گنجور

 
۲۵۰۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۳۲ - ۹ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی إن الذین آمنوا سدی گفت این آیت بشان اصحاب سلمان فرود آمد و سلمان مردی بود از جندیسابور بموصل افتاد میان احبار ترسایان و روزگاری دراز با ایشان عبادت کرد فراوان و بر دین عیسی بود از اول پس به مدینه افتاد و او را به بندگی بفروختند زنی از جهینه او را بخرید و از بهر وی شبانی میکرد و سلمان از علماء ترسایان شنیده بود که درین روزگار پیغامبری بیرون خواهد آمد که صفت وی آنست که مهر نبوت میان دو کتف دارد و صدقات نستاند و از هدیه ها خورد روزی سلمان در صحراء مدینه گوسپندان بچرا داشت کسی او را گفت که امروز مردی به مدینه در آمده است و میگوید که من پیغامبرم و سلمان روزگاری بود تا درین انتظار بود گوسپندان را فرو گذاشت و به مدینه در شد بنزدیک مصطفی ع و بوی می نگریست و در وی تأمل میکرد مصطفی بفراست نبوی بدانست که حال وی چیست جامه خویش از پشت فرو گذاشت تا مهر نبوت بر سلمان آشکارا شد پس سلمان برفت و طعامی خرید و پیش رسول آورد رسول فرمود این چیست

سلمان گفت این صدقه مصطفی گفت لا حاجة لی اخرجها فلیأکل المسلمون مرا باین صدقه حاجت نیست رو بر مسلمانان بر تا ایشان بخورند پس دیگر بار سلمان رفت و طعامی دیگر آورد مصطفی گفت این چیست سلمان گفت هدیة مصطفی فرمود اکنون بنشین تا بیکدیگر بخوریم و سلمان رض حدیث آن قوم خویش که بر دین عیسی بودند درگرفت و از عبادت فراوان ایشان و مجاهدت و ریاضت بسیار که میکردند لختی باز گفت و عبادت ایشان آن بود که از روز یکشنبه تا بیکشنبه دیگر هفته روزه میداشتند روزه وصال که افطار ایشان جز در روز یکشنبه نبودی و سخن گفتن با یکدیگر جز درین روز نبودی یک هفته هر یکی در غاری نشسته و خورد و خواب و سخن بر خود حرام کرده و زبان با ذکر و دل با فکر پرداخته و یک لحظه از عمر خویش با کار دنیوی و آسایش تن نداده سلمان وصف الحال ایشان میکرد مصطفی ع گفت یا سلمان هم من اهل النار

قال سلمان فاظلمت علی الارض سلمان گفت جهان روشن بر چشمم تاریک گشت چون از مصطفی شنودم که ایشان آتشیانند ...

... و إذ أخذنا میثاقکم و چون پیمان ستدیم و عهد گرفتیم بر شما که چون شما را کتابی دهیم بپذیرید پس چون توریت فرستادیم گفتید نه پذیریم مفسران گفتند آن گه که موسی از مناجات باز آمد و الواح توریت به بنی اسراییل آورد ایشان را فرمود که احکام توریت و امر و نهی که در آنست قبول کنید و آن را کار بند شوید ایشان شریعتی بس گران دیدند نفرت گرفتند از آن و قبول نکردند و رفعنا فوقکم الطور رب العالمین کوهی را فرمود از کوه های فلسطین تا از بیخ برآمد و بر سر ایشان بداشت چندانک لشکر ایشان بود گویند فرسنگی در فرسنگی بود نزدیک سر ایشان فرو آمد و آتشی در پیش چشم ایشان بر افروختند و دریا از پس بود

پس ایشان را گفتند خذوا ما آتیناکم بقوة ای خذوا ما افترضناه علیکم فی کتابنا من الفرایض و اقبلوه و اعملوا باجتهاد منکم فی ادایه من غیر تقصیر و لا توان میگوید گیرید و پذیرید آنچه بر شما فریضه کردیم از احکام دین بجدی و جهدی تمام و آن را کار بند شوید و اذکروا ما فیه و آنچه در کتابست از وعد و وعید و ترغیب و ترهیب بر خوانید و یاد گیرید و بدان کار کنید و از آن غافل مباشید لعلکم تتقون تا مگر از هلاک دنیا و عذاب عقبی برهید قوم موسی چون آن کوه دیدند بر سر ایشان و آتش از پیش و دریا از پس بسهمیدند و از بیم و ترس قبول کردند و بسجود در افتادند و در آن حال که سجود میکردند در کوه می نگرستند که بر زبر ایشان بود و سجود ایشان بیک نیمه روی بود ازینجاست که جهودان سجود بیک نیمه روی کنند پس رب العالمین آن کوه از سر ایشان باز برد ایشان گفتند یا موسی سمعنا و اطعنا و لو لا الجبل ما اطعناک اگر کسی گوید چه ثواب است ایشان را در پذیرفتن کتاب و در آن مضطر بودند و مکره و معلوم است که به اکراه بثواب نرسند جواب آنست که در التزام مضطر بودند لا جرم ایشان را در التزام ثواب نیست اما بعد از التزام عمل کردند بآن و در عمل مضطر و مکره نبودند ایشان را ثواب که هست در عمل است ثم تولیتم من بعد ذلک ای اعرضتم عن امر الله و طاعته من بعد المیثاق و رفع الجبل پس از آنکه عهد گرفتیم بر شما که طاعت دار باشید و کوه از سر شما باز بردیم دیگر باره فرمان ما بگذاشتید و نقض عهد کردید

فلو لا فضل الله علیکم و رحمته اگر نه فضل خداوند بودی که شما را فرو گذاشت و مهلت داد و بعقوبت نشتافت تا قومی از شما توبه کردند و از آن تولی و نافرمانی پشیمان گشتند اگر نه این فضل و رحمت بودی شما از هالکان و زیان کاران بودید مصطفی گفت لا احد اصبر علی اذی یسمعه من الله انه یشرک و یدعون له الصاحبة و الولد و هو یرزقهم و یعافیهم و یدفع عنهم

و بلال سعد مرا پند دادی و گفتی عباد الرحمن اربع خصال جاریات علیکم من الرحمن مع ظلمکم انفسکم و خطایاکم اما رزقه فدار علیکم و اما رحمته فغیر محجوبة عنکم و اما ستره فسایغ علیکم و اما عقابه فلم یجعل لکم ثم انتم علی ذلک تجتریون علی الهکم و در قرآن ذکر رحمت فراوان است و جمله آن بده معنی باز گردد یکی بمعنی اسلام است چنانک رب العالمین گفت و رحمت ربک خیر مما یجمعون و قل بفضل الله و برحمته درین دو آیت اسلام را رحمت خواند از بهر آنک بنده باسلام برحمت خدای میرسد هم در دنیا هم در عقبی دیگر رحمت است بمعنی رزق چنانک گفت ما یفتح الله للناس من رحمة و نام رحمن جل جلاله ازینجاست یعنی که روزی دهنده جهانیانست برهم و فاجرهم لا یمنع کافرا لکفره و لا عاصیا لعصیانه سوم رحمت است بمعنی شفقت کقوله تعالی و جعل بینکم مودة و رحمة چهارم بمعنی لطف کقوله تعالی فبما رحمة من الله لنت لهم پنجم رحمت بمعنی عفو و مغفرت کقوله تعالی کتب ربکم علی نفسه الرحمة ششم رحمت است بمعنی بهشت و ذلک فی قوله و أما الذین ابیضت وجوههم ففی رحمت الله هفتم رحمت گفت و مراد بآن رسول خدا است و ذلک فی قوله و ما أرسلناک إلا رحمة للعالمین هشتم رحمت است بمعنی باران و هو فی قوله هو الذی یرسل الریاح بشرا بین یدی رحمته نهم رحمت است بمعنی قرآن و هو قوله شفاء لما فی الصدور و هدی و رحمة للمؤمنین دهم رحمت است بمعنی نعمت چنانک درین آیت گفت فلو لا فضل الله علیکم و رحمته لکنتم من الخاسرین ای فلو لا نعمة ربکم لصرتم من المغبونین الذین خسروا الرحمة و استوجبوا العذاب

میبدی
 
۲۵۰۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۳۳ - ۹ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی إن الذین آمنوا و الذین هادوا الآیة هر چند که کوشیدند و رنجها در دینداری کشیدند آن احبار جهودان و رهبان ترسایان و چندانک توانستند در راه مجاهدت و ریاضت رفتند و نفس خود را از شهوات و مألوفات باز داشتند و از دنیا و دنیا داران یکبارگی عزلت گرفتند و صومعه ها بر خود زندان کردند با اینهمه که کردند ضایع است سعی های ایشان بل که حقیقت خود آنست که تا به محمد ایمان نیارند و او را برسالت و نبوت استوار نگیرند آن عبادتها ناکرده کرده گیر و آن طاعتها ناپذیرفته روش دینداران و مقامات و احوال دوستان هم بر این نسق نهادند تا بقیتی از علایق بریشانست دعوی ایشان دریافت نسیم دوستی هذیانست المکاتب عبد ما بقی علیه درهم

تا هست ترا بنزد تو تکیه گهت ...

