گنجور

 
غزالی

بدان که در عزلت شش فایده است:

فایدهٔ اوّل

فراغتِ ذکر و فکرت که بزرگترین عبادات فکرت است در عجایبِ صنعِ حق تعالی و در ملکوتِ آسمان و زمین و شناختنِ اسرارِ ایزد تعالی در دنیا و آخرت. بلکه بزرگترین آن است که همگیِ خویش به حق تعالی دهد تا از هرچه جز وی خبر است بی‌خبر شود و از خود نیز بی‌خبر شود و جز با حق تعالی نماند و این جز خلوت و عزلت راست نیاید که هرچه جز حق تعالی است شاغل است از حق تعالی، خاصّه کسی را که آن قوّت ندارد که در میانِ خلق با حق بوَد و بی خلق بوَد چون انبیاء (ع).

و از این بود که رسول (ص) در ابتدایِ کارِ خویش عزلت گرفت در کوه و به کوهِ حرا شد و از خَلق بُرید تا آنگاه که نورِ نبوّت قوّت گرفت و بدان درجه رسید که به تن با خلق بود و به دل با حق، و گفت، «اگر کسی را به دوستی گرفتمی ابوبکر را گرفتمی، ولیکن دوستیِ حق جایِ هیچ دوستیِ دیگر نگذاشته است». و مردمان پنداشتند که وی را با هر کسی دوستی است و نه عجب اگر اولیا نیز بدین درجه رسند که سهلِ تُستَری می‌گوید که سی سال است که من با حق تعالی سخن می‌گویم و مردمان می‌پندارند که با خلق می‌گویم و این محال نیست که کس باشد که وی را عشقِ مخلوقی چنان بگیرد که سَر میانِ مردمان باشد و سخنِ کس نشنود و مردمان را نبیند از دوستی و مشغولی ولیکن هر کسی را بدین غرّه نباید شدن، که بیشتر آن باشد که در میانِ خلق از سرِ کار بیفتد. یکی مر رُهبانی را گفت که نَهمار صبوری بر تنهایی! گفت، «من تنها نَه‌ام. همنشینِ حقّم. چون خواهم که با وی راز گویم نماز کنم و چون خواهم که با من راز گوید قرآن خوانم». و یکی را پرسیدند که این قوم از خلوت چه فایده گرفته‌اند؟ گفت، «اُنس به حق تعالی».

و حسنِ بصری را گفتند، «اینجا مردیست همیشه تنها در پسِ ستونی نشسته باشد». گفت، «چون حاضر بود مرا خبر دهید». وی را خبر کردند. نزدیکِ وی شد. گفت، «همیشه تنها می‌نشینی، چرا با خلق مخالطت نکنی؟» گفت، «مرا کاری افتاده است که آن مرا از خلق مشغول کرده است.» گفت، «چرا به نزدیکِ حسن نشوی و سخنِ وی نشنوی؟» گفت، «این کار مرا از حسن و مردمان مشغول کرده». گفت، «آن چه کار است؟» گفت، «هیچ وقت نیست که نه از خدای تعالی بر من نعمتی است و نه از من گناهی است. آن نعمت را شکری می‌کنم و آن گناه را استغفار می‌کنم. نه به حسن می‌پردازم و نه به مردمان.» گفت، «جای نگاه دار که تو از حسن فقیه‌تری.»

و هَرِم بن حَیّان به نزدیک اُوِیسِ قَرَنی شد. اویس گفت، «به چه آمدی؟» گفت، «آمده‌ام تا با تو بیاسایم.» گفت، «هرگز ندانستم که کسی باشد که خدای تعالی را بداند و به دیگری بیاساید.»

فُضَیل گفت، «چون تاریکی درآید، شادی بر دلِ من درآید. گویم تا روز در خلوت نشینم با خدای تعالی. چون روشناییِ روز پدیدار آید، گویم: اکنون مردمان مرا از وی مشغول کنند.» مالکِ دینار گوید که «هرکه حدیث کردن با خدای تعالی به مناجات دوست‌تر ندارد از حدیث کردن با مخلوقات، علمِ وی اندک است و دلش نابیناست و عمرش ضایع است». و یکی از حکما می‌گوید، «هرکه را تقاضا آن بود که کسی را بیند و با وی بنشیند، آن نقصانِ وی است که دلِ وی از آنچه می‌باید خالی است، از بیرون مدد می‌خواهد». و گفته‌اند، «هرکه را اُنس به مردمان است، وی از جمله مفلسان است.»

