گنجور

 
۲۴۱

حزین لاهیجی » مثنویات » ودیعة البدیعه (حدیقهٔ ثانی) » بخش ۴۱

 

... که به سالی نیاریش خواندن

لیک واماندم از سخن راندن

به کلیمی که آفریده سخن ...

حزین لاهیجی
 
۲۴۲

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸

 

... با غیر خفتن تا سحر از محرمان کردن حذر

بی موجبی خواندن ببر بی جرم راندن از درش

چند ای دل بیهوده گو مهربتان کینه جو ...

نشاط اصفهانی
 
۲۴۳

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۳۴

 

... نه دلی پر حقد و نه رویی ترش

راندن و خواندن بود یکسان بر آن

باشد این حال از خصال خاشعان ...

نشاط اصفهانی
 
۲۴۴

ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۳۷ - پندار و خودبینی موری که پر درآورده

 

... لشکر ابلیس با شور و شغب

یک گروهش روز و شب در راندنت

یک گروه دیگر اندر خواندنت ...

... هم کشش از آن و هم کوشش ز خود

خواندن و راندن ز فوج دیو و دد

چون زگودال عدم آیی به در ...

ملا احمد نراقی
 
۲۴۵

ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۱۴۷ - در بیان آرزوی کفار بازگشتن را به دنیای ظلمت سرای

 

... می توان صد لطمه خوردن بر قفا

بر زبان راندن یکی نام خدا

می توان در کوره ها دل تافتن ...

ملا احمد نراقی
 
۲۴۶

ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » غفلت از خدا سبب وسوسه شیطان

 

... سوم اشتغال به ذکر خداوند منان در دل و زبان چون که بعد از سد ابواب عظمیه شیطان اگر چه سلطنت و تصرفات ظاهره از مملکت دل تمام می شود و لیکن از راههای پنهانی گاه گاه بر سبیل گذار و عبور از آنجا می گذرد و چنانچه به یاد خدا دفع آن را نکنی گاه باشد که به تدریج راهی وسیع به جهت خود پیدا و در بعضی از زوایای دل مأوی و مسکن کند و از برای ذکر خدا در دل و خود را بر آن داشتن اگر چه مدخلیت بسیاری است در دفع خواطر و رفع وساوس و لیکن هرگاه سد راه شیطان نشده باشد و اخلاق ذمیمه و علایق دنیویه را از خود دفع نکرده باشد چندان فایده ای بر آن مترتب نمی شود بلکه هر چه به یاد خدا دفع آن می شود زیاده از آن داخل می شود مانند حوضی عظیم که از نهرهای عظیم آبی متعفن داخل آن شود و با ظرفی آب آن را بیرون ریزی زیرا تا سد راه نکنی منع آب را نتوانی کرد و آنچه از ظرفی بیرون ریزی اضعاف آن از نهرها وارد می شود تا حوض را از آب متعفن مملو سازد

و شیطان را تشبیه کرده اند به سگی گرسنه و صفات ذمیمه را به غذاهای سگ از گوشت و نان و امثال آن و ذکر خدا را به راندن سگ از دست و زبان و مادامی که غذا حاضر است سگ از دنبال تو دست بر نمی دارد و اگر به راندن قدمی پس رود باز بر می گردد

و همچنین شیطان شباهت به مرض دارد و صفات رذیله چون اخلاط فاسده و ذکر مانند غذاهای مقویه است و غذاهای مقوی وقتی بدن را نافع و مرض را دافع است که از اخلاط پاک باشد ...

ملا احمد نراقی
 
۲۴۷

ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » فصل چهارم - خوف از خدا عالی ترین درجه خوف

 

... و آنچه از اخبار که در فضیلت علم و تقوی و ورع و گریه و رجاء وارد شده است دلالت بر فضیلت خوف می کند زیرا که بعضی از آنها سبب خوف و بعضی مسبب و اثر آن اند و بعضی لازم آن زیرا که علم و معرفت سبب خوف است و تقوی و ورع و بکاء اثر آن و رجاء لازم آن زیرا که تا کسی امید به چیزی نداشته باشد خوف از حرمان آن نمی دارد

و مخفی نماند که آنچه در فضیلت و مدح خوف مذکور شد در وقتی است که از حد تجاوز نکند و اگر از حد شایسته تجاوز نماید مذموم است و توضیح این آن است که خوف از خدا حکم تازیانه دارد که بندگان را می راند به سوی مواظبت بر علم و عمل و طاعت و عبادت تا به واسطه آنها به رتبه قرب الهی فایز و لذت محبت و انس به خدا ایشان را حاصل گردد و همچنان که تازیانه ای که به وسیله آن اطفال را تأدیب می کنند یا مرکب را می رانند حدی دارد معین که اگر از آن کمتر باشد در تادیب طفل و راندن مرکب نفعی نمی بخشد و اگر از آن تجاوز کند طفل یا مرکب را هلاک می سازد پس همچنین خوف که تازیانه خداست حدی دارد و آن قدری است که آدمی را به مقصدی که مذکور شد برساند

پس اگر از آن حد کمتر باشد کم فایده بلکه بی اثر است مانند چوب بسیار باریکی که به مرکب قوی زنند که اصلا متأثر نمی گردد و این خوف مانند رقت قلبی است که از برای زنان است که به مجرد شنیدن سخن سوزناکی گریان می شوند و تا سخن قطع شد به حالت اول برمی گردند یا مثل خوف آدمی است که در وقتی که چیز مهیب و هولناکی را مشاهده نماید و به محض اینکه از نظر غایب شد دل از آن غافل می شود و این خوفی است بی فایده و علامت آن آن است که گاهی اگر حدیث مرگ و دوزخ را شنید فی الجمله تأثیری در دل او می کند و لیکن اثر در اعضا و جوارح نمی کند و آنها را مقید به طاعت نمی نماید و از معاصی باز نمی دارد و چنین خوفی خوف نیست بلکه حدیث نفس و حرکت خاطر است و وجود و عدم آن مساوی است و اگر از حد خود متجاوز شود و به حد افراط رسد بسا باشد که منجر به ناامیدی و یاس از رحمت خدا گردد و این حد ضلال و کفر است لا ییأس من روح الله إلا القوم الکافرون و شکی نیست که چون خوف به این حد رسد آدمی را از عمل و طاعت باز می دارد زیرا که تا امید نباشد خاطر را نشاطی و دل را شوقی نیست و چون نشاط و شوق برطرف شد کسالت روی می دهد و آدمی از عمل باز می ماند و چنین خوفی محض فساد و نقصان و در نزد عقل و شرع مذموم است بلکه اصل خوف بالحقیقه چون ناشی از عجز و بیچارگی و از جهل به عاقبت کار خود حاصل است عین نقص و قصور است زیرا که کمال حقیقی چیزی است که از برای خدا نتوان ثابت کرد مانند علم و قدرت و امثال اینها و لیکن هرگاه واسطه برطرف شدن نقصی بدتر که ارتکاب معاصی و رسیدن به فضایل دیگر شود به این جهت کمال می شود ...

ملا احمد نراقی
 
۲۴۸

ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » فصل - مذمت ضرب و شتم، فحش، لعن و طعن

 

... و بدان که جمیع الفاظی که متضمن بی شرمی و فحش هستند همه مذموم و قبیح اند گو بعضی قبیح تر و ذم آن شدیدتر باشد خواه در مقام دشنام و اذیت بگویی یا در محل شوخی و مزاح یا مقامی دیگر و چون این عبارات مختلف اند در قباحت بعضی از آنها مکروه و بعضی از آنها حرام اند و بعضی حرام را تخصیص داده اند به صورتی که در مقام دشنام و اذیت باشد نه در مقام شوخی یا به جهت عادت به هرزه گویی و دور نیست که بعضی الفاظ که بسیار فاحش هستند حرام باشند اگر چه در مقام دشنام نباشند

و اما لعن و معنی آن راندن و دور کردن از خداست پس شکی در بدی آن نیست و جایز نیست شرعا لعن کردن بر کسی مگر کسی که متصف به صفتی باشد که آن صفت به نص شریعت موجب دوری او از خدا باشد و مجوز لعن او باشد و ذم شدید در اخبار در خصوص لعن کردن رسیده از امام محمد باقر علیه السلام مروی است که روزی حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم خطبه خواندند و فرمودند که می خواهید خبر دهم شما را به بدان شما عرض کردند بلی یا رسول الله فرمود کسی که عطای خود را از دیگران منع می کند و بنده خود را می زند و تنها سفر می کند پس مردم چنین گمان کردند که خداوند بنده ای بدتر از چنین شخصی مخلوقی نیافریده سپس حضرت فرمودند می خواهید خبر دهم شما را به بدتر از این عرض کردند بلی فرمودند که فحش دهنده لعن کننده که هر وقت نزد او اسم مومنین مذکور شود ایشان را لعن کند و اسم او نیز چون نزد مومنین مذکور گردد او را لعن نمایند و حضرت امام محمد باقر فرمودند که چون لعنت از دهان شخصی بیرون آید میان او و آن شخص که به او لعنت شده تردد می کند اگر آن شخص مستحق لعن باشد به او متعلق می شود و اگر نباشد به صاحبش برمی گردد و از این حدیث مستفاد می گردد که لعن به کسی که سزاوار لعن نباشد برمی گردد به لعن کننده

پس باید نهایت احتراز را نمود و لعن نکرد کسی را مگر آنانی که از صاحب شریعت مقدسه تجویز لعن ایشان شده و والد ماجد حقیر قدس سره در کتاب جامع السعادات فرموده است که آنچه در شریعت تجویز شده لعن کردن به کافرین و فاسقین و ظالمین است همچنان که در قرآن وارد شده است و شکی در جواز لعن اینها بر سبیل عموم نیست به این نوع که بگویی لعنة الله علی الکافرین یا علی الظالمین یا علی الفاسقین و فرموده اند که شخصی متصف به یکی از این صفات باشد حق آن است که می توان او را لعن کرد و توهم این را که شخص معین گاه است از این صفت توبه کند و با اسلام و با توبه از دنیا برود راهی ندارد زیرا که مستفاد از قرآن و احادیث آن است که شخص معینی را لعن می توان نمود بلکه از اخبار برمی آید که لعن بر بعضی از اهل جهود و عناد بهترین عبادات و اقرب قربات است خدای تعالی در حق جماعتی می فرماید اولیک علیهم لعنة الله و الملایکة و الناس اجمعین و در حق جماعتی دیگر می فرماید اولیک یلعنهم الله و یلعنهم اللاعنون و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که خدا لعنت کند دروغگو را و اگر چه به مزاح باشد و چون أبوسفیان هزار بیت در هجو آن سرور گفت آن حضرت فرمودند پروردگارا من شعر نمی توانم گفت و سزاوار من نیست که شعر بگویم به عوض هر حرفی از این اشعار او را هزار لعنت کن و حضرت امیرالمومنین علیه السلام جماعتی را لعن کردند و مروی است که آن جناب در قنوت نمازهای واجب معاویه و عمر و عاص و أبوموسی اشعری و أبوالاعور سلمی را لعن می فرمودند و چناچه لعن ایشان را از جمله عبادات نمی دانستند با وجود اینکه حلم او از همه مردم بیشتر و گذشت او از همه افزون تر بود در نماز این اشخاص را لعن نمی فرموند و در روایتی دیگر است که آن حضرت در قنوت نمازهای نافله دو بت قریش را که أبوبکر و عمر است لعن می نمود و حضرت امام جعفر صادق علیه السلام در عقب هر نمازی چهار مرد را لعن می کردند و کسی که ملاحظه کند رفتار حضرت امام حسن علیه السلام را با معاویه علیه اللعنه و اصحاب او که چگونه به آنها لعن می کردند و احادیث و اخباری که در لعن مستحقین لعن از روسای اهل ضلال باسمایهم رسیده تتبع کند می داند که این اشعار دین است و حضرت کاظم علیه السلام ابوحنیفه را لعن فرمودند ...

ملا احمد نراقی
 
۲۴۹

ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » فواید دنیوی عدالت

 

... حرمت او در دلها متمکن و حشمت و بزرگی او در خاطرها رسوخ می کند و به این جهت شاه ولایت پناه فرمودند تاج الملک عدله یعنی تاج پادشاه که به آن سرافراز و از عالمیان ممتاز است عدالت اوست و هم از آن جناب مروی است که زین الملک العدل یعنی زینت پادشاهی عدالت است

آری شهریاران ذوالاقتدار چه جامه در بر خواهند کرد که فاخرتر از جامه نیکنامی باشد و کدام کمر بر میان خواهند بست که قیمتی تر از کمر سعی و اهتمام در تمشیت مهام کافه انام بود پرتو کدام تاج و هاج به لمعان نور افسر عدل می تواند بود و کدام سریر بلند با کاخ دلهای معمور فقیران برابری تواند کرد کمیتی خوش خرام تر از خوش رفتاری با خلق خدا نتوان رسید و گوشی بلند آوازتر از بلند آوازگی فریادرسی دادخواهان نتوان شنید از مال دنیا چه به دست آید که بهتر از دلهای دردمندان باشد و از اسباب بزرگی چه جمع خواهد شد که عزیزتر از خاطر مستمندان بود موکب شاهنشاهان را دور باشی چون راندن ظالمان از ساحت قرب خود نیست و درگاه خسروان را یساول و چوبداری چون راه ندادن جور پیشگان به حضرت خود نی

هفتم آنکه عدالت و رعیت پروری باعث تحصیل دعای دوام دولت و خلود سلطنت می گردد و همه رعایا و کافه برایا شب و روز به دعای او اشتغال می دارند و به این جهت از عمر و دولت برخوردار می گردد ...

ملا احمد نراقی
 
۲۵۰

ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » صفت هشتم - عقوق والدین و مذمت آن

 

... نه در مهد نیروی و حالت نبود

مگس راندن از خود خجالت نبود

تو آنی که از یک مگس رنجه ای ...

ملا احمد نراقی
 
۲۵۱

ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » فصل - علائم و آثار محبت خدا

 

... و مشهور است که مجنون سگی را در کوی لیلی دید بر دور او می گردید و به او عشق می ورزید بلی دوستی چنین است و باید کسی که دشمن خدا یا دشمن دوستان خدا باشد بغض و عداوت او را داشته باشد

هشتم آنکه از هیبت و عظمت الهی خایف باشد و در زیر لوای کبریا و جلال متذلل و مضطرب بوده باشد همچنان که معرفت جمال الهی موجب محبت می گردد درک عظمت و جلال او نیز باعث خوف و دهشت می شود علاوه بر این دوستان از ترسهای مخصوص دیگر نیز هست چون ترس اعراض محب و حجاب او و راندن را درگاه و ایستادن در یک مقام

محنت قرب ز بعد افزون است ...

ملا احمد نراقی
 
۲۵۲

ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » حقیقت أنس با خدا

 

و اما أنس عبارت است از اشتغال دل به ملاحظه محبوب و محو شدن آن در شادی قرب و مشاهده حضور و نظر به مطالعه جمال بدون التفات به دیگری و أنس گاهی خالی از جمیع آلام است و گاهی مخلوط به اضطراب شوق می شود زیرا دانستی که وصول به درک منتهای جمال الهی محال است پس اگر صاحب أنس شوق اطلاع بر منتهای جمال از پس پرده های غیب بردل او غالب شود و به قصور خود ملتفت گردد و نفس او متزلزل شود و آتش شوق او به هیجان آید زمانی مقارن الم خوف می گردد زیرا که چون نظر به صفات جلال و عزت افکند و استغنا و بی نیازی ذوالجلال را ملتفت گردد بیم راندن و زوال مشاهده از برای او حاصل می شود

پس اگر انس غالب شود و از ملاحظه آنچه به آن نرسیده غافل گردد تا از شوق به آن خالی ماند و به خطر راندن ملتفت نشود در این وقت لذت و بهجت او عظیم و طالب عزلت و خلوت و تنهایی می گردد بلکه بدترین چیزها در نزد او چیزی است که او را از تنهایی باز دارد همچنان که موسی چون خدا با او سخن گفت و کلام خدا را شنید مدتی مدید کلام هر مخلوقی را که می شنید بیهوش می شد والد مرحوم حقیر در کتاب جامع السعادات از أبو حامد غزالی نقل کرده که چون انس دوامی به هم رساند و مستحکم شود و قلق شوق و خوف بعد او را مشوش و مضطرب نگرداند باعث نوع نازی و انبساطی با خدا می شود و گاه باشد که در عالم انبساط و ناز افعالی و اقوالی صادر شود که در ظاهر خوب نباشد و منکر باشد و لیکن آن را از کسانی که به مقام انس رسیده باشد متحمل می شوند اما کسی که به آن مقام نرسیده باشد و خود را شبیه به صاحب آن مقام کند هلاک و مشرف به کفر می شود

چون تحمل امثال آن از هر بی سر و پایی نمی شود بلکه باید کسی باشد که مستغرق مقام انس باشد چنانچه از برخ اسود منقول است که هفت سال در بنی اسراییل قحط شد موسی با هفتاد هزار نفر به طلب باران بیرون شد خداوند عالم وحی فرستاد که چگونه دعای ایشان را مستجاب کنم و حال آنکه ظلمت گناهان ایشان را فروگرفته و باطنهای ایشان خبیث شده و رجوع کن به یکی از بندگان من که او را برخ گویند بگو سوال کند تا من اجابت کنم ...

ملا احمد نراقی
 
۲۵۳

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مثنویات » متفرقات » شمارهٔ ۶

 

... مگو هره گر خود بود رای تو

توان راندن اندر سراپای تو

سر و ته کنی تا نشیب و فراز ...

یغمای جندقی
 
۲۵۴

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۸

 

... کامشب شب قتل است

در معرکه راندن نتوانی به جدل خون

ز اشک جگرگون ...

یغمای جندقی
 
۲۵۵

یغمای جندقی » منشآت » بخش اول » شمارهٔ ۱ - به فتحعلی ملقب به ملاباشی خواهرزاده خود نگاشته

 

... او سوار باد پران چون خدنگ

با هم در حقایق عرفان رازها رانده ایم و از دقایق ایقان باب ها خوانده از اصغای مثنوی اشک ها ریخته ایم و به وجه های و هوی بربسته نعره ها انگیخته تضمیر تن را گرسنگی ها خورده ایم و در تکمیل نفس مجاهدت ها برده خلسه های فراخ میدان یافته ایم و از تیر انظار سقف پیما طاق ایوان ها شکافته پشت چشم ها نازک کرده ایم و تنفسات سعدا بکار آورده شب ها با طاعت زنده داشته ایم و روز ها در رنج مجاعت گذاشته آن مایه درویشی ها و دست پیشی ها که توآن هفته دیده بلکه امروز از سنت بازان مقلد شنیده ای ما چهل سال از این پیش بر آن گذشته ایم و به کیش یخ فروش نیشابور خسته و خایب بازگشته مصرع به جان خواجه کاینها ریشخند است و چون قصه سیمرغ و کیمیا همه زرق و بند این قلند بازی ها و سلندرسازی های خام و خنک و سرد و سبک را جز خرابی و بدنامی و دوست سوزی و دشمن کامی بیغاره و شنعت نفرین و لعنت نان بر باد دادن و آبرو بر خاک ریختن سوخت سود و سرمایه گواژه انباز و همسایه رانده خلق و خدا گشتن مغلوب نفس و هوا شدن غربت بندگی و طاعت جرات عصیان و زلت هتک شریعت انبیا خرق طریقت اولیا رنج عثرات آوارگی کوب خطرات بیچارگی کثافت جامه و جان خسارت دل و زبان حسرت لقمه و حلق وصله خرقه و دلق مغایرت دور و نزدیک منافرت ترک و تازیک دشنام خویش و پیوند ایذای زن و فرزند راندن آشنا و بیگانه لطمه عاقل و دیوانه طعنه عارف و عامی خنده مکی و شامی ملامت مرد و زن شماتت دوست و دشمن و امثال اینها حاصل و ثمر چیست و نتیجه و اثر کدام اگر این دعوی از من خام دانی و صورت معنی ناتمام قیاس قضیت و حساب بلیت از حال پراکنده سامان خود و عرفای جندق گیر

پیش از اینت بحمدالله تعالی سرو سامانی بود و چون امثال و اقارب سفره و خوانی محسود خرابات بودی و محمود مناجات همه از نکبت فقر فاقه تراش و ادبار ذوق افاقه سوز هدروهبا شد و فرع زمین و جزو هوا نه قماری کرد نه عقاری خوردی نه در سوق اربابی قناره سلخ و قصبی افروخته گشت و نه در دکان خالصه کار و کسبی پرداخته این خرابی هیچ عمارت از چه زاد و رسته برگ و ساز را این بی آبی و خسارت از چه رست شعر ...

یغمای جندقی
 
۲۵۶

یغمای جندقی » منشآت » بخش اول » شمارهٔ ۱۳ - به میرزا احمد صفائی نگاشته

 

... پس به دست و دندان خاک دخمه رفتن گرفت و جامه مرده سفتن تا تنش از خشت و خاک بپرداخت هزار بارش گور به گور انداخت سرهنگ از آن مرده زنده شد و خاتون را از این مرده کشی ستاینده پس گفت مرده تو و کشته من در برز و بالا یک رنگند و به اندام و پیکر یک سنگ مگر این را بر چانه ریش رسته و او را زنخ از موی شسته خاتون چنگی بر نای و پایی بر سینه بینوای شوی خویش نهاده شاخ شاخش موی از زنخدان بر کند و دسته دسته بر باد داد شکاروارش بر دوش بست و به دستیاری سرهنگش سرآویز از دار آونگ ساخت و پتیاره شب باره هزار کاره همه چیز خواره با یارسه زهواره نشستن و فتادن گرفت و سودای گرفتن و دادن چندی برآمد مرگ سرهنگ نزدیک شد و خورشیدن زندگانی تاریک همسایگان و خویشان را فرا بستر کشید و به درخواست آشکار و لابه پنهان همگان را به زاری آگاه کرد و گواه یکدیگر فرمود چون جان پاک برآید و پیکر مستمندم به خاک در آید این مهربان خاتون را از گور من دور دارید و اگر خدای نکرده نزدیک شود دیرش مگذارید همی اندیشه مندم که پس از من با دیگری برتند و به خواری از خاکم برکند و به زاری ریشم بر کند و به جای دزد خونی بر دار افکند و با آن کلفت گردن مفت سپوز و هنگفت کرده سفت فشار لنگ انداز آندوش و کام اندیش آن کار گردد