... تو تکیه بر پنداشت خود زنی و سوداها در سر گیری و غوغاها در دل و ستور نفس را از راندن هیچ شهوت باز نگیری آن گه طمع داری که با مردان راه در میدان حقیقت گوی زنی هیهات

تا تو بر پشت ستوری بار او بر جان تست

چون بترک وی بگفتی آتش اندر بار زن

ور زچاه جاه خواهی تا بر آیی مردوار

چنگ در زنجیر گوهر وار عنبر بار زن

و إذ أخذنا میثاقکم با همه عهد بست و از همه پیمان گرفت و همه اجابت کردند اما قومی بطوع اجابت کردند و قومی بکره او که بطوع اجابت کرد عیان او را بار داد و مهر ازل وی را دست گرفت و او که بکره اجابت کرد حق بر وی بپوشید تا در تاریکی و بیگانگی بماند این میثاق بر عموم روز اول و در عهد ازل برفت که احدیت بر دلها متجلی شد یکی را تجلی سیاست و عزت بود یکی را تجلی لطف و کرامت آنها که اهل سیاست بودند در دریای هیبت بموج دهشت غرق شدند خردهاشان حیران و دلهاشان تاریک گرد بیگانگی بر رخسار ایشان نشسته داغ جدایی بر پیشانی ایشان نهاده که أولیک الذین لعنهم الله فأصمهم و أعمی أبصارهم و آنها که اهل لطف و کرامت بودند ایشان را بزیور انس بیار است و بنور توحید بیفروخت و این رقم تخصیص بر ناصیه دولت ایشان کشید که أولیک الذین هدی الله فبهداهم اقتده آب آشنایی را در دل ایشان جویی بریده و زرع دوستی را تخم سعادت پر کنده و میوه بستاخی را درخت دولت نشانده و دیدار منت را چراغ معرفت افروخته و آن گه حوالت همه با فضل و رحمت خود کرده و گفته که فلو لا فضل الله علیکم و رحمته لکنتم من الخاسرین

آری چون دریای فضل بموج آید جوی معصیت را در تلاطم آن امواج صولت نماند داود پیغامبر گفت الهی اتیت اطباء عبادک لیداوونی فکلهم علیک دلونی فبؤسا للقانطین من رحمتک گفت خداوندا گرد همه طبیبان عالم بر آمدم تا درد مرا مرهمی سازند همگان مرا بتو راه نمودند زیانکار و بینوا آن کس که از رحمت تو نومیدست فضیل عیاض در روز عرفه در موسم عرفات بآن خلق نگریست و آن سوز و نیاز و آن ناز و راز ایشان دید هر کسی در موسم عرفات بآن خلق نگریست و آن سوز و نیاز و آن ناز و راز ایشان دید هر کسی دیگر دعایی و دیگر ثنایی میگفت دستها همه سوی آسمان و چشمها گریان و دلها سوزان فضیل گفت چه بینید و چه حکم کنید اگر این همه خلق دست نیاز سوی مخلوقی دراز کنند و دانگی سیم خواهند ازیشان دریغ دارد یا نه گفتند نه گفت بخدایی خدای که بندگان را بمغفرت خود نواختن بنزدیک حق آسانتر است از آن دانگی سیم آن مخلوق باین جمع فراوان

میبدی
 
۲۵۰۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۳۵ - ۱۰ - النوبة الثانیة

 

... و به قال الشافعی

قوله تعالی و لقد علمتم الذین اعتدوا منکم فی السبت گفته اند این خطاب با آن جهودان است که در عهد رسول خدا بودند میگوید نیک دانید شما احوال پدران و اسلاف شما که نافرمانی کردند و از اندازه در گذشتند پس از آنک ایشان را گفته بودند لا تعدوا فی السبت و این قصه در عهد داود پیغامبر رفت و آن قوم اهل ایله بودند پیشین شهری از شهرهای شام که از مدینه مصطفی بشام روند داود دعاء بد کرد بریشان و گفت اللهم ان عبادک قد خالفوا امرک و ترکوا قولک فاجعلهم آیة و مثلا لخلقک بار خدایا این بندگان تو فرمان تو بر کار نگرفتند و پیمان تو بشکستند ایشان را نشانی کن میان خلق خود بر صفتی که دیگران بدان عبرت گیرند

رب العالمین گفت فقلنا لهم کونوا قردة خاسیین ایشان را گفتیم کپیان گردید خوار و بی سخن و نومید و دور از رحمت خداوند عز و جل چنین گویند که قومی صالحان که در میان ایشان بودند و آن را بدل منکر بودند و بزبان نهی میکردند اما تغییر آن حال نمی توانستند کرد که قوتی و شوکتی نداشتند این قوم جدایی گرفتند ازیشان و دیواری بر آوردند میان هر دو گروه ترسیدند که اگر عذابی در رسد در همه گیرد خبر درست است از مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم

ما من قوم یعمل بین ظهرانیهم بمعاصی الله عز و جل فلم یغیروا الا عمهم الله بعذاب

و الیه الاشارة بقوله تعالی کانوا لا یتناهون عن منکر فعلوه و قال تعالی لو لا ینهاهم الربانیون و الأحبار عن قولهم الإثم و قال رجل لابی هریرة ان الظالم لا یضر الا نفسه فقال ابو هریرة و الذی نفس ابی هریرة بیده ان الحباری لیموت فی وکرها و ان الضب یموت فی جحره من ظلم بنی آدم و عن زینب ان النبی صلی الله علیه و آله و سلم استیقظ یوما من نومه محمرا وجهه و هو یقول لا اله الا الله ویل للعرب من شر قد اقترب فتح الیوم من ردم یأجوج و مأجوج مثل هذه و عقد تسعین قالت زینب یا رسول الله انهلک و فینا الصالحون قال نعم اذا کثر الخبث

رجعنا الی القصة روزی از روزها آن قوم که اهل صلاح بودند از خانه های خویش بیرون آمدند و ایشان که اهل فساد بودند از جانب خویش دروازه باز ننهاده بودند و نیز حس و حرکت و آواز قوم که هر روز می شنیدند آن روز نشنیدند مردی بر سر دیوار کردند نگرست دریشان همه کپیان را دید که در یکدیگر می افتادند گفته اند در تفسیر که هر چه جوانان بودند کپیان گشتند و هر چه پیران بودند خنازیر شدند سه روز بر آن صفت بودند و پس از آن هیچ نماندند عبد الله مسعود گفت از مصطفی پرسیدم که این کپیان و خوگان از نسل جهودان اند ...

... أعوذ بالله أن أکون من الجاهلین این سخریت کار جاهلانست و من فریاد خواهم بخدای که کار جاهلان کنم مفسران گفتند این آن گه بود که هنوز در مصر بودند دریا ناگذاشته و غرق فرعون و کسان او نادیده پس ازین قصه ها رفت که شرح آن بجای خویش کردیم

قالوا ادع لنا ربک وهب منبه گفت در بنی اسراییل جوانی بود مادر داشت و آن مادر را نوازنده بود بر دل و گوش و بر وی بار و مهربان و کسب وی آن بود که هر روز پشته هیزم بیاوردی و ببازار بفروختی ثلثی از بهای آن هیزم بصدقه میدادی و ثلثی خود بکار می بردی و ثلثی بمادر میدادی چون شب در آمدی آن جوان شب را بسه قسم نهادی یک قسم نماز را و یک قسم خواب را و یک قسم بر بالین مادر بنشستی و تسبیح و تکبیر و تهلیل وی را تلقین میکردی که مادر از قیام شب عاجز بود

روزگاری برین صفت می بودند رب العالمین خواست که آن جوان را بی نیاز کند و برکت آن بر و نیکی فراوی رساند ابو هارون مدینی گفت البر مع الوالدین منساة فی العمر و مثراة فی المال و محبة فی الاهل پس آن جوان بنی اسراییل که با مادر برین صفت بود در همه جهان گاوی داشت رب العزة تقدیر چنان کرد که در بنی اسراییل عامیل را بکشتند و کشنده وی پنهان شد خدای عز و جل ایشان را فرمود تا اظهار آن سر را گاوی زرد رنگ روشن نیکو نه پیر و نه نوزاد نه فرسوده نه کار شکسته بکشند و چنین گاو هیچکس را نبود در آن وقت مگر این جوان را فرشته بوی آمد در صورت آدمی در دشت و وی را گفت این گاو از تو بخواهند خواست کشتن را بفرمان آسمانی و پیغام خدای آن را به مفروش بکم از پری پوست وی دینار گفت چنین کنم پس ایشان بدل آن گاو نیافتند و از وی بخریدند و بپری پوست آن دینار فراوی دادند درین قصه دو حکمت نیکوست یکی برکت بر بر مادر در حق آن جوان که پیدا شد دیگر عقوبت تعنت جستن بر پیغامبر در حق بنی اسراییل که بسیار می پرسیدند و می پیچیدند ...

... از اول ایشان را بکشتن گاوی فرمودند هر کدام که باشد و ایشان بطریق تعنت سؤال بسیار میکردند و رب العالمین بعقوبت آن تعنت کار بریشان سخت کرد

گفتند یا موسی ادع لنا ربک یبین لنا ما هی قال إنه یقول إنها بقرة لا فارض و لا بکر عوان بین ذلک بپرس از خداوند خویش که صفت آن گاو چیست یعنی در زاد چونست ایشان را جواب آمد که میانه گاوی است در زاد جوانست و تمام نه نوزادی نا و نه پیری شکسته فافعلوا ما تؤمرون آنچه میفرماید شما را بکنید و بیش ازین مپرسید و مپیچید اگر ایشان برین اقتصار کردندی و بیش ازین نپرسیدندی کار برایشان آسانتر آمدی لکن شددوا فشدد الله علیهم دیگر باره از رنگ آن گاو پرسیدند جواب آمد که رنگ آن زردست زردی روشن نیکو در تندرستی و جوانی و نیکو رنگی کسی که در آن نگرد شاد شود و خواهد که باز بیند روایت کردند از ابن عباس که گفت من لیس نعلا صفراء لم یزل فی سرور ما دام لابسها و ذلک قوله صفراء فاقع لونها تسر الناظرین و قال ابن الزبیر ایاکم و لبس هذه النعال السود فانها تورث الهم و النسیان

قالوا ادع لنا ربک یبین لنا ما هی إن البقر تشابه علینا دیگر باره پرسیدند که چه گاوی است أ سایمة ام عاملة چرنده است یا کار کننده که این گاوان بر ما مشتبه شدند و إنا إن شاء الله لمهتدون قال النبی لو لم یستثنوا ما بینت لهم الی الابد

قال إنه یقول إنها بقرة لا ذلول تثیر الأرض و لا تسقی الحرث ایشان را جواب آمد که آن گاو کار کننده نیست که زمین شکافد یا آب کشد و نرم نیست که زود فرا دست آید مسلمة دست و پای درست دارد و خلقت نیکو و آثار عمل بر وی لا شیة فیها قیل لا عیب فیها و قیل لا بیاض فیها و قیل لا لون فیها یخالف سایر لونها در آن هیچ عیب نه و بیرون از رنگ زردی هیچ رنگ نه ...