پس از این جمله بدانی که هرکه وی را قدرتِ آن است که به دوامِ ذکر اُنس حاصل کند به حق تعالی یا به دوامِ فکر علم و معرفت حاصل کند به جلال و جمال وی، این از هر عبادتی که به خلق تعلّق دارد بهتر و بزرگتر است که غایتِ همهٔ سعادت‌ها آن است که کسی بدان جهان شود و اُنس و محبّتِ حق تعالی بر وی غالب باشد و اُنس به ذکر تمام شود و محبّت ثمرهٔ معرفت است و معرفت ثمرهٔ فکرت و این همه به خلوت راست آید.

فایدهٔ دوّم

آن که به سببِ عزلت از بسیاری معصیت برهد. و چهار معصیت است در مخالطت، که از آن هر کسی نجهد:

معصیتِ اوّل غیبت کردن یا شنیدن و این هلاکِ دین است.

معصیتِ دوّم امر به معروف و نهی از منکر که اگر خاموش بود فاسق و عاصی شود و اگر انکار کند در بسیاری خصومت و وحشت افتد.

معصیتِ سِیُّم ریا و نفاق که در مخالطت آن لازم آید که اگر با خلق مدارا نکند وی را برنجانند و اگر مدارا کند زود به ریا افتد که جدا کردنِ مدارا و ریا و مُداهَنَت سخت دشوار است. و اگر با دوست و دشمن سخن گوید، اگر با یکی موافقت کند دو‌رویی باشد و اگر نکند از دشمنی ایشان خلاص نیابد. و کمترین آن باشد که هرکه را بیند می‌گوید که همیشه آرزومندم و غالب آن بود که دروغ گوید و اگر مثلِ آن نگوید مُستوحَش شوند و از تو نیز نفاق و دروغ باشد و کمترین آن باشد که از هر کسی می‌پرسد که چگونه‌ای و قومت چگونه‌اند؟ و باطن از اندوهِ ایشان تا چگونه‌اند فارغ باشد و این نفاقِ محض باشد.

ابن‌مسعود رحمهم‌الله گوید، «کس بوَد که بیرون شود، با کسی کاری دارد، چندان ثنا و مردمی بگوید که آن کس را دِین در سرِ آن کند و به خانه آید، حاجت‌روا ناشده و خدا را تعالی به خشم آورده»، و سَریِ سَقَطی گوید، «اگر برادری به نزدیکِ من آید، دست به محاسن فرود آرم تا راست شود، بترسم که نامِ من در جریدهٔ منافقان ثبت کنند» و فضیل تنها نشسته بود. یکی به نزدیکِ وی آمد و گفت، «به چه آمده‌ای؟» گفت، «برای آسایش و موانست به دیدارِ تو»، گفت، «به خدای که این به وحشت نزدیکتر است، نیامده‌ای الّا برای آن تا تو مرا مردمی کنی به دروغ و من تو را مردمی کنم به دروغ و تو دروغی بر من بپیمایی و من یکی بهرِ تو تا از اینجا بازگردی یا من از اینجا برخیزم و هرکه از چنین سخن‌ها حذر تواند کرد، مخالطت کند زیان ندارد».

سلف چون یکدیگر را بدیدندی، از حال دنیا نپرسیدندی، از دین پرسیدندی. حاتم اصم، حامد لفاف را گفت، «چگونه ای؟» گفت، «به سلام و عافیت» گفت، «سلامت پس از آن بود که بر صراط بگذری و عافیت آن وقت بود که در بهشت شوی.» و چون عیسی را گفتند چگونه ای؟ گفت، «آنچه سود من در آن است در دست من نیست و آنچه زیان من در آن است بر دفع آن قادر نیستم و من گروکار خویشم و کار به دست دیگری است، پس هیچ درویشی نیست درویش تر از من». و چون ربیع خیثم را گفتندی چگونه ای؟ گفت، «ضعیف و گناهکار. روزی خود را می خورم و اجل خود را چشم می دارم.» و ابودردا را گفتندی چگونه؟ گفتی خیر است، اگر از دوزخ ایمن شوم و اویس قرنی را گفتند چگونه ای؟ گفت، «چگونه باشد کسی که بامداد برخیزد و نداند که شبانگاه خواهد زیست یا نه و شبانگاه نداند بامداد را خواهد زیست یا نی.»

