گنجور

 
فیض کاشانی

یا رب سببی ساز که آن ختم امامت

باز آید و برهاندم از غم به سلامت

خاک ره آن یار سفر کرده بیارید

تا چشم جهان بین کنمش جای اقامت

فریاد که از شش جهتم راه ببستند

عجز و گنه و دوری و غم رنج و ندامت

از شوق تو پر شد دل و در سینه نگنجد

گر پرده در آن نعره زنم نیست ملامت

جان زنده جاوید شد از معرفت تو

حق کرد به ما این همه الطاف و کرامت

ای آن که تو مولائی زمان را نشناسی

ما با تو نداریم سخن خیر و سلامت

بی‏حجت حق کار جهان راست نیاید

پیوسته شد این سلسله تا روز قیامت

فیض از در تو دور شد از شومی اعدا

عصیان دگری کرده و بر ماست غرامت