میبدی
 
۲۵۰۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۳۹ - ۱۱ - النوبة الثالثة

 

... و إن من الحجارة لما یتفجر منه الأنهار و إن منها لما یشقق فیخرج منه الماء و إن منها لما یهبط من خشیة الله سنگ خاره را بر دل جافی فضل داد و افزونی نهاد گفت از سنگ آب آید و نرم شود و از ترس خدا بهامون افتد و دل جافی در نهاد مرد بیگانه نه از ترس خدا بنالد و نه از حسرت بگرید نه رحمت و رقت در وی آید

در حکایت بیارند که پیغامبری از پیغامبران خدا بصحرایی بر گذشت سنگی را دید که در نهاد خود کوچک بود و آبی عظیم از وی میرفت بیش از حد و اندازه آن سنگ پیغامبر بایستاد و در آن تعجب میکرد که تا چه حالست آن سنگ را و چه آبست که از وی روانست رب العزة آن سنگ را با وی در سخن آورد تا گفت ای پیغامبر حق این آب که تو می بینی گریستن منست که از آن روز باز که بمن رسید از کلام رب العزة که وقودها الناس و الحجارة که دوزخ را بسنگ گرم کنند من از حسرت و ترس میگریم پیغامبر گفت بار خدایا وی را از آتش ایمن گردان وحی آمد بوی که او را ایمن کردم از آتش پیغامبر برفت پس بروزگاری دیگر باز آمد و آن سنگ را دید که هم چنان میگریست و آب از وی روان هم در آن تعجب بماند تا رب العزة دیگر باره آن سنگ را بسخن آورد گفت ای پیغامبر خدا چه تعجب کنی باین گریستن من الله تعالی مرا ایمن کرد از آتش اما گریستن اول از حسرت و اندوه بود و این گریستن از شادی و شکر

پیر طریقت گفت در سر گریستنی دارم دراز ندانم که از حسرت گریم یا از ناز گریستن از حسرت بهره یتیم و گریستن شمع بهره ناز از ناز گریستن چون بود این قصه ایست دراز

میبدی
 
۲۵۰۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۴۲ - ۱۲ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی أ و لا یعلمون أن الله یعلم ما یسرون و ما یعلنون کلام خداوندیست معبود موحدان پاسخ کننده خوانندگان عالم بحال بندگان داننده آشکار و نهان باز خواننده بر گشتگان یکی را بعبارت صریح باز خواند و پروردگاری خود بروی عرضه کند گوید و أنیبوا إلی ربکم یکی را باشارت عزیز خود بخواند و روی دل وی از اغیار بخود گرداند و خداوندی و پادشاهی خود بروی عرضه کند و گوید أ و لا یعلمون أن الله یعلم ما یسرون و ما یعلنون عارفان را اشارتی کفایت باشد چون رب العالمین گفت من سرها دانم و بر نهانیها مطلعم ایشان سر خویش از غبار اغیار بیفشاندند هیچ پراکندگی در دل خود راه ندادند و چون گفت من آشکارا دانم ایشان در معاملت ظاهر با خلق خدای صدق بجای آوردند از اینجاست که اهل اشارت گفته اند یعلم ما یسرون امر بالمراقبة بین العبد و بین الحق و ما یعلنون امر بالصدق فی المعاملة و المحاسبة مع الخلق و در بعضی کتب خدا است ان لم تعلموا این اراکم فالخلل فی ایمانکم و ان علمتم انی أراکم فلم جعلتمونی اهون الناظرین الیکم و نظیر این آیت آنست که رب العزة گفت یعلم خاینة الأعین و ما تخفی الصدور الله نگریستن چشمها بخیانت میداند و آنچه در دلها پنهان دارند میداند و خیانت چشم نگرندگان بتفاوت است از آنک روندگان بتفاوت اند خیانت چشم متعبدان آنست که در شب تاریک چون وقت مناجات حق باشد در خواب شوند تا انس خلوت بریشان فوت شود

به داود پیغامبر وحی آمد که یا داود کذب من ادعی محبتی اذا جنه اللیل نام عنی أ لیس کل حبیب یحب خلوة حبیبه و خلیل را باین خصلت بستود گفت فلما جن علیه اللیل چون شب درآمدی خواب از چشم وی برمیدی و همه نظر وی بآثار صنع ما بودی و تسلی بدان یافتی و بر مؤمنان ثنا کرد و بشب خاستن ایشان بپسندید و گفت تتجافی جنوبهم عن المضاجع بیدارانند و شبخیزان جهانیان در خواب شوند و ایشان با ما راز کنند و اندوه و شادی خویش بگویند بدهیم ایشان را هر چه خواهند و ایمن گردانیم ایشان را از هر چه ترسند و خیانت چشم عارفان آنست که در غم نایافت وصل دوست اشک خونین نریزند مردی دعوی دوستی مخلوقی کرد و ایشان را مفارقتی بیفتاد و آن ساعة که از یکدیگر می برگشتند یک چشم این عاشق آب ریخت و آن چشم دیگر نریخت هشتاد و چهار سال بر هم نهاد آن یک چشم و برنگرفت گفت چشمی که بر فراق دوست نگرید عقوبت آن کم ازین نشاید و فی معناه انشدوا ...

... تا با دل من گرفتی ای جان تو قرار

من دیده خویش کرده ام لؤلؤ بار

باشد که بصحبت سر شکم یک بار

از راه دو دیده ام در آیی بکنار ...

... و منهم أمیون صفت امیت درین آیت بیگانه را ذم است و نشان نقصان وی و در آن آیت که گفت الذین یتبعون الرسول النبی الأمی مصطفی راع مدح است و نشان کمال وی اشارت است که با هام نامی هام سانی نبود و اتفاق اسامی اقتضاء اتفاق معانی نکند و مذهب اهل سنة در اثبات صفات حق جل جلاله برین قاعده بنا نهادند که از موافقت نام با نام موافقت معانی نیاید الله را صفت و نعت بسزای خدایی است و خلق از آن دور و مخلوق را بصفت مخلوقی است و الله از آن پاک نبینی که الله را عزیز نام است و یوسف را عزیز خواند عزت الله بر سزای خویش و عزت مخلوق بر سزای خویش و باتفاق مسلمانان و با قرار بیشتر کافران الله موجود است و خلق موجود اما خلق موجود است بایجاد الله و الله موجود است بقیام خویش و بهستی و بقاء خویش و باتفاق مسلمانان الله زنده است و زنده در آفریده فراوانست اما آفریده بنفس و غذا باندازه و هنگام زنده است و الله بحیاة و بقاء خویش باولیت و آخریت خویش بی کی و بی چند و بی چون و همه خصمان اهل سنت میگویند الله صانع است و مخلوق صانع است اما مخلوق صانع است بحلیت و آلت و کوشش و اندازه و الله صانع است بقدرت و حکمت هر چه خواهد چنانک خواهد هر گه که خواهد و نظایر این در قرآن فراوانست و بر جمله الله داند که خود چون است چنانک خود گفت چنانست و بنده دانستن چونی وی را ناتوانست آنچه الله خود را گفت قبول آن از بن دندانست و تصدیق آن از میان جانست و ز هام نامی هام سانی پنداشتن راه بی راهان است و عین طغیانست و امید داشتن که الله را بتوهم و جست و جوی دریابم محال است و آنچه ازین حاصل آید و بال است سلامت دین در پیغام پذیرفتن است و رساننده بپسندیدن و گردن نهادن و جست و جوی بگذاشتن

هر که این اعتقاد گرفت و بر طریق راست رفت سرانجام کار وی آنست که رب العزة گفت و الذین آمنوا و عملوا الصالحات أولیک أصحاب الجنة هم فیها خالدون و گفته اند که و الذین آمنوا اشارتست بدرخت ایمان و نشاندن آن در دل مؤمنان و عملوا الصالحات اشارتست بشاخه های آن درخت و پروردن و بالیدن آن أولیک أصحاب الجنة اشارتست ببار آن درخت و رسیدن میوه آن

این آن درخت است که رب العالمین گفت و جای دیگر از آن خبر داد که أصلها ثابت و فرعها فی السماء تؤتی أکلها کل حین بإذن ربها ثمره این درخت نه چون ثمره دیگر درختان است که از سال تا بسال یک بار میوه آرد بلکه این درخت هر ساعتی بلکه هر لحظه نو میوه آرد هر یکی برنگی دیگر و بطعمی دیگر و بویی دیگر حلاوت عابدان از بار این درخت است سور دل مریدان از بار این درخت است صفاء وقت عارفان از بار این درخت است امروز در سرای خدمت بر بساط طاعت ایشانراست بهشت عرفان لا مصروفة عنهم و لا محجوبة و فردا در سرای وصلت بر بساط ولایت ایشانراست بهشت رضوان لا مقطوعة و لا ممنوعة و فرش مرفوعة

و إذ أخذنا میثاق بنی إسراییل آن عهد و پیمان که با بنی اسراییل رفت و در تحصیل این خصال پسندیده و تعظیم شرایط درین معظم آن در آیت مذکور است

در شرع ما همان عهد است و با مؤمنان این امت همان پیمان و حاصل آن دو کلمه است التعظیم لامر الله و الشفقة علی خلق الله فرمان خدای را تعظیم نهادن و بر خلق خدای شفقت بردن وانگه در آن تعظیم صدق بجای آوردن و درین شفقت رفق کردن و حقیقت عبودیت همین است چنانک گفته اند حقیقة العبودیة الصدق مع الحق و الرفق مع الخلق مصطفی ع دانست که این صدق و آن رفق کاری عظیم است و باری گران و آدمی در تحصیل آن نکوشد و رغبت ننماید مگر که در آن ثواب بیند و بفلاح و نجات رسد لا جرم بتفصیل ثواب آن یک یک باز گفت و مؤمنان را بآن ترغیب داد و ذلک فیما