و مالک دینار را گفتند چگونه ای؟ گفت، «چگونه باشد کس که عمرش می کاهد و گناهش می افزاید». و حکیمی را گفتند چگونه ای؟ گفت، «چنان که روزی خدای تعالی می خورم و فرمان دشمن وی ابلیس می برم.» و محمد واسع را گفتند چگونه ای؟ گفت، «چگونه باشد کسی که هر روز به آخرت نزدیکتر می شود و بر گناه دلیرتر می باشد.» و حامد لفاف را گفتند چگونه ای؟ گفت، «چگونه بود حال کسی که به سفر دراز می شود و زاد ندارد و به گوری تاریک می شود و مونس ندارد و بر پادشاه عادل می شود و حجت ندارد.»

و حسان بن سنان را گفتند چگونه ای؟ گفت، «در آرزوی آنم که یکی روز به عافیت باشم.» گفتند، «نه به عافیتی؟» گفت، «عافیت روزی باشد که بر من معصیت نرود.» و یکی را وقت مرگ پرسیدند که چگونه ای؟ گفت، «چگونه باشد کسی که لابد است ورا که بمیرد و وی را برانگیزند و حساب خواهند.» و ابن سیرین یکی را گفت چگونه ای؟ گفت، «چگونه بود کسی که پانصد درم وام دارد و عیال دارد و هیچ چیز ندارد». ابن سیرین در خانه شد و هزار درم بیاورد و به وی داد و گفت، «پانصد درم با وام ده و پانصد درم بر عیال نفقه کن و عهد کردم که نیز کسی را نگویم که چگونه ای.» و این از آن کرد که ترسید که اگر تیمار وی ندارد، در پرسیدن منافق بوده باشد.

و بزرگان گفته اند که کسانی را دیدیم که هرگز را سلام نکردندی و اگر یکی بر دیگری حکم کردی، به هرچه داشتی منع نکردی و اکنون قومی اند که یکدیگر را زیارت کنند و تا مرغ خانه می پرسند و اگر به یک درم با یکدیگر گستاخی کنند، جز منع نبینند و این نباشد الا انفاق، پس چون خلق بدین صفت شده اند، هرکه با ایشان مخالطت کند، اگر موافقت کند در این نفاق و دروغ شریک بود و اگر مخالفت کند وی را دشمن گیرند و گران جان دانند و همه به غیبت وی مشغول شوند، و دین وی در سر ایشان شود و دین ایشان در سر وی.

معصیت چهارم که به سبب مخالطت لازم آید، آن است که با هر که بنشینی صفت وی بر تو سرایت کند، چنان که تو را خبر نبود و طبع تو از وی بدزدد، چنان که تو ندانی و آن باشد که تخم بسیار معصیت باشد. چون نشست با اهل غفلت بود که هرکه اهل دنیا را بیند و حرص ایشان در دنیا، مثل آن در وی پدید آید و هرکه اهل فسق را بیند، اگرچه آن را منکر باشد، آن فسق چون بسیار بیند در چشم وی سبکتر شود و هر معصیتی که بسیار بیند انکار آن از دل بیوفتد.

و از این است که اگر عالمی را با جبه دیبا بینند همه دلها انکار کنند و باشد که این عالم همه روز غیبت کند و از آن انکار نکنند و غیبت از ابریشم پوشیدن بتر است، بلکه از زنا کردن صعبتر است، ولیکن خوشده است از بسیاری که رود. بلکه شنیدن احوال اهل غفلت زیان دارد، چنان که شنیدن احوال صحابه و بزرگان سود دارد. و به وقت ذکر ایشان رحمت بارد از آسمان، چنان که در خبر است «عند ذکر الصالحین تنزل الرحمه» و سبب رحمت آن است که رغبت دین بجنبد و رغبت دنیا کمتر شود چون کسی احوال ایشان بشنود و همچنین به وقت ذکر اهل غفلت لعنت بارد که سبب لعنت غفلت و رغبت دنیاست و ذکر ایشان سبب این بود، پس دیدار ایشان عظیمتر بود. و برای این گفت رسول (ص) که مثل ما همنشین بد چون آهنگر است که اگر جامه نسوزد دود در تو گیرد و مثل همنشینی نیک چون عطار است که اگر مشک بر تو ندهد به بوی تو را درگیرد.» پس بدان که تنهایی به از همنشینی بد و همنشینی نیک بهتر از تنهایی، چنان که در خبر است. پس هرکه مجالست وی رغبت دنیا از تو ببرد و تو را به خدای تعالی دعوت کند، مخالطت با وی غنیمتی بزرگ بود. ملازم با وی باش و هرکه حال وی به خلاف این بود، از وی دور باش، خاصه عالمی که بر دنیا حریص بود و کردار وی با گفتار راست نبود که آن زهر قاتل باشد و حرمت مسلمانی از دل ببرد پاک، چه با خود گوید، «اگر مسلمانی اصلی داشتی وی بدان اولیتر بودی.» که اگر کسی اوزینه در پیش دارد و به حرصی تمام می خورد و فریاد می کند که ای مسلمانان دور باشید که این همه زهر است، هیچ کس وی را باور ندارد و دلیری وی در خوردن حجتی گردد بدان که در وی زهر نیست. و بسیار کس است که در حرام خوردن و معصیت کردن دلیر نباشد، چون بشنود که عالمی آن می کند دلیر شود. و بدین سبب است که زلت عالم حرام است حکایت کردن به دو سبب، یکی آن که غیبت بود، دوم آن که مردمان را دلیر کند که آن حجت گیرند و بدان اقتدا کنند و شیطان به نصرت آن برخیزد و گوید آخر تو از فلان قراتر و پرهیزگارتر نخواهی بود.

و شرط عامی آن است که چون از عالم تقصیر بیند دو چیز بیندیشد، یکی آن که بداند که اگر عالم تقصیر می کند باشد که علم وی کفارت آن باشد که علم شفیعی بزرگ است و عامی را علم نیست، چون عمل نکند بر چه اعتماد کند؟ و دیگر آن که بداند که دانستن عالم که حرام خوردن نشاید همچون دانستن عامی است که خمر و زنا نشاید و هر کسی در این قدر که خمر و زنا نشاید عالم است و خمر خوردن عامی حجت نگردد تا بدان کسی دلیر گردد، حرام خوردن عالم همچنان باشد. و بیشتر دلیری حرام کسانی کنند که ایشان به نام عالم باشند و از حقیقت علم هیچ خبر ندارند و غافل باشند و یا آن را که می کنند عذری و تاویلی دانند که عوام فهم نکنند، باید که عامی بدین چشم ننگرد تا هلاک نشود.

و مقصود آن است که روزگار چنان است که از صحبت بیشتر خلق حذر باید کرد. و مثل موسی و خضر (ع) که خضر کشتی را سوراخ کرد و موسی انکار کرد، در قرآن برای این آورده اند، پس عزلت و زاویه گرفتن اولیتر، بیشتر خلق را.

فایده سوم

آن که هیچ شهر، الا ماشاأالله از فتنه و خصومت و تعصب خالی نبود و هرکه عزلت گرفت رست و چون مخالطت کند در خطر افتد. عبدالله بن عمروعاص گوید که رسول (ص) گفت، «چون مردمان را بینی که چنین به هم درآیند و انگشتان در هم افکند، درون خانه ملازم گیر و زبان نگاه دار و آنچه دانی می کن و آنچه ندانی می انداز و به کار خویش خاصه مشغول شو و دست از کار عامه بدار» و عبدالله مسعود روایت می کند که رسول (ص) گفت که روزگاری آید بر مردمان که مرد دین سلامت نیابد، مگر که می گریزد از ایی و از کوهی به کوهی و از سوراخی به سوراخی، چون روباهی که خویشتن از خلق می دزدد. گفتند، «یا رسول الله این کی باشد؟» گفت، «چون معشیت بی معصیت به دست نتوان آورد، آنگاه عزب بودن حلال شود.» گفتند، «یا رسول الله چگونه بود ما را به نکاح فرموده ای؟» گفت، «آنگاه هلاک مرد بر دست مادر و پدر وی بود، اگر مرده باشند بر دست زن و فرزند بود، اگر نباشد بر دست قرابت بود.» گفتند، «چرا یا رسول الله؟» گفت، وی را به تنگدستی و درویشی ملامت کنند. و چیزی که طاقت آن ندارد که وی درخواهند تا وی در هلاکت خویش افتد.» و این حدیث، اگرچه در عزوبت است، عزلت نیز از این معلوم شود و این زمان که وعده داده است رسول (ص) پیش از این به مدتی دراز درآمده است. سفیان ثوری رحمهم الله در روزگار خویش می گفت، «والله لقد حلت العزوبه، به خدای که عزب بودن اکنون حلال گشت».

فایده چهارم

آن که از شر مردمان خلاص یابد و آسوده باشد که تا در میان خلق باشد از رنج غیبت و گمان بد ایشان خالی نباشد و از طمعهای محال خلاص نشود و از آن خالی نباشد که از وی چیزی بینند که عقل ایشان بدان نرسد و زبان دراز کنند و اگر خواهد که به حق همه مردمان از تهنیت و تعزیت و مهمانی قیام کند، همه روزگار در آن شود و به کار خود نپردازد و اگر تخصیص کند، بعضی را، دیگران مستوحش شوند و وی را برنجانند و چون گوشه ای گرفت از همه برهد و همه خشنود باشند و یکی بود که همیشه از گورستان و دفتری خالی نبودی و تنها نشستی. وی را گفتند، «چرا چنین کنی؟» گفت، «هیچ جای به سلامت تر از تنهایی ندیدم و هیچ واعظ چون گور ندیدم و هیچ مونس به از دفتر ندیدم.»

و ثابت بنانی از جمله اولیا بود. به حسن بصری نوشت که شنیدم که به حج می روی، می خواهم گاه گاه در صحبت تو باشم. حسن گفت، «بگذار تا در ستر خدای تعالی زندگانی می کنیم که بود که چون به هم باشیم از یکدیگر چیزی ببینیم و یکدیگر را دشمن گیریم.» و این نیز یکی از فواید عزلت است تا پرده مروت برجای بماند و باطنها برهنه نگردد که باشد که چیزهایی که ندیده است پدیدار آید.

فایده پنجم

آن که طمع مردمان از وی گسسته شود و طمع وی از مردمان و از این هردو طمع بسیاری به رنج و معصیت تولید شود که هرکه اهل دنیا را ببیند حرص در وی پدید آید و طمع تبع حرص است و خواری تبع طمع و از این سبب گفت خدای تعالی، «و لا تمدن عینیک الی ما متعنابه ازواجا منهم...الآیه» گفت، «منگرید به آن دنیای آراسته، ایشان که آن فتنه ایشان است» و رسول گفت (ص)، «هرکه فوق شماست در دنیا، به وی منگرید که نعمت خدای تعالی در چشم شما حقیر شود و هرکه نعمت توانگران بیند، اگر در طلب آن افتد، خود به دست نیاید و آخرت به زیان آید و اگر طلب نکند، در مجاهدت و صبر افتد و آن نیز دشوار است.»

فایده ششم

آن که از دیدار گرانان و احمقان و کسانی که دیدار ایشان به طبع مکروه باشد برهد. اعمش را گفتند، «چرا چشمت چنین به خلل شد؟» گفت، «از بس که در گرانان نگریستم.» جالینوس می گوید، «چنان که تن را تب است جان را نیز تب است و تب جان دیدارگرانان است»، و شافعی می گوید، «با هیچ گرانی ننشستم که نه آن جانب که با سوی وی بود گران تر یافتم.»

و این فایده، اگرچه دنیایی است، لیکن دین نیز به وی پیوسته است که چون کسی بود که دیدار وی با وحشت بود، به زبان یا به دل غیبت کردن گیرد و چون تنها بود از این همه سلامت ماند.