گنجور

 
غزالی

بدان که ایزد تعالی را سری است در دل آدمی که آن در وی همچنان پوشیده است که آتش در آهن. و چنان که به زخم سنگ بر آهن آن سر آتش آشکارا گردد و به صحرا افتد، همچنین سماع آواز خوش و موزون آن گوهر آدمی را بجنباند و در وی چیزی پدید آرد بی آن که آدمی را در آن اختیاری باشد و سبب آن مناسبتی است که گوهر دل آدمی را با عالم علوی که عالم ارواح گویند هست.

و عالم علوی عالم حسن و جمال است و اصل حسن و جمال تناسب است و هرچه متناسب است نمودگاری است از جمال آن عالم، هرچه جمال و حسن و تناسب که در این عالم محسوس است، همه ثمره جمال و حسن آن عالم است، پس آواز خوش موزون متناسب هم شبهتی دارد از عجایب آن عالم، بدان سبب آگاهی در دل پیدا آید و حرکت و شوقی پدید آید که باشد که آدمی خود نداند که آن چیست.

و این در دلی بود که ساده بود و از عشقی و شوقی که بدان راه برد خالی باشد، اما چون خالی نباشد و به چیزی مشغول بود، آن در حرکت آید و چون آتشی که دم در وی دهند افروخته تر گردد. و هرکه را دوستی خدای تعالی بر دل غالب باشد سماع وی را مهم بود که آن آتش تیزتر گردد و هرکه را در دل دوستی باطل بود، سماع زهر قاتل وی بود و بر وی حرام بود.

و علما را خلاف است در سماع که حلال است یا حرام. و هرکه حرام کرده است از اهل ظاهر بوده است که وی را خود صورت نبسته است که دوستی حق تعالی به حقیقت در دلی فرود آید، چه وی چنین گوید که آدمی جنس خود را دوست تواند داشت اما آن را که نه جنس وی بود و نه هیچ مانند وی بود وی را دوست چون تواند داشت؟ پس نزدیک وی در دل جز عشق مخلوق صورت نبندد و اگر عشق خالق صورت بندد، بنابر خیال تشبیهی باطل باشد، بدین سبب گوید که سماع یا بازی بود یا از عشق مخلوقی بود، و این ردو در دین مذموم است.

و چون وی را پرسند که معنی دوستی خدای تعالی که بر خلق واجب است چیست؟ گوید، «فرمانبرداری و طاعت داشتن.» و این خطایی بزرگ است که این قوم را افتاده است، و ما در کتاب محبت از رکن منجیات این پیدا کنیم.

اما اینجا می گوییم که حکم سما از دل باید گرفت که سماع هیچ چیز در دل نیارد که نباشد، بل آن را که در دل باشد بجنباند. هرکه را در دل چیزی است که آن در شرع محبوب است و قوت آن مطلوب است، چون سماع آن را زیادت کند، وی را ثواب باشد و هرکه را در دل باطلی است که در شریعت آن مذموم است، وی را در سماع عقاب بود. و هرکه را دل از هردو خالی است، لیکن بر سبیل بازی شنود و به حکم طبع بدان لذت یابد، سماع وی را مباح است. پس سماع بر سه قسم است:

قسم اول

آن که به غفلت و بر طریق بازی این کار اهل غفلت بود و دنیا همه لهو و بازی است و این نیز از آن بود و روا نباشد که سماع حرام باشد بدان سبب که خوش است که خوشیها حرام نیست و آنچه از خوشیها حرام است نه از آن حرام است که خوش است، بلکه از آن حرام است که در وی ضرری است و فسادی، چه آواز مرغان خوش است و حرام نیست، بلکه سبزه و آب روان و نظاره در شکوفه و گل خوش است و حرام نیست. پس آواز خوش در حق گوش، همچون سبزه و آب روان است در حق چشم و همچون بوی مشک در حق بینی و همچون طعام خوش در حق ذوق و همچون حکمتهای نیکو در حق عقل. و هریکی از این حواس را نوعی لذت است چرا باید که حرام باشد؟ و دلیل بر آن که طیبت و بازی و نظاره در آن حرام نیست آن است که عایشه رضی الله عنه روایت می کند که روز عید در مسجد زنگیان بازی می کردند. رسول (ص) مرا گفت، «خواهی که بینی؟» گفتم، «خواهم.» بر در بایستاد و دست پیش بداشت تا زنخدان بر دست وی نهادم و چندان نظاره کردم که چند بار بگفت که بس نباشد؟ گفتم نی! و این در صحاح است، و از این خبر پنج رخصت معلوم شد.

یکی آن که بازی و لهو و نظاره در وی چون گاه گاه باشد حرام نیست و در بازی زنگیان رقص و سرود بود.

دوم آن که در مسجد می کردند.

سوم آن که در خبر است که رسول (ص) در آن وقت که عایشه را آنجا برد گفت، «به بازی مشغول شوید.» و این فرمان باشد، پس بر آنچه حرام باشد چون فرماید؟

چهارم آن که ابتدا کرد و عایشه را رضی الله عنها گفت، «خواهی که بینی؟» و این تقاضا باشد، نه چنان باشد که اگر وی نظاره کردی و وی خاموش بودی، روا بودی که کسی گفتی که نخواست که ی را برنجاند که آن از بدخویی باشد.

