گفت اینست آنچه گویند آفتاب
این همان خورشید با صد آب و تاب
دیده ی آن مور کایام بهار
می برآرد بال و پر روزی سه چار
لیک بال ناتوان سست و مست
کان نبتواند پریدن زان درست
با پر خود لحظه ای یا ساعتی
اوج می گیرد بقدر قامتی
پر برآورد آن یکی مور ضعیف
یک دو روزی در بهاری تا خریف
کرد پرواز و به دیواری نشست
پس بخود نازید چون طاوس مست
گفت اینک من عقاب راستین
می پرم سر راست تا چرخ برین
هین منم شاهین برج اقتدار
کرکسانم صید و بازانم شکار
شاهباز سامه ی سلطان منم
پادشاه جمله ی مرغان منم
هم منم طاووس فردوس برین
هم پرم رشک نگارستان چین
هم منم سیمرغ قاف لامکان
کنگر ایوان عرشم آشیان
هم منم آن هدهد شهر سبا
هم منم فرخنده بال و پر هما
ما خود آن موریم ای یار عزیز
بل فزونتر از هزاران پایه نیز
در بهارستان فیض لم یزل
از نسیم لطف فیاض ازل
دیده بگشودیم از خواب عدم
شد عیان مجذور را جذر اصم
پس ز سوراخ عدم سر بر زدیم
تا سر دیوار دنیا پر زدیم
بر پریدیم از عدم گامی سه چار
تا سر دیوار پست روزگار
نی خبرمان جز ازین دیوار پست
نی گذرمان در تماشاگاه هست
نی خبرمان از زمینهای سترگ
نی ز دریاهای ذخار بزرگ
نی از این خاک مطبق مان خبر
نی بر این چرخ معلق مان گذر
نی خبرمان هم ز مهر و اختوران
نی از این آمد شد هفت آسمان
نی گذر افکنده در اقلیم جان
نی خبر از عالم روحانیان
نی ز شهبازان اوج عزوشان
نی ز سیمرغان قاف لامکان
نی بجز نامی شنیده از وجود
نی ز آتش دیده چیزی غیر دود
چون زکار خویش آگه نیستم
نیستم آگه من خود چیستم
چون نه از هستی هستان آگهیم
نام هستی را همی بر خود نهیم
دیدنیها گر بدیدیم ای سعید
گر شنیدیم آنچه بایدمان شنید
بسته بودیم از وجود خود نظر
از سماع نام خود بودیم کر
هستی خود را کجا پنداشتیم
نام هستی کی بخود بگذاشتیم
چون خبر از بودنیهامان نبود
دیدنیها از نظرمان دور بود
هستی خود را گمان کردیم بود
رو به آن کردیم از هر سوی زود
پس به خود از خود چو ما پرداختیم
با عدم نرد محبت باختیم
این منی و مایی آید در میان
صدهزاران فتنه شد پیدا از آن
آری آری چون نباشد این منی
غیر نازیدن به معدومی دنی
از عدم جز فتنه و نقص و وبال
چیست حاصل ای رفیق بی همال
این بدی و فتنه و ویل و ندم
سربسر هستند از نسل عدم
خود نزاید از وجود مستطاب
جز صلاح و نیکی و خیر و صواب
هر فسادی سر برآورد از عدم
لیته فی الامتناع و العدم
گر نمی سازد به شوی خویش زن
یا ز فقر او بود یا از عنن
شوی اگر با زن نسازد در جهان
یا ز زشتی یا ز خوی زشت دان
آن یکی در شرمساری از عیال
وان دگر از قرض خواهان در وبال
آن یکی از ناتوانی در زبول
وان یکی از جهل و نادانی ملول
آن دو را از ملک کشور شد نزاع
کی نزاعی بود اگر بود اتساع
بازگشت جمله اینها ای پسر
جز عدم نبود نبین چیز دگر
اینچنین سهل است جانا سربه سر
پیش آنچه آیدت آخر به سر
زانکه چون رو در عدم انداختی
رو به او از غیر او پرداختی
می کشد زان سوی خود هر دم تورا
میل آری می کند جذب اقتضا
نمی کمندت سوی نابودی کشد
تاکند بودت ز سوی خویش رد
آن کشد خود نیز اشیائی بجد
آن کشش را این شتاب آمد مجد
با دو دست او را بسوی خود کشان
با دو پا تو خود بسوی او دوان
آری آری چون تو خاکستی و خاک
طالب سفل است و ادبار و هلاک
از عدم سافلتری چون می ندید
لاجرم بیخود بسوی آن دوید
آن کشان و خود دوان و از عقب
لشکر ابلیس با شور و شغب
یک گروهش روز و شب در راندنت
یک گروه دیگر اندر خواندنت
آن بخواند هی بیا سوی عدم
این براند ناتمامی یک قدم
هم کشش از آن و هم کوشش ز خود
خواندن و راندن ز فوج دیو و دد
چون زگودال عدم آیی به در
گر برآرد جان هزاران بال و پر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری است که به نقد خودخواهی و تصور نادرست از وجود میپردازد. در آن روایت میشود که یک مور ضعیف با خودبینی، خود را به جای پرندهای بزرگ و عالی مثل عقاب میگیرد و از پروازش به خود میبالد. اما در واقع، او به محدودیتهایش و نبود آگاهی از عالم بزرگتر پی نبرده است.
شاعر به این نکته اشاره میکند که انسانها نیز مانند آن مور، با غفلت از حقیقت وجود و جهانی بزرگتر، در دام خودخواهی و نادانی گرفتار میشوند. او بر این باور است که مشکلات و فتنهها از عدم و نبود آگاهی ناشی میشود و تنها با شناخت و آگاهی از حقیقت خود و جهان میتوان از این دامها رهایی یافت. در پایان، شاعر به مخاطب یادآوری میکند که اگر از عدم و جهل دور نشویم، همیشه در معرض هلاکت و ناامیدی خواهیم بود.
هوش مصنوعی: این همان چیزی است که میگویند آفتاب؛ همین خورشید است که با زیبایی و درخشندگی خاصی ظاهر میشود.
هوش مصنوعی: چشم آن مور (مورچه) که در بهار میبیند، هر روز سه یا چهار بار بال و پر خود را میگشاید.
هوش مصنوعی: ولی بال ناتوان ضعیف و مست نمیتواند از آن ارتفاع پرواز کند.
هوش مصنوعی: با پر خود به مدت کوتاهی به ارتفاعی میرسد، به اندازهی قامتش.
هوش مصنوعی: یک موری که ضعیف بود، در بهار مدتی بالهایش را باز کرد و پرواز کرد، اما بعد از چند روز که فصل پاییز فرا رسید، دیگر نتوانست به پرواز ادامه دهد.
هوش مصنوعی: پرندهای پرواز کرد و در میانه دیواری فرود آمد، سپس به خود بالید و مانند طاووس مغرور شد.
هوش مصنوعی: من به عنوان یک عقاب واقعی پرواز میکنم و با دقت و قوت به سمت آسمان میروم.
هوش مصنوعی: من شاهینی هستم که بر فراز قلهی قدرت نشستهام، زمینگیر و شکارچی دیگران هستم.
هوش مصنوعی: من مانند شاهباز قوی و سرسختی هستم که فرزند یک پادشاه بزرگ است و در حقیقت، میتوانم بر تمامی پرندگان سلطنت کنم.
هوش مصنوعی: من هم مانند طاووس در بهشت هستم و پرهای من به زیبایی و خوشگلی باغهای چین حسادت میکنند.
هوش مصنوعی: من همان سیمرغی هستم که در قاف، در جهانی بیمکان، و در کنگرههای عرش زندگی میکنم.
هوش مصنوعی: من همانا هدهدِ شهر سبا هستم و هم همان پرنده خوشبخت و فرخندهای که بال و پرش خوشحال است.
هوش مصنوعی: ما خود مانند مور هستیم، ای دوست گرامی، بلکه از هزاران پایه هم بالاتر هستیم.
هوش مصنوعی: در باغ بهار، همیشه از نسیم محبت و لطف خالق بیپایان بهرهمند میشویم.
هوش مصنوعی: چشم خود را از خواب بیخبری باز کردیم و حقیقتی نمایان شد که برای ما پنهان بود.
هوش مصنوعی: از ناکجا سر بیرون آوردیم و تا بالای دیوار دنیا پرواز کردیم.
هوش مصنوعی: ما از نبود به وجود آمدیم و با چند قدم به سمت بالاتر از دیوار کوتاه زمان پیش رفتیم.
هوش مصنوعی: ما از این دیوار کوتاه هیچ خبری نداریم و در جایی که میتوانیم تماشا کنیم، هیچ گذری نداریم.
هوش مصنوعی: نه از زمینهای وسیع خبری داریم و نه از دریاهای پربار.
هوش مصنوعی: ما از این زمین و اصول آن هیچ خبری نداریم و بر این آسمان و چرخ گردان نیز گذری نداریم.
هوش مصنوعی: ما هیچ اطلاعی از محبت و بهار نداریم و از این تغییرات در آسمانها هم خبر نداریم.
هوش مصنوعی: گویی که نی، پردهای از دنیای روح و جان انسان را بر افراشته است و در این عالم هیچ خبری از موجودات معنوی و روحانی وجود ندارد.
هوش مصنوعی: نه از پروازهای بلند عقابان او است و نه از پرندگان افسانهای قاف در دنیای نامتناهی.
هوش مصنوعی: تنها چیزی که از وجود نی میدانیم، نام آن است و از آتش فقط دود را میبینیم.
هوش مصنوعی: وقتی که از کار خودم آگاه نیستم، نمیدانم که واقعاً کی هستم.
هوش مصنوعی: ما از وجود و ماهیت دیگران آگاه نیستیم، بنابراین نام وجود را نیز بر خود میگذاریم.
هوش مصنوعی: اگر چیزهای شگفتانگیز را ببینیم، ای سعید، یا اگر آنچه را که باید بشنویم، بشنویم، اینها تجربههای مهمی هستند.
هوش مصنوعی: ما در درون خود را به گونهای بسته بودیم که از حالات سرود و موسیقی، به طور کامل بیخبر و ناشنوا بودیم.
هوش مصنوعی: ما چه تصوری از وجود خود داریم و نام وجود را چگونه بر خود نهادیم؟
هوش مصنوعی: وقتی از وجود و حال ما خبر نبود، چیزهایی که باید میدیدیم از چشممان پنهان بود.
هوش مصنوعی: ما فکر کردیم که وجود ما واقعی است، اما به آن توجه کردیم و از هر سو به سرعت به آن پرداختیم.
هوش مصنوعی: ما وقتی که از خود غافل شدیم و به درون خود پرداختیم، متوجه شدیم که در ارتباط با عشق، همه چیز را از دست دادهایم.
هوش مصنوعی: این من و تو در میان هزاران مشکل و فتنه، به وضوح نمایان میشویم.
هوش مصنوعی: بله، اگر وجود نداشته باشد، جز فخر فروشی بر چیزهای بیمعنا، کار دیگری نمیتوان کرد.
هوش مصنوعی: از نبود چیزی جز آشفتگی، نقصان و عواقب بد به دست نمیآید، ای همرزم یگانهام.
هوش مصنوعی: این بدیها و دشواریها و مشکلات همگی از منبع عدم و نیستی به وجود آمدهاند.
هوش مصنوعی: از وجود پاک و شایسته، جز کارهای خوب و نیک سرچشمه نمیگیرد.
هوش مصنوعی: هر فتنه و فساد که به وجود میآید، ریشهاش در نبودن و ناپایداری است.
هوش مصنوعی: اگر زن با همسرش سازگاری ندارد، یا به خاطر فقر اوست یا به دلیل ناتوانی جنسیاش.
هوش مصنوعی: اگر مردی با همسرش نمیتواند سازگاری داشته باشد، این نشاندهندهی چیزی زشت یا اخلاق ناپسند در اوست.
هوش مصنوعی: یکی به خاطر شرم و خجالت از همسرش در مضیقه است و دیگری به دلیل بدهی و طلبکاران در فشار و سختی قرار دارد.
هوش مصنوعی: یکی از آنها به خاطر ناتوانیاش در افکارش دچار قهری میشود و دیگری به دلیل جهل و نادانیاش خسته و دلزده است.
هوش مصنوعی: آن دو نفر به خاطر ملک و کشور با هم درگیر شدند، اما اگر واقعا درگیری وجود داشت، باید فضایی برای اختلاف نیز وجود میداشت.
هوش مصنوعی: پسر، بدان که تمامی این چیزها بازگشتشان جز به عدم و نیستی نیست، هیچ چیز دیگری را نخواهی دید.
هوش مصنوعی: عزیزم، همه چیز برای تو بسیار آسان است، چه میشود که در نهایت برایت پیش خواهد آمد.
هوش مصنوعی: چون رو به عدم میآوری و از وجود خود فاصله میگیری، در حقیقت به سوی او و از غیر او روی میآوری.
هوش مصنوعی: هر لحظه، آن طرف خود، تو را با نیرویی به سمت خود میکشد و خواهش تو را به سمت اقتضای خود جذب میکند.
هوش مصنوعی: تو را به سوی نابودی نمیکشاند، بلکه خودش را از جانب خودت دور میکند.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که نیرو و کششی که یک جسم دارد، خود به خود اشیاء دیگر را به حرکت درمیآورد. این کشش و تنش باعث به وجود آمدن شتاب و سرعت میشود.
هوش مصنوعی: با دو دست او را به سمت خود میکشی و با دو پای خود به سمت او میدویی.
هوش مصنوعی: بله، درست است که تو از جنس خاک هستی و خاک همیشه در پی چیزهای پایین و نابودی است.
هوش مصنوعی: چون نمیتوانست از نبودن چیزها برهانهای ببیند، بیاختیار به سوی آن دو حرکت کرد.
هوش مصنوعی: آنها با شتاب و سرعت حرکت میکنند و در حالی که از پشت سرشان لشکر ابلیس در حال دنبال کردنشان است، دچار اضطراب و هیجان هستند.
هوش مصنوعی: یک دسته از افراد همیشه در حال تلاش و فعالیت هستند که تو را به جلو ببرند و موفقیتهایت را تحقق ببخشند، و گروه دیگری هم وجود دارد که مشغول گفتن داستانها و سرودههای تو هستند و به تو افتخار میکنند.
هوش مصنوعی: بیا تا به سوی عدم برویم، زیرا این دنیا و هستی ناتمام است و تنها با یک قدم ممکن است به آنجا برسیم.
هوش مصنوعی: انسان باید هم به تلاش و کوشش خود توجه کند و هم به قدرتی که او را از نیروی منفی و شر دور میکند. او باید از نیروهای بد و مضر دوری کند و به سوی خوبیها و ارزشها حرکت کند.
هوش مصنوعی: زمانی که از عمق ناپیدایی و عدم به بیرون بیایی، اگر زندگی دوباره جان بگیرد، در حقیقت هزاران بال و پر برای پرواز خواهی داشت.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.