ای فروغ دیده و چراغ دوده گروهی که مهر پرور و شوی پرستش را این کرد و کارست و با لاف پاک دامانی و پاکیزه گریبانی این انداز و هنجار دانای کارآزموده و بینای راه پیموده به پاس پیمان و پیوند او بنیاد گوشه گزینی نهد و خاک خاندانی که شکسته سامانش به سالیان دراز درست افتاد بر باد دهد من گنگ خواب دیده و تو کر نه من گفتن توانم نه تو شنفتن بار خدا گواه است و پاک پیمبر آگاه اگر در رسیدن این نامه دامن از این خارجامه در نچینی و اندیشه از این پیشه خانه بر که تیشه ریشه پرداز است باز نبری جاودان از من آماده باز بریدن و دامان در چیدن باش دیوانه زنگی کور آهنگ که خود از چاه راه نداند و راهنمایی فرهنگ سهلان سنگ جهان دیده مردم را نیز افسانه خواند شایان خواری و راندن است نه در خورد یاری و خواندن زنهار دامن از این گرد درد انگیز که خواسته خامی است بیفشان و لگام از ناورد مرد آویز این چالش که انگیخته خودکامی است درکش که آب دیده کامرانی از آن برباد است و آتش دوده زندگانی از این در خاک

دوم شوال سنه ۱۲۶۲ در تختگاه ری نگارش یافت

یغمای جندقی
 
۲۵۷

یغمای جندقی » منشآت » بخش اول » شمارهٔ ۱۳۳ - به دوستی نگارش رفت

 

... چون دبیر از شیوا زبان نامه فرو خواند سردار در اندیشه فرو ماند دیگر دوستان نیز از گوشه و کنار یار خواری را در راست داشتن یاری کرده یکباره از مکافاتش چالش برگشت و به آزار و مالش سخن چین یاوه درا فرمان راند هر چه خواست کرد هر چه داشت برد و بیش از آنچه در بند نگارش و گزارش آید به باره من اندر سخن های زیبا فرمود چندی بر این روش انجمن ها ساخت تا زنده بود با من راه خشنودی سپردی و به پاسداری و سپاسگزاری نام بردی

فرزند من از این داستان دور و دراز نه راز کاردانی راندن خود است و نه افسانه مهربانی سردار خواند همه از آن است که بدانی نامه چنان باید نگاشت که اگر به دست دوست یا دشمن افتد یا داستان هزار انجمن گردد روانی فرسوده نشود تو از خرده گیری های مردم باریک بین آسوده مانی مصرع هان ای جوان که پیر شوی پند گوش کن و کارهای جهان را بر هنجاری که باید و شاید نیازموده اگر اندرز من که نادره روزگارم خوار گیری و در نپذیری پشیمانی خواهد زاد زندگانی پاینده باد و کامرانی فزاینده

یغمای جندقی
 
۲۵۸

یغمای جندقی » منشآت » بخش دوم » شمارهٔ ۸۶ - داستانی از دوران کودکی

 

... برآراست روبه روش ریوورنگ

روی خاکساری در پای برادر سود و لابه لغزش و گستاخی را لب چرب زبانی و زبان تیتال برگشود که باد افراه این شوخ چشمی را سزای بست و فروختم و کیفر این سخت رویی را خورای کشت و سوخت تو برادری و من خواهر زاده یک پدر ومادر خواندن و راندن گرفت و بخشایش هر چه اندیشی دارای فروفرمانی و خداوند آرزو وآرمان

چوب تو بر تارک من چندن است ...

یغمای جندقی
 
۲۵۹

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۰

 

... آشفته را که جز سر سودای تو نداشت

راندن زچین حلقه زلفش سزا نبود

رفتند هر یکی زحریفان بدرگهی ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۲۶۰

حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳

 

... همین تنها نه من عمری ست کاندر آرزو باشم

مرا راندن ز باغ ای باغبان ز انصاف بیرون است

که من از گلشن تو بلبلی قانع به بو باشم ...

حکیم سبزواری
 
 
۱
۱۱
۱۲
۱۳
۱۴
۱۵