پنجم آن که خود با عایشه بایستاد ساعتی دراز. با آن که نظاره بازی کار وی نباشد و بدین معلوم شود که برای موافقت زنان و کودکان تا دل ایشان خوش شود، چنین کارها کردن از خلق نیکو بود و این فاضلتر بود از خویشتن فراهم گرفتن و پارسایی و قرایی کردن.

و هم در صحاح است که عایشه روایت می کند که من کودک بودم لعبت بیاراستمی چنان که عادت دختران است. چند کودک دیگر به نزدیک من آمدندی. چون رسول (ص) درآمدی کودکان باز پس گریختندی. رسول (ص) ایشان را به نزدیک من فرستادی. یک روز کودکی را گفت که چیست این لعبتها؟ گفت، «این دخترکان من اند.» گفت، «این چیست بر این اسب؟» گفت، «پر و بال است.» رسول (ص) گفت، «اسب را بال از کجا بود؟» گفت، «نشنیده ای که سلیمان را اسب بود با پر و بال؟» رسول (ص) تبسم کرد تا همه دندانهای وی پیدا شد. و این از بهر آن روایت می کنم تا معلوم شود که قرایی کردن و روی ترش داشتن و خویشتن از چنین کارها فراهم گرفتن از دین نیست، خاصه با کودک و با کسی که کاری کند که اهل آن باشد و از وی زشت نبود. و این خبر دلیل آن نیست که صورت کردن روا بود که لعبت کودکان از چوب و خرقه بود که صورت تمام ندارد که در خبر است که بال اسب از خرقه بود.

و هم عایشه روایت می کند که دو کنیزک من دف می زدند و سرود می گفتند. رسول (ص) در خانه آمد و بخفت و روی از دیگر جانب کرد. ابوبکر درآمد و ایشان را زجر کرد و گفت، «خانه رسول و مزمار شیطان؟» رسول گفت، «یا ابابکر دست از ایشان بدار که روز عید است.» پس دف زدن و سرود گفتن از این خبر معلوم شد که مباح است و شک نیست که به گوش رسول می رسیده است آن و منع وی مر ابابکر را از انکار آن دلیلی صریح است بر آن که مباح است.

قسم دوم

آن که در دل صفتی مذموم بود، چنان که کسی را در دل دوستی زنی بود یا کودکی بود، سماع کند در حضور وی تا لذت زیادت شود یا در غیبت وی بر امید وصال تا شوق زیادت شود یا سرودی شنود که در وی حدیث زلف و خال و جمال باشد و در اندیشه خویش بر وی فرو آورد. این حرام است و بیشتر جوانان از این جمله باشند. برای آن که این آتش عشق باطل را گرم تر کند و آن آتش را فروکشتن واجب است، بر فروختن آن چون روا باشد؟ اما اگر این عشق وی با زن خویش بود یا کنیزک خویش بود، از جمله تمتع دنیا بود و مباح بود تا آنگاه که طلاق دهد یا بفروشد، آنگاه حرام شود.

قسم سیم

آن که در دل صفتی محمود باشد که سماع آن را قوت دهد و این از چهار نوع بود.

نوع اول سرود و اشعار حاجیان بود در صفت کعبه و بادیه که آتش شوق خانه خدای را در دل بجنباند و از این سماع مزد بود کسی را که روا بود که به حج شود، اما کسی را که مادر و پدر دستوری ندهد یا سببی دیگر که وی را حج نشاید، روا نبود که این سماع کند و این آرزو در دل خویش قوی گرداند، مگر که داند که اگرچه شوق غالب و قوی خواهد شد، وی قادر بود بر آن که نرود و بدین نزدیک بود سرود غازیان و سماع ایشان که خلق را به غزا و جنگ کردن با دشمنان خدای تعالی و جان بر کف نهادن بر دوستی وی آرزومند کند و این را نیز مزد باشد. و همچنین اشعاری که عادت است که در مصاف بگویند تا مرد دایر شود و جنگ کند و دلاوری را زیادت کند و در وی، مزد بود چون جنگ با کافران بود، اما اگر با اهل حق بود این حرام بود.

نوع دوم سرود نوحه گر بود که به گریستن آرد و اندوه زیادت کند و اندر این نیز مزد بود، چون نوحه گری بر تقصیر خود کند در مسلمانی و بر گناهان که بر وی رفته بود و بر آنچه وی را فوت شده است از درجات بزرگ از خشنودی حق تعالی. چنان که نوحه داوود (ع) بود که وی چندان نوحه کردی که جنازه ها از پیش وی برگرفتندی و وی در آن الحان بودی و آوازی خوش بودی. اگر اندوهی حرام باشد در دل، نوحه حرام باشد، چنان که وی را کسی مرده باشد، که خدای تعالی می گوید، «لکیلا تاسو علی ما فاتکم بر گذشته اندوه مخورید»، چون کسی قضای خدای تعالی را کاره باشد و بدان اندوهگین بود تا آن اندوه زیادت شود، این حرام بود. و به سبب این است که مزد نوحه گر حرام است و وی عاصی بود و هرکه آن بشنود عاصی بود.