روی سعید بن المسیب عن عبد الرحمن بن سمرة قال قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم لقد رأیت اللیلة عجبا رأیت رجلا من امتی اتاه ملک الموت لیقبض روحه فجاءه بره بوالدیه فدرأه عنه و رأیت رجلا من امتی قد استوحشه الشیاطین فجاءه ذکر الله عز و جل فخلصه من بینهم و رأیت رجلا من امتی قد بسط علیه عذاب القبر فجاءه وضویه فاستنقذه منه و رایت رجلا من امتی قد أخذته الملایکة العذاب فجاءه صلوته فاستنقذته من ایدیهم و رأیت رجلا من امتی یلهث عطشا کلما أتی حوضا منع فجاءه صیام شهر رمضان فاخذ بیده فسقاه و ارواه و رأیت رجلا من امتی و النبیون قعود حلقا حلقا کلما اتی حلقة طرد منها فجاءه اغتساله من الجنابة فاخذ بیده فاقعده الی جانبی و رأیت رجلا من امتی من بین یدیه ظلمة و عن یمینه ظلمة و عن شماله ظلمة و من فوقه ظلمة و من تحته ظلمة فهو متحیر فی الظلمات فجاءته حجته و عمرته فاستخرجتاه من الظلمة و ادخلتاه فی النور و رأیت رجلا من امتی یکلم المؤمنین و لا یکلمه المؤمنون فجاءته صلة الرحم فقال یا معشر المؤمنین ان هذا وصول لرحمی فکلمه المؤمنون و صافحوه و کان معهم و رأیت رجلا من امتی یتقی وهج النار و شررها بیده و وجهه فجاءته صدقته فصارت ظلا علی رأسه و سترا علی وجهه و رأیت رجلا من امتی قد اخذته الزبانیة فجاءه امره بالمعروف و نهیه عن المنکر فاستخرجاه و سلماه الی ملایکة الرحمن فکان معهم و رأیت رجلا من امتی جاثیا علی رکبتیه بینه و بین الله حجاب فجاء حسن خلقه فاخذه بیده فادخله علی الله عز و جل و رأیت رجلا من امتی قد هوت صحیفته تلقاء شماله فجاءه خوفه من الله فأخذه صحیفته فجعلها فی یمینه و رأیت رجلا قایما علی شفیر جهنم فجاء وجله من الله فاستنقذه من ذلک و رأیت رجلا من امتی قد یهوی فی النار فجاءه بکاءه و دموعه فاستخرجاه من النار و مضی علی الصراط و رأیت رجلا من امتی قد خفت میزانه فجاءه افراخه یعنی اولاد الصغار فثقلوا میزانه و رأیت رجلا من امتی قایما علی الصراط یرتعد کما ترتعد السعفة فی یوم ریح عاصف فجاءه حسن ظنه بالله فسکنت روعته و جاوز علی الصراط و رأیت رجلا من امتی علی الصراط یرجف احیانا و یجثوا احیانا فجاءته صلوته علی فاقامته علی قدمیه و مضی علی الصراط و رأیت رجلا من امتی انتهی الی ابواب الجنة و قد غلقت کلها دونه فجاءته شهادته ان لا اله الا الله ففتحت له ابواب الجنة فدخل ...

میبدی
 
۲۵۰۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۴۴ - ۱۳ - النوبة الثانیة

 

... أ فتؤمنون ببعض الکتاب و تکفرون ببعض بلختی از کتاب ایمان دارید یعنی بفداء اسیران و بلختی کافر می شید یعنی بقتل و اخراج و تظاهر فما جزاء من یفعل ذلک منکم یا معشر الیهود إلا خزی فی الحیاة الدنیا و یوم القیامة یردون إلی أشد العذاب میگوید ای جهودان قریظه و نضیر پاداش این نافرمانی که کردید شما را در دنیا نیست مگر خواری و بی آبی گزیت از دست و غل بر گردن و زنار بر میان و فروم بر روی و پس از آنک قریظه را کشتند و فرزندان ایشان ببردگی بردند و نضیر را از خان و مان خویش آواره کردند و بشام او کندند و مسلمانان بجای ایشان نشستند این خود عذاب دنیاست و عذاب آخرت ازین صعب تر است همانست که جای دیگر گفت لهم فی الدنیا خزی و لهم فی الآخرة عذاب عظیم ثم قال و ما الله بغافل عما تعملون یعلمون بیاء قراءت حجازی و بو بکر و یعقوب است و هر چند که خطاب با قریظه و نضیر است اما از روی وعید عام است میگوید و ما الله بغافل یا معشر المکذبین بآیاته الجاحدین لرسوله من الیهود و غیرهم عما تعلمون فی سرکم و علانیتکم و انه تارک لکم حتی یجازیکم علی اعمالکم خیرها و شرها أولیک الذین اشتروا الحیاة الدنیا بالآخرة فلا یخفف عنهم العذاب و لا هم ینصرون ایشان آنند که دنیاء دنی بر آخرت رفیع برگزیدند و خاسر و خاکسار کسی که دنیا گیرد و عقبی دهد دنیا دار الغرور است و عقبی دار السرور عاقل دار الغرور را بر دار السرور اختیار نکند مصطفی ع گفت من احب دنیاه اضر بآخرته و من احب آخرته اضر بدنیاه فآثروا ما یبقی علی ما یفنی

قوله تعالی و لقد آتینا موسی الکتاب کتاب اینجا توریة است جای دیگر آن را فرقان و ضیاء خواند و گفت و لقد آتینا موسی و هارون الفرقان و ضیاء فرقان گفت که حق از باطل بدان جدا شد و ضیا که دلها بدان روشن گشت و سرها بدان آشنا این همچنانست که در سورة المایده گفت إنا أنزلنا التوراة فیها هدی و نور گفته اند که چون الله تعالی توریة به موسی فرو فرستاد بیکبار فرستاد جملة واحدة و موسی را برداشتن و پذیرفتن آن فرمود و کار کردن بدان موسی طاقت نداشت رب العالمین با هر آیتی فرشته فرستاد تا بردارند و نتوانستند پس بهر حرفی فرشته فرستاد هم نتوانستند که تیسیر ربانی نبود با ایشان پس الله تعالی بر موسی آسان کرد تا بی رنجی برداشت بار احکام آن و امر و نهی در آن و پذیرفتن آن و کار کردن بدان الله تعالی ایشان را مثل زد و گفت مثل الذین حملوا التوراة ثم لم یحملوها کمثل الحمار یحمل أسفارا گفت ایشان را که فرمودند تا توریة در پذیرند و بدان کار کنند و نکردند مثل ایشان راست چون مثل خر است که دفترها دربار دارد لیکن خررازان چه سود که دانش ندارد همین است صفت جهودان که توریة در دست دارند ایشان را از آن چه سود که دل ایشان در غلاف جهل است و قفل نومیدی بر آن زده

و قفینا من بعده بالرسل پس از موسی پیغمبران را فرستادیم فرا پی یکدیگر داشته و از پی ایشان عیسی بن مریم این همچنانست که حاوی دیگر گفت ثم قفینا علی آثارهم برسلنا پس از نوح که پدر همه خلق بود و ابراهیم که پدر عرب بود و عبرانیان پیغامبران فرستادیم هم از نسل ایشان چون اسماعیل و اسحاق و یعقوب و عیص و ایوب و روبیل و شمعون و یوسف و ابن یامین و اسباط و موسی و هارون و داود و سلیمان و زکریا و یحیی ...

میبدی
 
۲۵۰۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۴۷ - ۱۴ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی و لما جاءهم کتاب من عند الله کتاب اینجا قرآن است میگوید چون کتاب ما قرآن با محمد بایشان آمد کتابی که موافق توریة و انجیل است از آن روی که در بیان اصول دین خداوند همه یکسان اند و موافق یکدیگر و الیه الاشارة بقوله عز و جل شرع لکم من الدین ما وصی به نوحا الآیة و گفته اند مصدق لما معهم معنی آنست که قرآن راست دارنده و استوار گیرنده توریة است که در توریة بیان نعت محمد و تحقیق نبوت و رسالت وی بود و قرآن بر وفق آن آمد پس آن را مصدق باشد و گواه راست

و کانوا من قبل یستفتحون علی الذین کفروا حقیقة الفتح النصرة و هو علی ضربین من دینی و دنیوی فتح بر دو قسم است یکی آنست که الله تعالی بنده را نصرت میدهد در کار دینی تا در علم و هدایت و راه آسایش بروی گشاده شود و الیه الاشارة بقوله تعالی إنا فتحنا لک فتحا مبینا و بقوله تعالی فعسی الله أن یأتی بالفتح أو أمر من عنده قسمی دیگر فتح دنیوی است که الله بنده را نصرت میدهد در کار دنیوی تا در لذت و راه آسایش بروی گشاده شود و الیه الاشارة بقوله تعالی فلما نسوا ما ذکروا به فتحنا علیهم أبواب کل شی ء اما سبب نزول این آیت آن بود که سعید جبیر گفت در جاهلیت جهودان ساکنان مدینه بودند و کفار عرب بجنگ ایشان بیرون آمدند و ایشان را در مدینه قلعتها بود استوار کرده و محکم چون با عرب جنگ در پیوستندید اگر هزیمت بریشان آمدی به قلعتها پناه گرفتندی و عرب بپایان قلعه نشسته و ایشان را حصار میدادندی چون کار بریشان تنگ شدی و ضعف ایشان پیدا گشتی دستها برداشتندی سوی آسمان و به محمد که رسول آخر الزمان است نصرت خواستندی و گفتندی اللهم انا نستنصرک بالنبی محمد عبدک و رسولک نزلنا هذا البلد ننتظر زمان الخروج فننصره بار خدایا دانی که نشسته ایم در این شهر منتظر پیغمبر آخر الزمان محمد عربی نشسته ایم تا بیرون آید و او را یار باشیم و نصرت دهیم و پیغامش استوار گیریم خداوندا بحق وی که ما را بر دشمنان نصرت دهی رب العالمین گفت فلما جاءهم ما عرفوا کفروا به چون بایشان آمد آنچه شناخته بودند و دانسته و از کتاب خوانده که حق است و راست اول کسی که کافر شد ایشان بودند هم پیغام را و هم رساننده فرمانرا بدروغ داشتند

سلمة بن سلام از بدریان بود گفت جهودی بنزدیک ما بود گفت اظلکم زمان نبی الحرم الذی یرکب البعیر و یلبس الشملة یأکل الکسرة و یقبل الهدیة و لا یأکل الصدقة اینک روزگار پیغامبر آخر الزمان در آمد وقت بیرون آمدن وی در رسید آن پیغامبر که ننگ ندارد و بر شتر نشیند و شمله در پوشد و نان ریزه پیش نهد و بخورد و هدیه قبول کند و از صدقه هیچ نخورد و آن گه گفت و ان یکن منکم احد یدرکه فهذا و اشار الیه اگر کسی از شما او را دریابد این مرد باشد یعنی سلمة قال سلمة فلم یلبث ان قدم رسول الله ص قلنا له و الله انه لهو قال نعم و لکنی لا ادع الیهودیة سلمة گفت بسی بر نیامد که رسول خدا بما آمد و پیغام حق آورد و ما گفتیم آن جهود را که و الله این پیغامبر آنست که تو گفتی و جزوی نیست جهود گفت آری هموست که من گفتم و لکن من دین جهودی بنگذارم

صفیه بنت حیی بن اخطب گفت که چون مصطفی ع در مدینه آمد پدرم حیی بن اخطب و عم من ابو یاسر اخطب هر دو بامداد بغلس بیرون شدند بقصد آن تا بدانند که محمد پیغامبر هست یا نه گفت بوقت آنکه آفتاب فرو شد بخانه باز آمدند شکسته و کوفته غمناک و حزین و ایشان مرا می نواختندی نیک هر بار آن ساعت که پیش ایشان رفتم بر عادت خویش و بمن التفات می نکردند و هیچ مرا نمی نواختند و از اندوه و دلتنگی پروای من خود نداشتند آن گه بو یاسر به پدرم حیی میگفت أ هو هو گویی او اوست پدرم گفت نعم و الله قال و تعرفه و تغشه

قال نعم قال فما فی نفسک منه قال عداوته و الله ما بقیت ...

میبدی
 
۲۵۰۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۵۱ - ۱۵ - النوبة الثالثة

 

... در باغ الهی آشیان سازم

آری من احب لقاء الله احب الله لقاءه به داود وحی آمد که یا داود قل لشبان بنی اسراییل لم تشغلون انفسکم بغیری و انا مشتاق الیکم ما هذا الجفاء احمد الاسود پیش عبد الله مبارک آمد گفت رأیت فی المنام انک تموت الی سنة فان استعددت للخروج گفت مرا در خواب چنان نمودند که تا یک سال تو می فرو شوی نگر تا رفتن را ساخته باشی عبد الله جواب داد احلتنی علی امد بعید روزگاری دراز در پیش ما نهادی یک سال دیگر ما را اندوه هجران می باید کشید و تلخی فراق می باید چشید آن گه گفت غذاء جان ما تا امروز درین بیت بود

یا من شکی شوقه من طول فرقته ...

... در حال فرستم و توقف نکنم

بلال حبشی در نزع بود عیال وی میگفت وا حزناه بلال گفت چنین مگوی لکن میگوی وا طرباه غدا نلقی الاحبة محمدا و حزبه عبد الله مبارک در وقت نزع میگفت و می خندید لمثل هذا فلیعمل العاملون شلبی را می آرند که در سکرات مرگ این بیت میگفت

کل بیت انت ساکنه ...

... قل من کان عدوا لجبریل بزرگوار و نیکوست آن قرآن که جبریل فرود آورد از رحمن که هم روح روح دوستان است و هم شفاء دل بیماران و هم رحمت مؤمنان اینست که گفت جل جلاله فإنه نزله علی قلبک جای دیگر گفت نزل به الروح الأمین علی قلبک و جبرییل ع چون وحی پاک گزاردی گاهی بصورت بشر آمدی گاهی بصورت ملک هر گه که آیت حلال و حرام و بیان شرایع و احکام آوردی بصورت بشر بودی و حدیث دل در میان نه چنانک گفت هو الذی أنزل علیک الکتاب أ و لم یکفهم أنا أنزلنا علیک الکتاب باز چون حدیث محبت و صفت عشق و و رموز دوستی بودی بصورت ملک آمدی روحانی و لطیف و بدل مصطفی پیوستی قرآن وحی بگزاردی سرا بسر و کس را برو اطلاع نه پس چون باز شدی و از دیار دل او برگشتی مصطفی گفتی فیفصم عنی و قد وعیته و قیل لما کان صلی الله علیه و آله و سلم بالمشاهدة مستغرقا بهذا الحدیث نزل الوحی بقلبه اولا فقال له نزله علی قلبک ثم انصرف من قلبه الی فهمه و سمعه و تنزل من ذروة الصحبة إلی حضیض الخدمة لحظوظ الخلق و هو رتبة اهل الخصوص و قد ینزل الوحی علی سمع قوم اولا ثم علی فهمهم ثم علی قلبهم ترقیا من سفل المجاهدة الی علو المشاهدة و ذلک رتبة اهل السلوک و المریدین فشتان ما هما

من کان عدوا لله و ملایکته الآیة چه زیان دارد جبرییل و میکاییل را عداوت کفار و رب الارباب بعز عز خود ایشان را نیابت میدارد و می نوازد و رقم تخصیص میکشد و میگوید هر که ایشان را دشمن است ما او را دشمن ایم در در حق اولیا همین گفت من اذی ولیا من اولیایی فقد بار زنی بالمحاربة

و لما جاءهم رسول من عند الله مصدق لما معهم الآیة چند که رب العالمین شکایت می کند از آن بیگانگان جهودان و چند که عالمیان را خبر میدهد از شوخی و ستیز ایشان در کار محمد صلی الله علیه و آله و سلم از اول کافران مکه را میگفتند قد اظلکم زمان نبی الحرم الذی یخرج بمکة و یصدق بما فی کتابنا میگفتند وقت آنست که بیرون آید پیغامبر مکی رسول امی گزیده عالم سید ولد آدم استوارگیر کتاب ما و یاری دهنده ما بر شما و در تضاعیف روزگار همین دعا می گفتند خداوندا بینگیز ما را این پیغامبر که در توریة نام وی میخوانیم و صفت وی میدانیم و دشمن خود را بوی می ترسانیم بیرون آر خداوندا وی را تا میان ما و میان مردمان کار برگزارد و حکم کند و کافران عرب را از ما باز دارد چنین میشناختند او را و این میگفتند پس چون دیدند او را بوی کافر شدند و توریة که در آن صفت و نعت وی بود و موافق قرآن بود بگذاشتند و پس پشت انداختند و شعبده و جادویی خواندند و نیر نجات دیوان و فرا ساخته ایشان بر دست گرفتند رب العالمین آسمان و زمین را خبر میدهد از کرد بد ایشان و شکایت میکند از ناهمواری و بی رسمی ایشان و ذلک فی اثر عکرمه رض قال ان الله عز و جل یرید ان یذکر شأن ناس من بنی اسراییل فقال یا سماء انصتی و یا ارض اسمعی انی عهدت الی عباد من عبادی ربیتهم فی نعمتی و اصطفیتهم لنفسی فردوا علی کرامتی و رغبوا عن طاعتی و اخلفوا وعدی یعرف البقر اوطانها و الحمر ربها فتنزع الیها فویل لهؤلاء القوم الذین عظمت خطایاهم و قست قلوبهم فترکوا الأمر الذی علیهم نالوا کرامتی و سموا احبایی و نبذوا احکامی و عملوا بمعصیتی و هم یتلون کتابی و یتفقهون فی دینی لغیر مرضاتی یقربون بی القربان و قد ابغضتهم ممن کل نفسی و یذبحون لی الذبایح التی غصبوا علیها خلقی یصلون فلا تصعد الی صلواتهم و یدعون فلا یعرج الی دعاؤهم و هم یخرجون الی المسجد و فی ثیابهم الغول و لو انهم انصفوا المظلوم و عدلوا للیتیم و یتطهروا من الخطایا و ترکوا المعاصی ثم سألونی لاعطینهم ما سألوا و جعلت جنتی لهم منزلا و لکن کذبوا علی و ظلموا عبادی فاکل ولی الامانة امانته و اکل ولی الیتیم ماله و جحدوا الحق ویل لهؤلاء القوم لو قد جاء وعدی لو کانوا فی الحجارة لتشققت عنهم بکلمتی و لو قبروا فی التراب للقطهم بطاعتی انما اکرمت ابراهیم و موسی و داود بطاعتی و لو عصونی لانزلتهم منزلة اهل المعاصی

میبدی
 
۲۵۰۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۵۳ - ۱۶ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی یا أیها الذین آمنوا الآیة مفسران گفتند هر چه در قرآن یا أیها الذین آمنوا آید خطاب اهل مدینه است چنانک یا أیها الناس خطاب اهل مکه است و این نداء کرامت بمؤمنان مدینه آن گه پیوست که اسلام بالا گرفته بود و کار دین مستحکم شده و هیچ امت را در هیچ کتاب باین نام کرامت باز نخواندند مگر این امت را و بنی اسراییل را در توریة بجای این ندا یا ایها المساکین گفته اند

یا أیها الذین آمنوا میگوید ای شما که مؤمنان اید لا تقولوا راعنا رسول مرا مگویید راعنا و آن آن بود که مسلمانان عادت داشتند آن گه که در پیش مصطفی ع می شدند که میگفتند راعنا یا رسول الله و باین آن میخواستند که نگاه کن در ما و بما نیوش و جهودان می آمدند و همان میگفتند و در زبان ایشان این کلمه قدحی عظیم بود و سقطی بزرگ و قیل هو من الرعونة فی لسانهم و قیل معناه اسمع لا سمعت جهودان چون این از مسلمانان شنیدند شاد شدند و با خود میگفتند اکنون وی را سب می گوییم بزبان خویش و ایشان نمیدانند سعد معاذ رض زبان عبری دانست بر قصد و نیت ایشان افتاد گفت علیکم لعنة الله و الذی نفسی بیده لین سمعتها من رجل منکم لاضربن عنقه فقالوا أ و لستم تقولونها فنهی الله المؤمنین عن ذلک فقال تعالی لا تقولوا راعنا گفت شما که مؤمنانید این کلمه خویش مگویید تا ایشان آن کلمه خویش به پشتی شما نگویند و بجای آن گویید انظرنا یعنی که درمانگر جای دیگر ازین گشاده تر گفت و راعنا لیا بألسنتهم و طعنا فی الدین و لو أنهم قالوا سمعنا و أطعنا و اسمع و انظرنا لکان خیرا لهم و أقوم آن گاه در آن تأکید کرد بر مؤمنان و گفت و اسمعوا بنیوشید و بپذیرید و چنین گویید و آن گه تهدید داد جهودان را و منافقان را که پشتی ایشان میدادند گفت و للکافرین عذاب ألیم ایشانراست عذابی خوار کننده او کننده عذابی دردناک و سهمناک عذابی که هرگز بآخر نرسد و هر روز بیفزاید ابن السماک گفت لو کان عذاب الآخرة مثل عذاب الدنیا کان ایسره و لکن یضرب الملک بالمقمعه راس المعذب فلا یسکن وجعها ابدا و یضربه الثانیة فلا یسکن و جمع الاولی و لا الثانیة و یضربها الثالثة فلا وجع الاولیین یسکن و لا الثالثة فاول العذاب لا ینقطع و آخره لا ینفد و در عهد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مردی همه شب همی گفت وا غوثاه من النار رسول ع بامداد او را گفت لقد ابکیت البارحة اعین ملاء من الملایکة

و قال صلی الله علیه و آله و سلم لجبرییل مالی اری میکاییل ضاحکا قال ما ضحک منذ خلق الله النار ...

... ما ننسخ من آیة الآیة سبب نزول این آیت آن بود که جهودان و مشرکان اعتراض کردند و عیب گفتند و طعن زدند در نسخ قرآن گفتند اگر فرمان پیشین حق بود و پسندیده پس نسخ چرا بود و اگر باطل بود و ناپسندیده آن روز خلق را بر آن داشتن چه معنی داشت این سخن نیست مگر فرا ساخته محمد و کاری که از بر خویشتن نهاده بر مراد و برگ خویش روزاروز چون کافران این سخن گفتند رب العالمین آیت فرستاد که ما ننسخ من آیة جای دیگر ازین گشاده تر گفت و إذا بدلنا آیة مکان آیة و الله أعلم بما ینزل هر گه که بدل فرستیم آیتی از قرآن بجایگه آیتی که منسوخ کنیم دشمنان گویند إنما أنت مفتر این تغییر و تبدیل در سخن از آنست که خود می نهی و دروغی است که خود میسازی روز بفرمایی و زان پس از گفته خویش بازآیی این بر مراد و هواء خویش می نهی

رب العالمین گفت بل أکثرهم لا یعلمون نه چنانست که میگویند بیشتر ایشان نادانند این نسخ ما می فرماییم و هر چه منسوخ کنیم از آن کنیم تا دیگری به از آن آریم یا باری هم چنان بسزای هنگام یا بسزای جای یا بسزای مرد مذهب اهل حق آنست که نسخ در قرآن و در سنت هر دو روان است و روا که قرآن به قرآن منسوخ گردد و همچنین قرآن بسنت و سنت بسنت منسوخ گردد و سنت به قرآن این همه حق است و شرع بدان آمده و جهودان با مسلمانان خلاف کردند گفتند نسخ نه رواست که نسخ آنست که پوشیده بداند و نادانسته دریابد و آنچه دانست و از پیش فاحکم کرد بر دارد تا آنچه بهتر است و اکنون دریافته و دانسته بجای آن نهد و این بر آفریدگار روا نیست جواب اهل حق آنست که بر آفریدگار هیچیز پوشیده نیست و هرگز نبود و چون پوشیده شود و همه آفریده اوست و چون نداند و همه صنع اوست أ لا یعلم من خلق و هو اللطیف الخبیر پس معنی نسخ آنست که رب العالمین فرمان میدهد بنده را و خود داند که آن فرمان و آن حکم پس از روزگاری از بنده بردارد هر چند که بنده نداند و آن را بدلی نهد که مصلحت بنده در آن بود و استقامت کار وی در آن بسته پس آن کند که خود دانست که چنان کند و باشد که از تخفیف بتشدید برد و باشد که از تشدید بتخفیف چنانک لایق حال بنده بود و سزای وقت

و در عهد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم مسلمانان را حاجت بنسخ قرآن از آن وجه بود که ایام ایشان مختلف بود از حال بحال میگشت یکی حکم بسزای وقت بود و بار دیگر بسزای وقتی دیگر آن را میگردانید بسزای وقتها و لایق حالها و بدانک نسخ در قرآن از سه گونه است یکی آنک هم خط منسوخ است و هم حکم دوم آنک خط منسوخ است و حکم نه سوم آنک حکم منسوخ است و خط نه اما آنک خط و حکم هر دو منسوخ است آنست که مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم گفت دوش سورتی از قرآن میخواندم چند آیت از آن بر من فراموش کردند بدانستم که آن را برگرفتند از زمین و کذلک

روی عن انس بن مالک قال کنا نقرأ علی عهد رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم سورة فعدلها بسورة التوبة ما احفظ منها غیر آیة واحدة و هی لو ان لابن آدم وادیین من ذهب لابتغی الیهما ثالثا و لو ان له ثالثا لابتغی الیه رابعا و لا یملأ جوف ابن آدم الا التراب و یتوب الله علی من تاب

و کذلک

روی عن ابن مسعود قال اقر انی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم آیة فحفظتها و و اثبتها فی مصحفی فلما کان اللیل رجعت الی حفظی فلم اجد منها شییا و عدوت علی مصحفی فاذا الورقة بیضاء فاخبرت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم بذلک فقال لی یا ابن مسعود تلک رفعت البارحة

اما آنچه از قرآن خط آن برگرفتند و حکم آن برنگرفتند آنست که اول میخواندند در رجم زانی محصن که الشیخ و الشیخة اذا زنیا فارجموهما البته نکالا من الله و الله عزیز حکیم معنی آنست که مرد زن دار و زن شودار چون زنا کنند ایشان را بسنگ بکشید ناچار بازداشت دیگران را از زنا کردن این از نزدیک خداوندست و الله داناست و توانا این آیت از مصاحف و از زبان خوانندگان برگرفت حکم آن از امت بر نگرفت ...

... أم تریدون أن تسیلوا رسولکم الآیة آن گه گفت و من یتبدل الکفر بالإیمان جهودان را میگوید هر که کفر بدل ایمان گیرد و خود پسندد وی گمراه است یعنی هر که اقتراح کند بر پیغامبر و سؤال تعنت کند پس از آنک دلایل نبوت وی آشکارا شد کافر است هر رشته خویش گم کرده و از راه راستی بیفتاده

ود کثیر الآیة این آیت در شأن قومی جهودان آمد فنحاص بن عازورا و زید بن قیس که حذیفة یمان و عمار یاسر را گفتند پس از وقعه احد الم تریا الی ما اصابکم لو کنتم علی الحق ما هزمتم فارجعوا الی دیننا فهو خیر لکم و افضل و نحن اهدی منکم سبیلا گفتند میبینید که چه رسید شما را درین وقعه احد و چگونه شما را بهزیمت کردیم و شکستیم اگر دین شما حق بودی بر شما این احوال نرفتی پس باری بدین ما باز گردید که شما را این بهتر است و سزاتر عمار ایشان را جواب داد که شکستن پیمان چون بینید شما را در دین خویش گفتند عذری سخت و کاری مشکل عمار گفت پس من با محمد عهد بسته ام که از دین وی بر نگردم تا زنده ام ایشان گفتند اما هذا فقد صبأ این عمار صابی گشت که دین پدران و کیش اسلاف خود بگذاشت و دیگری اختیار کرد از وی چیزی نگشاید تو که حذیفه ای چه می گویی

حذیفه گفت اما انا قد رضیت بالله ربا و بمحمد نبیا و بالاسلام دینا و بالقرآن اماما و بالکعبة قبله و بالمؤمنین اخوانا جهودان چون از ایشان این شنیدند نومید شدند گفتند و اله موسی لقد اشرب قلبهما حب محمد بخدای موسی که دوستی محمد نهمار در دل ایشانست پس حذیفه و عمار پیش مصطفی باز آمدند و آنچه رفت باز گفتند مصطفی گفت اصبتما الخیر و افلحتما پیروز آمدید و بنیکی رسیدید آن گه رب العالمین در شأن ایشان آیت فرستاد ود کثیر من أهل الکتاب الآیة آرزوی جهودان و خواست ایشان آنست که شما را از ایمان باز گردانندی و بکفر باز برندی این از آنست که بشما حسد می برند حسدی که ایشان را بدان نفرمودند بل که از دل خویش و نهاد و طبع خویش بر آوردند گفته اند که تا در دل بود حسد است چون آشکارا شد بغی است و مصطفی ع گفت اذ حسدتم فلا تبغوا ...

میبدی
 
۲۵۱۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۵۴ - ۱۶ - النوبة الثالثة

 

... تا که یابد بر در کعبه قبولت پر و بال

آن گه فرمان داد که لا تقولوا راعنا الایة عین حکم است و بار تکلیف رب العزة چون خواست که مؤمنانرا تکلیف کند بحکمی از احکام شرع و رنج و کلفت آن بریشان نهد نخست ایشان را بنداء کرامت بنواخت و بایمان ایشان گواهی داد گفت یا أیها الذین آمنوا آن گه حکم و فرمان در آن پیوست تا بنده بشاهد آن نواخت این بار تکلیف بر وی آسان شود همین است سنت خداوند جل جلاله هر جا که بار تکلیف بر نهد راه تخفیف فرا پیش وی نهد که راه دشخوار و بار گران بهم نپسندد نه بینی آنجا که بتقوی فرمود استطاعت در آن پیوست گفت فاتقوا الله ما استطعتم و بمجاهده فرمود اجتبا در آن بست گفت و جاهدوا فی الله حق جهاده هو اجتباکم و امثال این در قرآن فراوان است و بر لطف الله دلیل و برهانست

ثم قال تعالی و اسمعوا فرمان داد آن گه گفت بنیوشید و بجان و دل قبول کنید و بچشم تعظیم و صفای دل در آن نگرید تا حقیقت سماع و طعم وجود بجان شما برسد آن کافران و بیگانگان دیدهای شوخ وا کرده بودند و دلها تاریک لا جرم طنطنه حروف بسمع ایشان می رسید اما حقیقت سماع و لذت وجود هرگز بجان ایشان نرسید میگوید عز جلاله أم تحسب أن أکثرهم یسمعون أو یعقلون جای دیگر گفت و نطبع علی قلوبهم فهم لا یسمعون و لو علم الله فیهم خیرا لأسمعهم در ذوق حقیقت شنیدن دیگرست و سماع دیگر بو جهل میشنید اما سماع ابو بکر را افتاد بو جهل و امثال وی را گفت و کانوا لا یستطیعون سمعا بو بکر و اتباع وی را گفت و إذا سمعوا ما أنزل إلی الرسول الآیة ...

... تاج سر سلطان شد و تا باد چنین باد

ای مهتر آن مقامات که ترا ازان ترقی میدهیم هر چند که حسنات همه اولیا و اصفیاست سییات تو است چندانک و از آن بمانی چون بر گذری از آن استغفار می کن مصطفی ع گفت روزی هفتاد بار از آن استغفار می کنم انه لیغان علی قلبی فاستغفر الله فی الیوم سبعین مرة قال الصدیق لیتنی شهدت ما استغفر منه رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم

و قیل فی قوله تعالی ما ننسخ من آیة الآیة ای ما نقل العبد من حال الا اتی ما هی فوقها و اعلی منها فلا ننسخ من آثار العبادة شییا الا ابدلنا منها اشیاء من انوار العبودیة شییا الا اقمنا مکانها اشیاء من اقمار الحرمة و هلم جرا تنقله من الادنی الی الاعلی حتی یقع فی جذبة من جذبات الحق و جذبة من الحق توازی عمل الثقلین ...

... قدر شریعت مصطفی ایشان دانستند و حق سنت او ایشان شناختند صفاء سر این چنین صدیقان بر هر خاری که تابد عبهر دین شود اگر بر مطیع تابد مقبول گردد و اگر بر عاصی تابد مغفور گردد اگر بر فاسق تابد صاحب ولایت شود

چنانک در حکایت بیارند از حاتم اصم و شقیق بلخی که هر دو بسفری بیرون شدند پیری فاسق مطرب بهام راهی ایشان افتاد و در عموم اوقات آلات فساد و ساز فسق بکار میداشت و حاتم هر وقتی منتظر آن میبود که شقیق وی را منع کند و زجری نماید نمیکرد تا آن سفر بآخر رسید در وقت مفارقت آن پیر فاسق ایشان را گفت چه مردمانی باشید شما که از شما گران تر مردمان ندیدم نه یک بار سماع کردید نه دستی و از دید

حاتم گفت معذور دار که من حاتمم و او شقیق آن پیر چون نام ایشان شنید بپای ایشان در افتاد و توبه کرد و بشاگردی ایشان برخاست تا از جمله اولیاء گشت پس شقیق حاتم را گفت رأیت صبر الرجال و صدت صید الرجال

ود کثیر من أهل الکتاب الآیة من خسرت صفقته ود أن لم تربح لاحد تجارته خرمن سوخته خواهد هر کس را خرمن سوخته جهودان که در وهده مذلت و مهانت افتاده اند و غبار نومیدی بر چهره تاریک ایشان نشسته می دوست دارند مسلمانان را بساز خود دیدن و از عز اسلام بمذلت جهودی افتادن لکن تا بر منبر ازل خطبه سعادت و پیروزی خود بنام که کردند جهودان این میخواهند و رب العالمین میگوید خواست خواست ماست نه خواست جهودان و مراد مراد ماست نه مراد ایشان و ربک یخلق ما یشاء و یختار ما کان لهم الخیرة فمن این للطینة الاختیار و الحق مستحقة بنعت العز و الجلال و ما للمختار و الاختیار و ما للمملوک و الملک و ما للعبید و التصدر فی دست الملوک قال الله تعالی ما کان لهم الخیرة حسین بن علی را علیهما السلام گفتند بو ذر میگوید من درویشی بر توانگری اختیار کرده ام بیماری بر تندرستی بر گزیده ام

حسین ع گفت رحمت خدا بر بو ذر باد او را چه جای اختیار است و بنده را خود با اختیار چه کار است پیروز آن کس است که اختیار و مراد خود فدای اختیار و مراد حق کند

موسی را گفتند یا موسی خواهی که همه آن بود که مراد تو بود مراد خود فدای مراد ازلی ما کن و ارادت خود در باقی کن تو بنده و بنده را اختیار و مراد نیست که بحکم مراد خود بودن بترک بندگی گفتند است برادران یوسف بحکم مراد خود بودند مراد ایشان ذل یوسف بود و عز خویش چون نیک نگه کردند ذل خود دیدند و عز یوسف نه پنداشتند که چون از پدر جدا گشتند او را خوار گردانیدند بسی برنیامد که خود را دیدند زیر تخت وی صف برکشیده و کمر خدمت بر میان بسته چاکروار و غریب وار میگفتند یا أیها العزیز مسنا و أهلنا الضر و روی فی بعض الاخبار عبدی ترید و ارید و لا یکون الا ما ارید فان رضیت بما ارید کفیتک ما ترید و ان لم ترض بما ارید اتعبتک فیما ترید ثم لا یکون الا ما ارید

میبدی
 
۲۵۱۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۵۶ - ۱۷ - النوبة الثانیة

 

... و گفته اند که اسلام درین آیت بمعنی تفویض است و وجه بمعنی امر ای من فوض امره الی الله معنی آنست که در بهشت آن کس شود که کار با خداوندگار گذارد

و قال علی بن عیسی من اسلم وجهه لله معناه من سلم جمیع بدنه لطاعة الله فقد یقال لجملة الشی ء وجهه فجعل اشرف الاعضاء عبارة للجمیع

و هو محسن و نیکو درآید در کردار و گفتار خود و زندگانی و روزگار خود و چنان داند در حال عبادت و چنان انگارد که در خدای خود می نگرد ...

... و لا خوف علیهم و لا هم یحزنون

و قالت الیهود لیست النصاری علی شی ء الآیة آنچه جهودانند میگویند که ترسایان بر هیچ چیز نه اند از دین بار خدای و آنچه ترسایان اند میگویند جهودان بر هیچ چیز نه اند از دین و هم یتلون الکتاب و جهودان از توریة میدانند که ترسایان بر باطل اند که خدای را زن و فرزندی گویند و ترسایان از انجیل میدانند که جهودان بر هیچ چیز نه اند که به عیسی نمی گروند و در قبله یکدیگر را مخالف اند

کذلک قال الذین لا یعلمون این الذین لا یعلمون گبرانند که بی کتاب اند و بی علم نادانان محض یعنی که این گبران میگویند جهودان و ترسایان خود بر هیچ چیز نه اند سفیان ثوری چون این آیت برخواندی گفتی صدقوا جمیعا و الله مقاتل گفت الذین لا یعلمون مشرکان عرب اند که پیغامبر را همان گفتند که جهودان و ترسایان یکدیگر را گفتند و گفته اند که جهودان و ترسایان که درین آیت مذکورند جهودان مدینه اند و ترسایان فجران که پیش مصطفی در مناظره آمدند و یکدیگر را این گفتند

فالله یحکم بینهم یوم القیامة فیما کانوا فیه یختلفون الله داوری کند و کار برگزارد میان ایشان روز رستاخیز و بایشان نماید که بهشتی کدامست و دوزخی کدام فرقه حق کدام اند و مآل و مرجع ایشان چیست و فرقه ضلالت کدام اند و حاصل و فیصل ایشان چیست

و من أظلم ممن منع مساجد الله الآیة سبب نزول این آیت آن بود که طوس بن اسیسیانوس الرومی بجنگ بنی اسراییل شد و مهتران و جنگیان ایشان را بکشت و کهتران را ببردگی براند و بیت المقدس را خراب کرد و مسجد در دست گرفت و در آن پلیدیها و مردار بیوکند رب العالمین گفت کیست کافرتر و شوخ تر از آن کس که این کار کند بندگان خدای را از مسجد باز دارد و نگذارد که در آن شند و خدای را پرستند و وی را یاد کنند و کار که کند و قصد که دارد در تخریب مسجد دارد و بآن کوشد قتاده و سدی گفتند آن کس بخت نصر بود که ترسایان روم با وی برخاستند و بجنگ جهودان شدند و بیت المقدس را خراب کردند و تا بروزگار عمر بیت المقدس خراب بود آن گه مسلمانان دیگر باره بنا نهادند و مسجد باز کردند

أولیک ما کان لهم أن یدخلوها إلا خایفین زان پس که مسلمانان آن را عمارت کردند ترسایان روم را نیست که در آن مسجد شوند مگر بدستوری مسلمانان دل ایشان پر از بیم مسلمانان و ترس از هلاک جان اکنون از ترسایان کس در آن نشود الا بعهد و امان یا پس بدزدی و متنکروار چنانک او را ندانند که اگر بدانند او را بکشند ...

... ابن عباس گفت جماعتی از یاران رسول صلی الله علیه و آله و سلم بسفری بودند و میغ برآمد و قبله بریشان مشتبه شد هر کس باجتهاد روی بجانبی فرا داد و نماز کرد پس چون میغ باز شد بدانستند که هیچ یک روی بقبله نداشتند پیش رسول خدای آمدند و قصه باز گفتند در حال این آیت آمد و این پیش از آن بود که آیت تحویل قبله با کعبه آمد و پس از آنکه آیت تحویل آمد این منسوخ شد عکرمه گفت این آیت خود در تحویل قبله است میگوید هر جا که روی فرا دهید نماز را در سفر و در حضر روی بآن جانب دهید که الله شما را بر آن گردانید یعنی کعبه فثم وجه الله ای جهة التی وجهکم الیها

ابن عمر گفت این آیت نماز تطوع را آمده است در سفر یصلی حیث ما توجهت به راحلته و گفته اند این جواب عیبگویان است قبله حق را و طعنه گویان در مسلمانان در گردانیدن روی از قبله شامی بقبله تهامی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و مسلمانان چون در مدینه آمدند شانزده ماه نماز به بیت المقدس میکردند روی بمغرب داشتند بسوی شام و کعبه از پس پشت و رسول خدای در دل میداشت آرزوی آنک روی بکعبه داشتی قبله ابراهیم چون رب العالمین پس از شانزده ماه روی وی بکعبه گردانید بر جهودان سخت آمد و بزرگ و سخنان در گرفتند فراوان از اعتراض و انکار و طعن در رسول خدا و در اسلام و مؤمنان آن گه که نماز بیت المقدس میکردند روی بمغرب داشتند و پشت بر مشرق چون روی به کعبه گردانیدند روی بمشرق کردند و پشت بر مغرب ایشان گفتند اگر استقبال مغرب حق بود استدبار آن باطل است و اگر استقبال مشرق حق است استدبار آن باطل رب العالمین از آن جوابها داد که یکی اینست که و لله المشرق و المغرب فأینما تولوا فثم وجه الله و تمامی جواب ایشان آنست که گفت و ما جعلنا القبلة التی کنت علیها و شرح آن بجای خویش گفته شود انشاء الله و وجه درین آیت بمعنی جهت است و جهت قبله است و تخصیص را اضافت با خود کرد چنانک گفت بیت الله و ناقة الله إن الله واسع علیم قیل واسع الشریعة و قیل واسع المغفرة و واسع العطاء واسع الشریعة فراخ شریعت است دین وی آسان و راه بوی روشن و نزدیک

