فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۲
... یار نظر نمیکند ناله اثر نمیکند
غصه سفر نمیکند صبر و شکیب را وداع
یار زما کرانه کرد شرم و حیا بهانه کرد ...
... آتش عشق درگرفت ناطقه رخت بر گرفت
عقل ره سفر گرفت صبر و شکیب را وداع
آتش عشق تیز شد جان بره گریز شد ...
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۱
... رو نهان ماند در جهان ره حق
فیض در خودبخود سفر میکن
که ترا در دلست و جان ره حق
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۰
... از این عالم برون جستم در آن عالم فرو رفتم
سفر کردم در ارکان نبات و جانور چندی
که تا آدم شدم آنگاه در آدم فرو رفتم ...
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۶
رسید از دوست پیغامی که مستان را نظر کردم
شدم من مست پیغامش ز خود بی خود سفر کردم
چوره بردم بکوی دوست کی گنجم دگر درپوست ...
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۳
... آنکو بگنجد در جهان از دولت عشق آن شدم
کردم سفر از آب و گل تا ملک جان اقلیم دل
از تن بجان می تاختم تا از نظر پنهان شدم ...
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۳
... این نی پر گره به هم در شکنم شکر برم
جهد کنم در این سفر تا که ذخیره را بسی
تنگ شکر ز معدنش بر سر یکدگر برم ...
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۰
... و گر قرار نداریم بیقرار توایم
بسوی تست بهر سو که میکنیم سفر
بهر دیار که باشیم در دیار توایم ...
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۱
... رهنما ای رهنما و دستگیر ای دستگیر
بی دلیل و زاد و مرکب در سفر افتاده ایم
فیض را یا رب مدد کن تا بعلیین رسد ...
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۳
از حضور قدس جانرا در سفر افکنده ایم
در سفر هم خویش را در شور و شر افکنده ایم
در کف نفس و هوا و دیو اسیر افتاده ایم ...
... تا بکی در عرض ره خواهیم گشتن عمر شد
بهر کاری فیض خود را در سفر افکنده ایم
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۲
... فرمان نبی را بدل و جان گرویدیم
با پای دوم راه سفر رفت محبش
ما سر به تبرهای تبراش بریدیم ...
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰۱
... زان نیز بگذریم ورای جهان رویم
از تن به جان سوی جانان سفر کنیم
طی مکان کنیم و سوی لامکان رویم ...
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰۹
... مرکب جانست تن در راه صعب آخرت
در سفر ناچار باشد پاس مرکب داشتن
گرچه جان آسوده بود از جور تن پیش از سفر
لیک در وی بود پنهان عجب ولاف ما و من ...
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳۵
... کجا روم چکنم درد خود کرا گویم
ز خویش کاش زمانی سفر توان کردن
بیا بیا بقضای خدای تن در ده ...
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲۲
... جذبه عشق در دل حسنت
عاشقانرا ره سفر بسته
غم تو دل گشاست ز آنرو دل ...
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۴۹
... تا بام سموات توکلت علی الله
راه سفر طامه کبراست توکل
تا چند ز طامات توکلت علی الله ...
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۶۴
... روز نخست چون بخرد یار بوده ای
سوی مقربان چه شود گر سفر کنی
زین پیشتر بعالم انوار بوده ای ...
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۶۱
... در دل من ندا کند هی مرو آنچنان تویی
آنکه سفر چو میکنم حافظ اهل منزلست
باز مرا در آن سفر همدم انس و جان تویی
آنکه رهم بخود نمود آینه دلم زدود ...
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷
... باز آید و برهاندم از غم به سلامت
خاک ره آن یار سفر کرده بیارید
تا چشم جهان بین کنمش جای اقامت ...
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۵۳
... به عزم دیدن رویش به راه تقوی پوی
که سودها کنی ار این سفر توانی کرد
گل مراد تو آنگه نقاب بگشاید ...
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲
... این موهبت رسید ز میراث فطرتم
من کز وطن سفر نگزیدم به عمر خویش
در شوق دیدن تو هواخواه غربتم ...