نوع سوم آن که در دل شادی باشد و خواهد که آن زیادت کند به سماع. و این نیز مباح بود چون شادی به چیزی باشد که روا باشد که بر آن شاد شود، چنان که در عروسی و ولیمه و عقیقه و وقت آمدن فرزند و وقت ختنه کردن و باز رسیدن از سفر. چنان که رسول (ص) به مدینه رسید. پیشباز شدند و دف می زدند و شادی می کردند و شعر می گفتند که:

طلع البدر علینا من ثنییات الوداع

وجب الشکر علینا ما دعی لله داع

و همچنین به ایام عید شادی کردن روا بود و سماع بدین روا بود. و همچنین چون دوستان به هم نشینند به موافقتی و خواهند که طعام خورند و خواهند که وقتشان با یکدیگر خوش شود، سماع کردن و شادی نمودن به موافقت یکدیگر روا باشد.

نوع چهارم و اصل آن که کسی را که دوستی حق تعالی بر دل غالب شده باشد و به حد عشق رسیده، سماع وی را مهم بود. و باشد که اثر آن از بسیاری خیرات رسمی بیش بود. و هرچه دوستی حق تعالی بدان زیاد شود مزد آن بیش بود. و سماع صوفیان در اصل که بوده است بدین سبب بوده است، اگرچه اکنون به رسم آمیخته شده است، به سبب گروهی که به صورت ایشانند در ظاهر و مفلس اند از معانی ایشان در باطن. و سماع در افروختن این آتش اثری عظیم دارد و کس باشد از ایشان که در میان سماع وی را مکاشفات پدید آید و با وی لطفها رود که بیرون سماع نبود.

و آن احوال لطیف که از عالم غیب به ایشان پیوستن گیرد به سبب سماع، آن را وجد گویند و باشد که دل ایشان در سماع چنان پاک و صافی شود که نقره را چون در آتش نهی و آن سماع آتش در دل افکند و همه کدورتها از دل ببرد. و باشد که به بسیاری ریاضت آن حاصل نیاید که به سماع حاصل آید. و سماع آن سر مناسبت را که روح آدمی را هست با عالم ارواح بجنباند تا بود که او را به کلیت این عالم بستاند تا از هرچه در این عالم رود بی خبر شود و باشد که قوت اعضای وی نیز ساقط شود و بیفتد و از هوش برود. و آنچه از این احوال درست باشد وی را اصل بود، درجه آن بزرگ بود. و آن کسی را که بدان ایمان بود و حاضر بود، از برکات آن نیز محروم نبود. ولیکن غلط اندر این نیز بسیار باشد و پندارهای خطا بسیار افتد و نشانی حق و باطل آن پیران پخته و راه رفته دانند و مرید را مسلم نباشد که از سر خویش سماع کند بدان که تقاضای آن در دل وی پدید آید.

و علی حلاج یکی بود از مریدان شیخ ابوالقاسم گرگانی دستوری خواست در سماع، گفت هیچ مخور. پس از آن طعام خوش بساز. اگر سماع اختیار کنی بر طعام، آنگاه این تقاضای سماع به حق باشد و تو را مسلم بود. اما مریدی که وی را هنوز احوال دل پیدا نیامده باشد و راه حق به معاملت نداند یا پیدا آمده باشد ولیکن شهوت هنوز از وی تمام شکسته نشده باشد، واجب بود به پیر که وی را سماع منع کند، که زیان وی از سود بیش بود.

و بدان که هرکه سماع را و وجد و احوال صوفیان را انکار کند، از مختصری خویش انکار کند و معذور بود در آن انکار که چیزی که وی را نباشد، بدان ایمان دشوار توان آوردن. و این همچون مخنث بود که وی را باور نبود که در صحبت لذت هست، چه لذت به قوت شهوت در توان یافت. چون وی را شهوت نیافریده اند چگونه داند؟ و اگر نابینا لذت نظاره در سبزه و آب روان انکار کند چه عجب که وی را چشم نداده اند. و آن لذت بدان در توان یافت. و اگر کودک لذت ریاست و سلطنت و فرمان دادن و مملکت داشتن انکار کند چه عجب که وی راه بازی داند. در مملکت داشتن چه راه برد؟

و بدان که خلق در انکار احوال صوفیان، آن که دانشمند است و آن که عامی است، همه کودکان اند که چیزی را که بدان هنوز نرسیده اند منکرند و آن کسی که اندک مایه زیرکی دارد، اقرار دهد و گوید که مرا این حال نیست، ولیکن می دانم که ایشان را هست. باری بدان ایمان دارد و روا دارد. اما آن که هر چه او را نبود خود محال داند که دیگران را بود، بغایت حماقت باشد و از آن قوم باشد که حق تعالی می گوید، « و اذلم یهتدا به فسیقولون هذا افک قدیم ».

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode