشه را رکیک داشته اند جولاهکی و پنبه فروشی و دوک گری و معلمی و سبب آن است که معاملت این قوم با کودکان و زنان است و هر که را مخالطت با ضعیف عقلان بود ضعیف عقل شود ...
... احتیاط پنجم
آن که بر بازار حریص نباشد چنان که نخستین کس وی بود که در شود و آخرین کس وی بود که بیرون آید و سفرهای دراز و باخطر کردن و در دریا نشستن و مانند وی این همه دلیل غایت حرص باشد
و معاذبن جبل رحمه الله می گوید که ابلیس را پسری است نام وی زلنبور نایب وی است که در بازارها بود لعنه الله وی را گوید که در بازار رو و دروغ و سوگند و مکر و خیانت در دل ایشان بیارای و با کسی که اول وی رود و آخر وی بیرون آید همراه باش پس واجب اقتضای آن کند تا از مجلس علم و ورد بامداد و نماز چاشت نپردازد به بازار نشود و چون چندان سود کرد که کفایت روز بود بازگردد و به مسجد شود و کفایت عمر آخرت به دست آرد که آن عمر درازتر است و حاجت بدان بیشتر است و از زاد آن مفلس تر است حماد بن سلمه استاد ابو حنیفه رحمه الله علیهما مقنعه فروختی چون دو حبه سود کردی سفط فراز کردی و بازگشتی و در خبر است که بدترین جایها بازار است و بدترین ایشان آن که اول روز آید و آخر بیرون شود ابراهیم بن بشار فرا ابراهیم بن ادهم گفت امروز به کار گل می روم گفت یا بن بشار تو می جویی و تو را می جویند آن که تو را می جوید از وی درنگذری و آنچه تو می جویی از تو درنگذرد مگر هرگز حریص محروم ندیده ای و کامل مرزوق گفت در ملک من هیچ چیز نیست مگر دانگی بر بقالی دارم گفت داری و آنگاه به کار می شوی ...
... یکی از بزرگان بازرگانی را به خواب دید گفت خدای تعالی با تو چه کرد گفت پنجاه هزار صحیفه در پیش من نهاد گفتم بار خدایا این همه صحیفه گناه است گفت با پنجاه هزار کس معاملت کرده ای هر یکی صحیفه یکی است گفت در هر یکی صحیفه خویش دیدم با وی از اول تا آخر و در جمله اگر دانگی در گردن وی بود که به تلبیس وی را زیان کرده باشد گرفتار شود و هیچ چیز وی را سود ندارد تا از عهده آن بیرون نیارد
این است طریق سلف و راه شریعت که گفته آمد در معاملت و این سنت برخاسته است و معاملت و علم این در این روزگارها فراموش کرده اند هرکه از این یک سنت به جای آرد ثواب وی عظیم بود که در خبر است که رسول ص گفت روزگاری آید هرکه ده یک این احتیاط که شما می کنید بکند وی را کفایت بود گفتند چرا گفت برای آن که شما یار دارید بر خیرات بدین سبب بر شما آسان بود و ایشان یار ندارند و غریب باشند در میان غافلان و این بدان گفته آید تا کسی این بشنود نومید نشود و نگوید که این همه کی به جای می توان آوردن که همان قدر که به جای تواند آورد بسیار بود بلکه هرکه ایمان دارد بدان که آخرت از دنیا بهتر این همه به جای تواند آورد که از این احتیاط جز درویشی چیزی تولد نکند و هر درویشی که سبب پادشاهی ابد بود بتوان کشید که مردمان بر بی برگی و رنج سفر و مذلت بسیار صبر می کنند تا به مالی رسند یا به ولایتی که اگر مرگ درآید همه ضایع شود چندین کار نباشد اگر کسی برای پادشاهی ابد را معاملتی کند آنچه درست ندارد با وی نیز با مردمان نکند
غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن دوم - رکن معاملات » بخش ۴۳ - فصل (معصیتهای نزدیک شدن به ظالمان)
... پس گفت ای طاووس این به چه دلیری کردی گفت چه کردم خشم وی زیاد شد گفت چهار ترک ادب کردی یکی آن که نعلین بر کنار بساط من بیرون کردی و این نزدیک ایشان زشت بود که پیش ایشان با موزه و نعلین به هم باید نشست و تاکنون در سرای خلفا رسم این بوده و دیگر آن که مرا امیر المومنین نگفتی و دیگر آن که در پیش من بنشستی بی دستوری و دست من بوسه ندادی طاووس گفت اما آن که نعلین بیرون کردم پیش تو هر روز پنج بار پیش رب الغره که خداوند همه است بیرون کنم و بر من خشم نگیرد و اما آن که امیر المومنین نگفتم آن بود که همه مردمان به امیری تو راضی نه اند ترسیدم که دروغی گفته باشم و اما آن که تو را به نام خواندم به کنیت نخواندم خدای تعالی دوستان خود را به نام خوانده است گفت یا داوود و یا یحیی و یا عیسی و دشمن خود را به کنیت خواند گفت تبت یدا ابی لهب اما آن که دست به بوسه ندادم از امیر المومنین علی ع شنیدم که گفت روا نیست دست هیچ کس را بوسه دادن مگر دست زن خویش به شهوت و دست فرزند به رحمت اما آن که پیش از تو نبشتم از امیر المومنین علی ع شنیدم که گفت هرکه خواهد که مردی را بیند از اهل دوزخ در مردی نگرد که نشسته باشد و در پیش وی قومی بر پای ایستاده هشام را خوش آمد گفت مرا پندی ده گفت از امیر المومنین علی ع شنیدم که گفت در دوزخ ماران اند هر یکی چند کوهی و کژدم است هر یکی چند شتری منتظر امیری اند که با رعیت خویش عدل نکند این بگفت و برخاست و برفت
و سلیمان بن عبدالملک خلیفه بود چون به مدینه رسید بوحازم را که از بزرگان علما بود بخواند و با وی گفت چه سبب است که ما مرگ را کاره ایم گفت ازآن که دنیا آبادان کردید و آخرت خراب و هرکه را از آبادانی به ویرانی بند به رنج باشد بگفت حال خلق چون خواهد بود پیش خدای تعالی شوند گفت نیکوکار چون کسی بود که از سفر بازآید به نزدیک عزیزان خویش رسد اما بدکار چون بند گریخته باشد که او را بگیرند و به قهر پیش خداوند برند گفت کاشکی بدانستمی که حال من چون خواهد بود گفت خود را بر قرآن عرضه کن تا بدانی که در قرآن می گوید ان الابرار لفی نعیم و ان الفجار لفی جحیم گفت پس رحمت خدای کجا شود گفت ان رحمه الله قریب من المحسنین نزدیک بود به نیکوکاران
و سخن علمای دین با سلاطین چنین بوده است و علمای دنیا را سخن با ایشان از دعا و ثنا بود و در طلب آن باشد که چیزی گویند که ایشان را خوش آید و حیلتی و رخصتی جویند تا مراد ایشان حاصل شود و آن که پند دهد مقصود ایشان قبول افتد و نشان آن بود که اگر پند دیگری دهد ایشان را حسد آید ...
غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن دوم - رکن معاملات » بخش ۴۵ - اصل پنجم
در گزاردن حق صحبت با خلق و نگاهداشتن حق خویشاوند و همسایه و بنده و حق درویشان و برادران خدایی
بدان که دنیا منزلی است از منازل راه خدای تعالی و همگنان در این منزل مسافرند و قافله مسافران چون مقصد سفر ایشان یکی باشد جمله چون یکی باشد باید که میان ایشان الفت و اتحاد و معاونت باشد و حق یکدیگر نگاه دارند و ما شرح صحبت با خلق در سه باب یاد کنیم
باب اول در حقوق دوستان و برادران خدایی ...
غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن دوم - رکن معاملات » بخش ۴۷ - پیدا کردن حقیقت دوستی خدای تعالی که کدام باشد
بدان که دوستی که اتفاق افتد با کسی که با وی در دبیرستان یا در سفر یا در مدرسه یا در محلت بوده باشد و بدان سبب الفتی افتاده باشد از این جمله نبود و هرکه را برای آن دوست داری که صورتی نیکو دارد یا در سخن گفتن شیرین بود و بر دل سبک بود هم از این نبود و هرکه را برای آن دوست داری که تو را از او جاهی و حشمتی بود یا مالی غرضی دنیاوی از این جمله نبود که این همه صورت بندد از کسی که به خدای تعالی و به آخرت ایمان ندارد و دوستی خدای آن بود که بی ایمانی صورت نبندد و این بر دو درجت بود
درجه اول ...
غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن دوم - رکن معاملات » بخش ۵۲ - باب سیم
... حق هفتم
آن که پیران را حرمت دارد و بر کودکان رحمت کند رسول ص گفت هرکه پیران را حرمت ندارد و بر کودک رحمت نکند از ما نیست و گفت اجلال موی سپید اجلال خدای تعالی است و گفت هیچ جوانی پیری را حرمت نداشت که نه خدای تعالی جوانی را برانگیخت در وقت پیری وی تا حرمت وی نگاه دارد و این بشارت است به عمر دراز که هرکه توفیق توقیر مشایخ یابد دلیل آن بود که به پیری خواهد رسید تا مکافات آن ببیند و رسول ص چون از سفر باز آمدی کودکان را پیش او باز بردندی و ایشان را پیش خویش بر ستور نشاندی و بعضی را از پس خویش و ایشان با یکدیگر فخر کردندی که رسول ص مرا در پیش نشاند و وی را بازپس و کودک خرد پیش وی بردندی تا نام نهد و دعا کند به کنار گرفتی و بودی که آن کودک بول کردی و ایشان بانگ برزدندی و قصد آن کردندی که از وی بستانند پیغمبر ص گفتی بگذارید تا بول تمام کند و بر وی بریده مکنید و آنگاه در پیش آنکس نشستی تا رنجه نشود و چون بیرون شدندی آن را بشستی
حق هشتم ...
... حق دهم
آن که حرمت هرکس به درجه او دارد هرکه عزیزتر بود وی را در میان مردمان عزیزتر دارد و باشد که چون جامه نیکو دارد و اسب و تجمل دارد بدان بداند که وی گرامی تر است عایشه رضی الله عنه در سفری بود سفره بنهادند درویشی بگذشت گفت قرصی به وی دهید سواری بگذشت گفت وی را بخوانید گفتند درویشی را بگذاشتی و توانگری را بخواندی گفت خدای تعالی هر کسی را درجه ای داده است ما را نیز حق آن درجه نگاه باید داشت درویشی به قرصی شاد شود و زشت بود با توانگر چنان کنند آن باید که وی نیز شاد شود
و در خبر است که چون عزیز قومی به نزدیک شما آید وی را عزیز دارید و کس بود که رسول ص ردای خود را به وی داد تا بر وی نشیند و پیرزنی که وی را شیر داده بود به نزدیک وی آمد بر ردای خویش نشاند و وی را گفت مرحبا یا مادر شفاعت کن و بخواه هرچه خواهی تا بدهم پس حصه ای که وی را از غنیمت رسیده بود به وی داد و آن به صد هزار درم به عثمان رضی الله عنه فروخت ...
... و یکی به نزدیک رسول آمد ص و گفت سلام علیکم یا رسول الله گفت وی را ده حسنه نبشتند دیگری درآمد و گفت سلام علیکم و رحمه الله گفت بیست حسنه نبشتند دیگری درآمد و گفت سلام علیکم و رحمه الله و برکاته گفت سی حسنه نوشتند و رسول گفت ص چون در جایی شوید سلام کنید و چون بیرون آیید سلام کنید که پیشین اولیتر از بازپسین نیست
و چون دو مومن دست یکدیگر بگیرند هفتاد رحمت میان این قسمت کنند شصت و نه آن را بود که خندان تر و گشاده روی تر بود و چون دو مسلمان به هم رسند که سلام کنند بر یکدیگر صد رحمت میان ایشان قسمت کنند نود و نه آن را که ابتدا کند و ده آن را که جواب دهد و بزرگان دین را بوسه بر دست دادن سنت است بوعبیده جراح بوسه بر دست عمرخطاب داد انس گوید که پرسیدم از رسول ص که چون به یکدیگر رسیم پشت را خم دهیم گفت نه گفتم بوسه دهیم گفت نه گفتم دست گیریم گفت آری اما بوسه بر روی دادن در وقت رسیدن از سفر و معانقه کردن سنت است انس رحمهم الله می گوید که هیچ کس را از وی دوست تر نداشتیم و وی را بر پای نخاستیم چه دانستیم که آن را کاره باشد پس اگر کسی بر سبیل اکرام کند جایی که عادت شده باشد باکی نبود اما بر پای ایستادن در پیش کسی این نهی است رسول گفت ص هرکه دوست دارد که مردمان در پیش وی بر پای ایستند و وی نشسته گو جای خویش در دوزخ بگیر
حق بیستم ...
غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن دوم - رکن معاملات » بخش ۵۶ - حقوق فرزندان
... و از حقوق فرزندان آن است که میان ایشان در عطا و بوسه دادن و در همه نیکویی برابر دارند و کودک خرد را نواختن و بوسه دادن سنت رسول ص است حسن را بوسه می داد اقرع بن حابس گفت مرا ده فرزند است هیچ کدام را بوسه نداده ام رسول ص گفت هرکه بر فرزند رحمت نکند بر وی رحمت نکنند و رسول ص بر منبر بود حسن بر وی درافتاد در حال از منبر فرو دوید و وی را برگرفت و این آیت برخواند که انما اموالکم و اولادکم فتنه و یک بار رسول ص نماز می کرد چون به سجود شد حسن پای به گردن وی درآورد رسول ص چندان توقف کرد که صحابه پنداشتند که مگر وحی آمده است که سجود را دراز می باید کرد چون سلام داد باز پرسیدند که وحی آمده است در سجود گفت نی حسن مرا شتر خوش ساخته بود خواستم که بر وی بریده نکنم
و در جمله حق مادر و پدر موکدتر است که تعظیم ایشان بر فرزند واجب است خدای تعالی آن را با عبادت خود یاد کرده است گفت و قضی ربک الاتعبدا الا ایاه و بالوادین احسانا و از عظیمی حق ایشان دو چیز واجب شده است یکی آن که بیشتر علما برآنند که اگر طعامی باشد از شبهت ولیکن حرام محض نباشد که پدر و مادر فرمایند به خوردن آن طاعت باید داشت و بباید خورد که خشنودی ایشان مهمتر است از شبهت حذر کردن دیگر آن که به هیچ سفر نشاید شدن بی دستوری ایشان مگر آن که فرض عین شده باشد چون علم نماز و روزه چون آنجا کسی نیابد و درست آن است که به حج اسلام نشاید شدن بی دستوری ایشان که تاخیر آن مباح است اگرچه فریضه است
و یکی از رسول ص دستوری خواست تا به غزوه رود گفت والده داری گفت دارم گفت به نزدیک و بنشین که بهشت تو در زیر قدم وی است و یکی از یمن بیامد و دستوری خواست در غزوه گفت مادر و پدر داری به یمن گفت دارم گفت باز رو و نخست دستوری خواه اگر ندهند فرمان ایشان کن که پس از توحید هیچ قربتی نبری به نزد خدای تعالی بهتر از آن و بدان که حق برادر مهین به حق پدر نزدیک است و در خبر است حق برادر مهین برکهین چون حق پدر است بر فرزند
غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن دوم - رکن معاملات » بخش ۵۹ - فوایدِ عزلت
... سلف چون یکدیگر را بدیدندی از حال دنیا نپرسیدندی از دین پرسیدندی حاتم اصم حامد لفاف را گفت چگونه ای گفت به سلام و عافیت گفت سلامت پس از آن بود که بر صراط بگذری و عافیت آن وقت بود که در بهشت شوی و چون عیسی را گفتند چگونه ای گفت آنچه سود من در آن است در دست من نیست و آنچه زیان من در آن است بر دفع آن قادر نیستم و من گروکار خویشم و کار به دست دیگری است پس هیچ درویشی نیست درویش تر از من و چون ربیع خیثم را گفتندی چگونه ای گفت ضعیف و گناهکار روزی خود را می خورم و اجل خود را چشم می دارم و ابودردا را گفتندی چگونه گفتی خیر است اگر از دوزخ ایمن شوم و اویس قرنی را گفتند چگونه ای گفت چگونه باشد کسی که بامداد برخیزد و نداند که شبانگاه خواهد زیست یا نه و شبانگاه نداند بامداد را خواهد زیست یا نی
و مالک دینار را گفتند چگونه ای گفت چگونه باشد کس که عمرش می کاهد و گناهش می افزاید و حکیمی را گفتند چگونه ای گفت چنان که روزی خدای تعالی می خورم و فرمان دشمن وی ابلیس می برم و محمد واسع را گفتند چگونه ای گفت چگونه باشد کسی که هر روز به آخرت نزدیکتر می شود و بر گناه دلیرتر می باشد و حامد لفاف را گفتند چگونه ای گفت چگونه بود حال کسی که به سفر دراز می شود و زاد ندارد و به گوری تاریک می شود و مونس ندارد و بر پادشاه عادل می شود و حجت ندارد
و حسان بن سنان را گفتند چگونه ای گفت در آرزوی آنم که یکی روز به عافیت باشم گفتند نه به عافیتی گفت عافیت روزی باشد که بر من معصیت نرود و یکی را وقت مرگ پرسیدند که چگونه ای گفت چگونه باشد کسی که لابد است ورا که بمیرد و وی را برانگیزند و حساب خواهند و ابن سیرین یکی را گفت چگونه ای گفت چگونه بود کسی که پانصد درم وام دارد و عیال دارد و هیچ چیز ندارد ابن سیرین در خانه شد و هزار درم بیاورد و به وی داد و گفت پانصد درم با وام ده و پانصد درم بر عیال نفقه کن و عهد کردم که نیز کسی را نگویم که چگونه ای و این از آن کرد که ترسید که اگر تیمار وی ندارد در پرسیدن منافق بوده باشد ...
غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن دوم - رکن معاملات » بخش ۶۲ - اصل هفتم
بدان که سفر دو است یکی به باطن و یکی به ظاهر سفر باطن سفر دل است در ملکوت آسمان و زمین و عجایب صنع ایزد تعالی و منازل راه دین و سفر مردان این است که به تن در خانه نشسته باشند و در بهشتی که پهنای وی هفت آسمان و زمین است جولان می کنند چه عالم های ملکوت بهشت عارفان است آن بهشتی که منع و قطع را به وی راه نیست و حق تعالی بدین سفر دعوت می کند بدین آیت که می گوید اولم ینظروا فی ملکوت السموات و الارض و ما خلق الله من شییء
و کسی که از این سفر عاجز آید باید که به ظاهر سفر کند و کالبد را برد تا از جایی فایده ای گیرد و مثل این چون کسی بود که به پای خویش به کعبه رسد و مثل آن دیگر چون کسی بود که بر جای نشسته کعبه وی آید و گرد وی طواف می کند و اسرار خویش با وی می گوید و تفاوت میان این و آن بسیار است و از این بود که شیخ ابو سعید ابوالخیر رحمهم الله گفتی که نامردان را پای آبله گردد و مردان را سرین و ما آداب سفر ظاهر در این کتاب یاد کنیم در دو باب که شرح سفر باطن دقیق بود و در چنین کتاب شرح نپذیرد
باب اول در نیت سفر و آداب و انواع آن
باب دوم در علم رخصتهای سفر
غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن دوم - رکن معاملات » بخش ۶۳ - باب اول
بدان که سفر پنج قسم است
سفر اول
در طلب علم است و این سفر فریضه بود چون تعلم علم و فریضه بود و سنت بود چون تعلم سنت بود و سفر برای طلب علم بر سه وجه بود
وجه اول آن که علم شرح بیاموزد و در خبر است که هرکه از خانه خویش بیرون آید به طلب علم وی در راه خدای تعالی است تا بازآید و در خبر است که فرشتگان پرهای خویش گسترده دارند برای طالب علم و کس بوده است از سلف که برای یک حدیث سفر دراز کرده است و سفیان ثوری می گوید اگر کسی از شام تا یمن سفر کند تا یک کلمه بشنود که وی را در راه دین از آن فایده ای باشد سفر وی ضایع نباشد لیکن باید که سفر برای علمی کند که زاد آخرت بود و هر عملی که وی را از دنیا و آخرت نخواند و از حرص به قنات نخواند و از ریا به اخلاص نخواند و از پرستیدن خلق به پرستیدن حق نخواند آن علم سبب نقصان بود
وجه دوم آن که سفر کند تا خویشتن را و اخلاق خویشتن را بشناسد تا به علاج صفاتی که در وی مذموم بود مشغول شود و این نیز مهم است که مردم تا در خانه خویش بود و کارها به مراد وی می رود به خویشتن گمان نیکو برد و پندارد که نیکو اخلاق است و در سفر پرده آن اخلاق باطن برخیزد و احوالی پیش آید که ضعف و بدخویی و عاجزی خویش بشناسد و چون علت بازیابد به علاج مشغول تواند شد و هرکه سفر نکرده باشد در کارها مردانه نباشد
بشر حافی گفت ای قرایان سفر کنید تا پاک شوید که اگر بر یک جای بماند بگندد
وجه سیم آن که سفر کند تا عجایب صنع خدای تعالی در بر و بحر و کوه و بیابان و اقالیم بیند و انواع آفریده های مختلف از حیوان و نباتات و غیر آن در نواحی عالم بشناسد و بیند که همه آفریدگار خود را تسبیح می کنند و به یگانگی گواهی می دهندو آن کس را که این چشم گشاده شد که سخن جمادات که حروف است و نه صورت بتواند شنید و خط الهی که بر چهره همه موجودات نبشته است که نه حروف است و نه رقوم برخواند و اسرار مملکت از او بتواند شناخت خود وی را بدان حاجت نباشد که گرد زمین طواف کند بلکه در ملکوت آسمان نگرد که هر شبانروز گرد وی طواف می کنند و اسرار عجایب خویش با وی می گویند و منادی می کنند که وکاین من آیه فی السموات والارض یمرون علیها و هم عنها معرضون بلکه اگر کسی در عجایب آفرینش و اعضا و صفات خویش نظاره کند همه عمر خود را نظاره گاه بیند بلکه عجایب خود آن وقت بیند که از چشم ظاهر درگذرد و چشم دل باز کند
یکی از بزرگان می گوید که مردمان می گویند که چشم باز کنید تا عجایب ببینید و من می گویم که چشم فراز کنید تا عجایب ببینید و هر دو حق است که منزل اول آن است که چشم ظاهر باز کند و عجایب ظاهر بیند آنگاه به دیگر منزل رسد و عجایب ظاهر را نهایت است که تعلق آن به اجسام عالم است و آن متناهی است و عجایب باطن را نهایت نیست که تعلق آن به ارواح و حقایق است و حقایق را نهایت نیست و با هر صورتی روحی و حقیقتی است صورت نصیب چشم ظاهر است و حقیقت نصیب چشم باطن است و صورت سخت مختصر است و مثال وی چنان بود که کسی زبانی بیند پندارد که پاره ای گوشت است و دلی بیند پندارد که پاره ای خون سیاه است نگاه کن تا قدر این نصیب چشم ظاهر است در جنب آنچه حقیقت زبان و دل است چیست و همه اجزا و ذرات عالم همچنین است هرکه بیش از چشم ظاهر ندارد و درجه وی به درجه ستوری نزدیک است اما در بعضی خبرها هست که چشم ظاهر کلید چشم باطن است بدین صفت برای نظر در عجایب آفرینش از فایده ای خالی نیست
سفر دوم
برای عبادت است چون حج و غزو و زیارت گور انبیا و اولیا و صحابه و تابعین بلکه زیارت علما و بزرگان دین که نظر در روی ایشان عبادت بود و برکه دعای ایشان بزرگ بود و یکی از برکه مشاهدت ایشان آن بود که رغبت اقتدا کردن به ایشان پدید آید پس دیدار ایشان هم عبادت بود و هم تخم عبادتهای بسیار بود و چون فواید انفاس و سخنهای ایشان با آن یار شود و فواید مضاعف شود و به زیارت گور بزرگان رفتن به قصد روا بود و این که رسول گفته است لا تشدو الرحال الا الی ثلثه مساجد یعنی مسجد مکه و مدینه و بیت المقدس دلیل آن است که به بقاع و مساجد تبرک مکنید که همه برابر است مگر این سه بقعه اما نه چنان باشد که زیارت علما که زنده باشند در این نیاید آنها که مرده باشند هم در این نیاید پس به زیارت گور اولیا و علما رفتن به قصد و سفر کردن بدین سبب روا بود
سفر سیم
گریختن از اسبابی که مشوش دین باشد چون جاه و مال و ولایت و شغل دنیا و این سفر فریضه بود در حق کسی که رفتن راه دین بر وی میسر نباشد با مشغله دنیا و هرچند که آدمی هرگز فارغ نتواند بود از ضرورات و حاجات خویش ولیکن سبکبار تواند بود و قدنجا المنخففون سبکباران رسته اند اگرچه بی بار نه اند و هرکه را جایی حشمت و معرفت پدید آید غالب آن بود که وی را از خدای تعالی مشغول کند سفیان ثوری می گوید که روزگار به دست خامل و مجهول را بیم است تا به معروف چه رسد روزگار آن است که هرکجا تو را بشناختند بگریزی و جایی روی که کس تو را نداند و هم وی را دیده اند انبان در پشت می رفت گفتند کجا می روی گفت به فلان ده طعام ارزان تر می دهند گفتند چنین روا می داری گفت هرکجا که معیشت فراخ تر بود آنجا روید که آنجا دین به سلامت تر بود و دل فارغ تر بود و ابراهیم خواص به هیچ شهر چهل روز بی مقام نکردی
سفر چهارم
سفر تجارت بود در طلب دنیا و این سفر مباح است و اگر نیت آن باشد تا خود را و عیال خود را از روی خلق بی نیاز دارد این سفر طاعت باشد و اگر طلب زیادت دنیاست برای تفاخر و تجمل این سفر در راه شیطان است و غالب آن بود که این کس همه عمر در رنج سفر باشد که زیادت کفایت را نهایت پدید نیست و ناگاه در آخر راه بر وی ببرند یا جایی غریب بمیرد و سلطان برگیرد و نیکوترین آن بود که وارث برگیرد و در هوا و شهوت خویش خرج کند و از وی یاد نیارد و تا تواند وصیت به جای نیارد و وام نگزارد وبال آخرت با وی بماند و هیچ غبن بیش از این نباشد که رنج همه وی کشد و وبال همه وی برد و راحت همه دیگری بیند
سفر پنجم
سفر تماشا و تفرج بود و این سفر مباح بود چون اندکی بود و گاه گاه باشد اما اگر کسی گشتن در شهرها عادت گیرد و وی را هیچ غرضی نباشد مگر آن که شهرهای نو و مردمان غریب را می بیند علما را در چنین سفر خلاف است گروهی گفته اند که این رنجانیدن خود باشد بی فایده و این نشاید و درست نزدیک ما آن است که این حرام نباشد که تماشا غرضی است اگرچه خسیس است و مباح هرکسی در خور وی بود و چنین مردم خسیس طبع باشد و این غرض نیز در خور وی باشد
اما گروهی اند از مرقع داران که عادت گرفته اند از شهری به شهری و از خانگاهی به خانگاهی می روند بی آن که به قصد پیری باشند که خدمت وی را ملازم گیرند ولیکن مقصود ایشان تماشا بود که طاقت مواظبت بر عبادت ندارند و از باطن راه ایشان گشاده نشده باشد در مقامات تصوف و به حکم کاهلی و بطالت طاقت آن ندارند که به حکم کسی از پیران نشینند بر یک جای در شهرها می گردند و هرجا که سفره ای آبادان تر بود آنجا مقام کنند و چون آبادان نبود زبان به خادم دراز می کنند و جایی دیگر که سفره بهتر نشان دهند آنجا می روند و باشند که زیارت گوری بهانه گیرند که مقصود ما این است و نه آن باشد این سفر اگر حرام نیست مکروه است و این قوم مذموم اند اگرچه عاصی و فاسق نه اند و هرگاه که نان صوفیان خورند و سوال کنند و خود را بر صورت صوفیان فرانمایند فاسق و عاصی باشند و آنچه ستانند حرام باشد که نه هر کسی که مرقع در پوشد و پنج نماز کند صوفی بود بلکه صوفی آن بود که وی را طلبی باشد و روی در آن کار آورده باشد یا بدان رسیده بود و یا در کوشش آن بود که جز به صورتی در آن تقصیر نکند یا کسی بود که به خدمت این قوم مشغول باشد نان صوفیان بیش از این سه قوم را حلال نبود
اما آن که مرد عادتی بود و باطن وی از طلب و مجاهده ای در آن طلب خالی باشد و به خدمت مشغول نبود وی بدانکه مرقع پوشد صوفی نباشد بلکه اگر چیزی بر طراران وقف کرده باشند وی را مباح باشد که خویشتن بر صورت صوفی نمودن بی آن که به صفت ایشان باشی محض نفاق و طراری بود و بدترین این قوم آن باشد که سخنی چند به عادت صوفیان یاد گرفته باشد و بیهوده می گوید و پندارد که علم اولین و آخرین بر وی گشاده شد که آن سخن می تواند گفت و باشد که شومی آن ورا به جایی کشد که در علم و علما به چشم حقارت نگرد و باشد که شرع نیز در چشم وی مختصر گردد و گوید که این خود برای ضعفاست و کسانی که در راه قوی شدند ایشان را هیچ زیان ندارد و دین ایشان دو قله شد که به هیچ چیز نجاست نپذیرد و چون بدین درجه رسد کشتن وی فاضلتر از کشتن هزار کافر در روم و هند که مردمان خود از کافر خویشتن را نگاه دارند اما این ملعون مسلمانی را هم به زبان مسلمانی باطل کند و شیطان در این روزگار هیچ دام فرو نکرد از این عظیمتر و بسیار کس در این دام افتادند و هلاک شدند
غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن دوم - رکن معاملات » بخش ۶۴ - آداب مسافر
... ادب اول
آن که نخست مظالم باز دهد و ودیعتها باز دهد و هرکه را نفقه بر وی واجب بود نفقه دهد و زادی حلال به دست آرد و آن قدر برگیرد که با همراهان رفق تواند کرد که طعام دادن و سخن خوش گفتن و با مکاری خلق نیکو کردن در سفر از جمله مکارم اخلاق است
ادب دوم
آن که رفیقی شایسته به دست آرد که در دین یار او بود و رسول ص نهی کرده است از سفر تنها و گفته است سه تن جماعتی است و گفته است که باید که یکی را امیر کنند که در سفر اندیشه ها مختلف افتد و هرکار که سربند آن با یکی نشود تباه بود اگر سر کار عالم با دو خدای بودی تباه بودی و کسی را امیر کنند که به خلق نیکوتر بود و سفر بیش کرده بود
ادب سوم
رفقای حضر را وداع کند و دعای رسول ص را بگوید با هریکی استودع الله دینک و امانتک و خواتیم عملک و رسول ص چون کسی از نزد وی به سفر شدی گفتی زودک الله التقوی و غفر ذنبک و وجهک الی الی الخیر حیث توجهت این دعا سنت مقیم است و باید که چون وداع کند همه را به خدای تعالی سپارد یک روز عمر عطا می داد مردی بیامد با کودکی عمر گفت سبحان الله هرگز کس ندیدم که به کس ماند چنین که این کودک به تو گفت از عجایب کار وی تو را خبر کنم با امیر المومنین من به سفری می رفتم و مادر وی آبستن بود گفت مرا بدین حال می بگذاری گفتم استودع الله ما فی بطنا به خدا سپردم آنچه در شکم داری چون بازآمدم مادر وی مرده بود یک شب حدیث می کردیم آتشی دیدم از دور گفتم این چیست گفتند این از گور آن زن توست و هرشب همچنین می بینم گفتم که وی نمازگزار و روزه دار بود این چگونه باشد رفتم و گور باز کردم تا چیست چراغی دیدم نهاده و این کودک بازی می کرد آوازی شنیدم که مرا گفتند این کودک را به ما سپردی اگر مادرش را نیز به ما سپردی بازیافتی
ادب چهارم
آن که دو نماز بگزارد یکی نماز استخاره پیش از سفر و آن نماز و دعا معروف است و دیگر به وقت بیرون شدن چهار رکعت نماز کند که انس رحمهم الله می گوید که مردی به نزدیک رسول ص آمد و گفت اندیشه سفر دارم و وصیت نبشته ام به پدر دهم یا به پسر یا به برادر رسول ص گفت که هیچکس که به سفر شد خلیفه ای به جای خویش نگذاشت نزد خدای تعالی دوست تر از چهار رکعت نماز که بگزارد در آن وقت که بار بسته باشد الحمدلله و قل هوالله برخواند و آنگاه بگوید اللهم انی اتقرب بهن الیک فاخلفنی بهن اهلی و مالی فهی خلیفه فی اهله و ماله و دورت حول داره حتی یرجع الی اهله
ادب پنجم
آن که چون به در سرای رسد بگوید بسم الله و بالله توکلت علی الله و لا حول و لا قوه الا بالله رب اعوذ بک ان اضل او اضل او اظلم او اظلم او اجهل او یجهل علی چون بر ستور نشیند بگوید سبحان الذی سخرلنا هذا و ما کنا له مقرنین و انا الی ربنا لمنقلبون و جهد کند تا ابتدای سفر روز پنجشنبه بود بامدادان که رسول ص ابتدای سفر روز پنجشنبه کردی و ابن عباس گوید هرکه سفری خواهد کرد یا حاجتی خواهد خواست از کسی پگاه باید کرد که رسول ص دعا کرده است که اللهم بارک لامتی فی بکورها یوم خمیسها و گفت نیز اللهم بارک لامتی فی بکورها یوم السبت پس بامداد شنبه و پنجشنبه مبارک است
ادب ششم ...
... ادب هفتم
آن که عایشه می گوید رضی الله عنها که رسول ص هرگه که سفر کردی شانه و آینه و مسواک و سرمه دان و مدری با خود بردی و مدری آن بود که موی سر بدان راست کنند و در روایت دیگر ناخن بری و شیشه ای نیز هست و صوفیان حبل و دلو را فزودند و این عادت نبوده است سلف را که ایشان هرکجا رسیدندی تیمم کردندی و در استنجا بر سنگ اقتصار کردندی و از هر آبی که نجاست آن ندانستندی طهارت کردندی ولیکن اگرچه عادت نبوده است در حق این قوم نیکوست سفر ایشان همچنان باشد که به چنین احتیاطها بپردازند و احتیاط نیکوست اما سفر سلف بیشتر در غزو و جهاد و کارهای عظیم بودی و به چنین احتیاطها نپرداختندی
ادب هشتم
چون رسول ص از سفر بازآمدی چون چشم وی بر مدینه افتادی گفتی اللهم اجعل لنابها قرارا و رزقا حسنا و آنگاه از پیش کس بفرستادی و نهی کرد از آن که ناگاه کس در خانه در شود و دوتن خلاف کردند هریکی کار منکری دیدند که برنجیدند و چون باز آمدی اول در مسجد شدی و دو رکعت نماز کردی و چون در خانه شدی گفتی توباتو بالربنا اوبا بالایغا در علینا حوبا و سنتی و موکد راه آورد بردن اهل خانه را تا در خبر می آید که اگر چیزی ندارد سنگی در بن توبره افکند و این مثلی است و تاکید این سنت است این است آداب سفر ظاهر
اما آداب خواص در سفر باطن آن است که سفر نکند تا آنگاه که داند که زیادت دین وی است در سفر و چون در راه در دل خود نقصانی بیند بازگردد و نیت کند در هر شهری که شود تربتهای بزرگان را زیارت کند و شیوخ را طلب کند و از هر یکی فایده ای گیرد نه از بهر آن که تا به حدیث برگوید یعنی که من مشایخ را دیده ام ولیکن تا بدان کار کند و به هیچ شهر بیش از ده روز مقام نکند مگر به اشارت شیخی که مقصود باشد و اگر به زیارت برادران رود سه روز بایستد که حد مهمانی این است مگر که وی رنجور خواهد شد اگر مقام نکند و چون به نزدیک پیری شود یک شبانه روز بیش مقام نکند چون مقصود بیش از زیارت نباشد و چون به سلام شود در سرای بکوبد و صبر کند تا وی بیرون آید و به هیچ کار ابتدا نکند تا اول زیارت وی نکند و در پیش وی سخن نگوید تا نپرسد و چون پرسید آن قدر گوید که جواب بود و اگر سوالی خواهد کرد نخست دستوری خواهد و در آن شهر ابتدا به عشرت مشغول نشود که اخلاص زیادت برود و در راه به ذکر و تسبیح مشغول باشد و به قرآن خواندن در سر چنان که کسی نشنود و چون کسی با وی حدیث کند جواب وی مهم تر داند از تسبیح و اگر در حضر به چیزی مشغول است و آن میسر است سفر نکند که آن کفران نعمت است
غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن دوم - رکن معاملات » بخش ۶۵ - باب دوم
بر وی واجب بود که علم رخصت سفر بیاموزد که اگر چه عزم دارد که کار به رخصت نکند باشد که به ضرورت بدان محتاج بود و علم قبله و وقت نماز بباید آموخت
و سفر را در طهارت دو رخصت است یکی مسح موزه و دیگر تیمم و در نماز دو قصر و جمیع و در سنت بود بر ستور گزاردن و در رفتن گزاردن و در روزه یکی و آن فطر است و این هفت رخصت است
رخصت اول ...
... سیم آن که به کسی اقتدا نکند که وی تمام می کند اگر بکند وی را نیز لازم آید که تمام کند بلکه اگر گمان برد که امام مقیم است و تمام خواهد کرد و او در شک بود وی را تمام کردن لازم است که مسافر را باز توان دانست اما چون دانست که مسافر است اگر در شک بود که امام قصر خواهد کرد وی را روا بود که قصر کند اگر چه امام قصر نکند که نیت پوشیده بود و دانستن آن شرط نتوان کرد
چهارم آن که سفر دراز بود و مباح و سفر کسی که به راه زدن رود یا به طلب ادرار حرام شود یا بی دستوری مادر و پدر شود حرام بود و رخصت در وی روا نبود و همچنین کسی که از وام خواه بگریزد و دارد که بدهد و در جمله سفر برای غرضی بود چون آن غرض که باعث وی است حرام بود
و سفر دراز آن باشد که شانزده فرسنگ بود و در کم از این قصر نشاید و هر فرسنگی دوازده هزار گام بود و اول سفر آن بود که از عمارت شهر بیرون شود اگرچه از خرابه ها و بستانها بیرون نشده باشد و آخر سفر آن بود که به عمارت وطن رسد یا در شهر دیگر عزم اقامت کند سه روز یا زیادت بیرون از روز درشدن و بیرون آمدن و اگر عزم نکند ولیکن در بند گزاردن کارها بود و نداند که کی گزارده شود و هر روزی چشم می دارد تا گزارده شود و زیادت از سه روز تاخیر رود بر یک قول که به قیاس نزدیکتر است روا بود که قصر می کند که او همچون مسافر است که به دل قرار نگرفته است و عزم قرار ندارد
رخصت چهارم
جمع است و روا بود در سفر دراز مباح که نماز پیشین تاخیر کند تا با نماز دیگر به هم کند و نماز دیگر تقدیم کند و یا پیشین به هم بگزارد و نماز شام و خفتن همچنین و چون نماز دیگر با پیشین به هم کند باید که اول نماز پیشین کند آنگاه نماز دیگر و اولیتر آن بود که سنتها به جای آرد تا فضیلت آن فوت نشود که فایده سفر بدان برنیاید ولیکن اگر خواهد سنتها بر پشت ستور می کند یا در میان رفتن و ترتیب آن بود که اول چهار رکعت که سنت نماز پیشین است بکند و آنگاه آن چهار رکعت که سنت است پیش از عصر بگزارد آنگاه بانگ نماز و قامت کند و فریضه پیشین بگزارد آنگاه قامت کند و اگر تیمم می کند اعادت می کند و فریضه نماز دیگر بکند و میان هردو نماز پیش از تیمم و قامت روزگار نبرد آنگاه آن دو رکعت سنت که پس از نماز پیشین است پس از نماز دیگر بکند و چون ظهر تاخیر کند تا عصر همچنین کند و اگر بکرد و پیش از فرو شدن آفتاب به شهر رسید عصر باز نکند و حکم نماز شام و خفتن همچنین است و بر یک قول جمع در سفر کوتاه نیز روا بود
رخصت پنجم ...
... روزه گشادن است و مسافر که نیت روزه کرده باشد اگر بگشاید روا بود و اگر پس از صبح از شهر بیرون آید روا نباشد که بگشاید و اگر بگشاید پس به شهر رسد روا باشد که در شهر برود نان خورد و اگر نگشاده بود که به شهر رسد روا نبود که بگشاید و قصر کردن فاضلتر از تمام کردن تا از شبهت خلاف بیرون آید که نزدیک ابوحنیفه اتمام روا نبود اما روزه داشتن فاضلتر از افطار تا در خطر قضا نیفتد مگر که بر خویشتن ترسد و طاقت ندارد آنگاه گشادن فاضلتر
و از این هفت رخصت سه در سفر دراز روا بود قصر و فطر و مسح و سه در سفر کوتاه نیز روا بود سنت کردن بر پشت ستور در رفتن و جمعه ناکردن و تیمم کردن بی قضای نماز اما در جمع میان دو نماز خلاف است و ظاهر آن است که در سفر کوتاه نشاید این علمها لابد بود مسافر را آموختن پیش از سفر چون در سفر کسی نخواهد بود که از وی بیاموزد به وقت حاجت و علم و دلایل قبله و دلیل وقت نمازها نیز بباید آموخت چون در راه دیه ها نباشد که محراب پوشیده نماند و این مقدار باید بداند که به وقت نماز پیشین آفتاب به کجا باشد و چون روی به قبله کنی و به وقت فرو شدن و برآمدن چگونه باشد و قلب و قطب چگونه افتد و چون در راه کوهی باشد بداند که بر دست راست قبله بود یا بر دست چب از این مقدار چاره نبود که بداند
غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن دوم - رکن معاملات » بخش ۶۷ - باب اول
... نوع دوم سرود نوحه گر بود که به گریستن آرد و اندوه زیادت کند و اندر این نیز مزد بود چون نوحه گری بر تقصیر خود کند در مسلمانی و بر گناهان که بر وی رفته بود و بر آنچه وی را فوت شده است از درجات بزرگ از خشنودی حق تعالی چنان که نوحه داوود ع بود که وی چندان نوحه کردی که جنازه ها از پیش وی برگرفتندی و وی در آن الحان بودی و آوازی خوش بودی اگر اندوهی حرام باشد در دل نوحه حرام باشد چنان که وی را کسی مرده باشد که خدای تعالی می گوید لکیلا تاسو علی ما فاتکم بر گذشته اندوه مخورید چون کسی قضای خدای تعالی را کاره باشد و بدان اندوهگین بود تا آن اندوه زیادت شود این حرام بود و به سبب این است که مزد نوحه گر حرام است و وی عاصی بود و هرکه آن بشنود عاصی بود
نوع سوم آن که در دل شادی باشد و خواهد که آن زیادت کند به سماع و این نیز مباح بود چون شادی به چیزی باشد که روا باشد که بر آن شاد شود چنان که در عروسی و ولیمه و عقیقه و وقت آمدن فرزند و وقت ختنه کردن و باز رسیدن از سفر چنان که رسول ص به مدینه رسید پیشباز شدند و دف می زدند و شادی می کردند و شعر می گفتند که
طلع البدر علینا من ثنییات الوداع ...
غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن دوم - رکن معاملات » بخش ۸۱ - اصل دهم
... و عمر بن عبدالعزیز مر محمد بن کعب قرطی را گفت صفت عدل مرا بگوی گفت از مسلمانان هر که از تو کهتر است او را پدر باش و هرکه مهتر است وی را پسر باش و هرکه همچون توست او را برادر باش و عقوبت هرکسی در خور نگاه و قوت وی کن و زنهار تا به خشم یک تازیانه نزنی که آنگاه جای تو دوزخ بود
و یکی از زهاد به نزدیک خلیفه روزگار شد گفت مرا پندی ده گفت من به سفر چین رفته بودم ملک آنجا را گوش کر شده بود می گریست عظیم و می گفت نه از این می گریم که شنوایی من به خلل شد لیکن از آن می گریم که مظلوم بر در من فریاد کند و من نشنوم ولیکن چشم برجاست منادی کنند تا هرکه تظلم خواهد کرد جامه سرخ پوشد پس هر روزی بر پیلی نشستی و بیرون آمدی و هرکه جامه سرخ داشتی وی را بخواندی یا امیر المومنین این در کیش کافری بود که شفقت بر بندگان خدای تعالی چنین می برد و تو مؤمنی و از اهل بیت رسولی نگاه کن تا شفقت تو چگونه است
و ابوقلابه به نزدیک عمر عبدالعزیز شد گفت مرا پند ده گفت از روزگار آدم تا امروز هیچ خلیفه نمانده است مگر تو گفت بیفزای گفت نخستین خلیفه که بخواهد مزد تو خواهی بود گفت بیفزایگفت اگر خدای تعالی با تو بود از چه ترسی و اگر با تو نبود به چه پناه کنی گفت بسنده است این که گفتی ...