چنانک مصطفی ع گفت بعثت بالحنیفیة السهلة السمحة واسع المغفرة فراخ آمرزش است فراخ بخشایش لقوله تعالی و رحمتی وسعت کل شی ء و قال صلی الله علیه و آله و سلم حکایة عن الله عز و جل لو اتیتنی بقراب الارض ذنوبا اتیتک بقراب الارض مغفرة و لا ابالی واسع العطاء فراخ بخش است و فراخ نعمت قال الله تعالی و إن تعدوا نعمة الله لا تحصوها و قیل واسع ای فضله یسعکم و نعمته تشملکم علیم باعمالکم و نیاتکم حیثما صلیتم و دعوتم قال بعض السلف دخلت دیرا فجاء وقت الصلاة فقلت لبعض من فی الدیر من النصاری دلنی علی بقعة طاهرة اصلی فیها فقال لی طهر قلبک عمن سواه وقف حیث شیت قال فخجلت منه

میبدی
 
۲۵۱۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۵۷ - ۱۷ - النوبة الثالثة

 

... بی زوال ملک صورت ملک معنی در کنار

و من أظلم ممن منع مساجد الله الآیة از روی اشارت میگوید کیست ستمکارتر از آن کس که وطن عبادت بشهوت خراب کند کیست ستمکارتر از آنک وطن معرفت بعلاقت خراب کند کیست ستمکارتر از آنک وطن مشاهدت بملاحظت اغیار خراب کند وطن عبادت نفس زاهدان است وطن معرفت دل عارفانست وطن مشاهدت سر دوستانست او که نفس خویش از شهوات بازداشت وطن عبادت او آبادان است و نامش در جریده زاهدانست چنانک مالک دینار مکث بالبصرة اربعین سنة فلم یصح له ان یأکل من تمر البصرة و لا من رطبها حتی مات و لم یذقه فقیل له فی ذلک فقال صاحب الشهوة محجوب من ربه و آن کس که دل خویش از علاقه پاک داشت وطن معرفت او آبادان است و خود در زمره عارفان چنانک ابراهیم ادهم رحمه الله یحکی عن بعضهم قال کنت مع ابراهیم بن ادهم فی السفر و قد اصابنا الجوع فاخرج جزییات کانت معه بعد ما نزلنا فی مسجد و قال لی مروا رهن هذه الجزییان و جینا بشی ء ناکله فقد مسنا الجوع قال فخرجت فاستقبلنی انسان بین یدیه بغلة موقرة و کان یقول الذین اطلبه اشقر یقال له ابراهیم بن ادهم قلت أیش ترید منه فقال انا غلام ابیه هذه الاشیاء له قال فدللته علیه قال فدخل المسجد و اکب علی رأسه و یدیه و یقبله فقال له ابراهیم من انت فقال غلام ابیک و قد مات ابوک و معی اربعون الف دینار میراثا لک من ابیک و انا عبدک فمر بما شیت فقال ابراهیم ان کنت صادقا فانت حر لوجه الله و الذین معک کله و هبته لک انصرف عنی فلما خرج قال یا رب کلمتک فی رغیف فصببت علی الدنیا صبا فو حقک لین امتنی من الجوع لم اتعرض بعده بطلب شی ء و آن کس که سر خویش از ملاحظت اغیار پاک داشت وطن مشاهدت او آبادان است و او خود از جمله دوستان است چنانک بو یزید بسطامی قدس الله روحه که چشم همت از اغیار بیکبار فرو گرفت و گوش کوشش بیا کند و زبان زیان در کام ناکامی کشید و زحمت نفس اماره از میان برداشت و خود را در منجنیق فکرت نهاد و بهمه وادیها در انداخت و بآتش غیرت تن را در همه بوتها بگداخت و اسب طلب در فضای هر صحرایی بتاخت و بزبان تفرید گفت

اذا ما تمنی الناس روحا و راحة ...

... باز محراب سنایی کوی تو

گفت چون این دعوی از نهاد من برآمد احدیت مرا زخم غیرت چشانید و سؤال هیبت کرد تا با من نماید که از کوره امتحان چون بیرون آمدم گفت لمن الملک گفتم ترا ای بار خدا گفت لمن الحکم گفتم ترا خداوندا گفت لمن الاختیار گفتم ترا خدایا گفتا چون ضعف من و نیاز من بدید و خود دانا شد مطلع شد که صفات من در صفات وی برسید گفت یا بایزید اکنون که بی همه گشتی یا همه ای و چون بی زبان و بی روان گشتی هم با زبان و هم با روانی

ما را بجز این زبان زبانی دگر است ...

میبدی
 
۲۵۱۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۶۳ - ۱۹ - النوبة الثالثة

 

... مست آن باشد که او نداند مستی

اما ابتلاء خلیل بذبح فرزند آن بود که یک بار خلیل در جمال اسماعیل نظاره کرد التفاتیش پدید آمد آن تیغ جمال او دل خلیل را مجروح کرد فرمان آمد که یا خلیل ما ترا از آزر و بتان آزری نگاه داشتیم تا نظاره روی اسماعیل کنی رقم خلت ما و ملاحظه اغیار بهم جمع نیابد ما را چه نظاره تراشیده آزری و چه نظاره روی اسمعیلی

بهرچ از راه باز افتی چه کفر آن حرف و چه ایمان ...

... ان المحب لمن یهواه زوار

ای مسکین یکی تأمل کن در آن خانه که نسبت وی دارد و رقم اضافت چون خواهی که بوی رسی چندت بار بلا باید کشید و جرعه محنت نوش باید کرد و جان بر کف باید نهاد آن گه باشد که رسی و باشد که نرسی پس طمع داری که و ازین بضاعت مزجاة که تو داری آسان آسان بحضرت جلال و مشهد وصال لم یزل و لا یزال رسی هیهات

نتوان گفتن حدیث خوبان آسان ...

میبدی
 
۲۵۱۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۶۵ - ۲۰ - النوبة الثانیة

 

... و قصه آنست که عبد الله بن عمرو بن العاص السهمی گوید کعبه پیش از آفرینش دیگر زمین بر آب بود کفی خاک آمیز سرخ رنگ بر روی آب گردان دو هزار سال تا آن گه که رب العالمین زمین را از آن بیرون آورد و باز گسترانید ازینجاست که کعبه را ام القری خوانند و گویند ما در زمین که زمین را از آن آفریده اند پس چون الله تعالی زمین را راست کرد موضع کعبه در زمین پیدا بود بالا یکی ریک آمیز سرخ رنگ پس چون رب العالمین آدم را بزمین فرستاد آدم بالایی داشت بمقدار هواء دنیا فرق وی بآسمان رسیده بود و آدم بآواز فریشتگان مینیوشیدی و از وحشت دنیا می آسودی و انس میگرفتی اما جانوران جهان از وی می بترسیدند و می بگریختند

و در بعضی اخبار آمده است که فریشته بوی آمد کاری را و از وی بترسید پس الله سبحانه و تعالی او را فرو آورد بید صنعت خویش تا بالای وی بشصت گز باز آورد و آدم ع از شنیدن آواز فریشتگان باز ماند و مستوحش شد و بخداوند عز و جل نالید جبرییل آمد و گفت الله میگوید که مرا در زمین خانه ایست رو کرد آن طواف کن چنانک فریشتگان را در آسمان دیدی که گرد بیت المعمور طواف میکردند آدم برخاست از زمین هندوستان که منزل وی آنجا بود و بدریای عمان بر آمد بحج و این دلیل است که آن گز که بالای وی شصت گز بود نه این گز ما بود پس چون به مکه رسید فرشتگان باستقبال وی آمدند و گفتند یا آدم بر حجک طف فقد طفنا قبلک بالفی عام ای آدم نیک باد او پذیرفته بادا حج تو ای آدم طواف کن که ما پیش از تو طواف کردیم بدو هزار سال و گفته اند که آدم پنجاه و چند حج کرد و همه پیاده که در روی زمین بارگیری نبود که آدم را بر توانستی داشت و گفته اند میان دو گام وی سه روزه راه بود هر جا که پای بر زمین می نهاد آنجا شهری است آبادان و هر چه میان دو گام وی بود دشت است و بیابان چون به مکه آمد فریشتگان از بهر وی خیمه از نور آوردند از بهشت بدو در و آن را بر موضع کعبه زدند یک دراز سوی مشرق و یکی از سوی مغرب و قندیل در آویختند و کرسی آوردند از بهشت از یک دانه یاقوت سپید و در میان خیمه بنهادند تا آدم بر آن می نشست پس چون آدم ع از دنیا بیرون شد آن خیمه را بآسمان بردند که یاقوت هم چنان نهاده بود درخشان و روشن جهانیان بوی تبرک میکردند و بوی از آفتها و عاهتها و دردها شفا می جستند از بس که دست کافران و حایضان و ناشستگان بوی رسید سیاه شد پس چون آب گشاد طوفان نوح را خداوند عز و جل نوح را فرمود تا بر گرفت و بر کوه بو قبیس پنهان کرده همانجا می بود تا روزگار ابراهیم ع پس الله تعالی خواست که کعبه را بر دست وی آبادان کند و ابراهیم را بآن گرامی کند و آیین آن مؤمنانرا تازه کند فرمود وی را که مرا خانه ایست در زمین رو آن را بنا کن ابراهیم رفت بر براق و سکینه با وی و جبرییل با وی به مکه آمد اسماعیل را دست باز گرفت و جبرییل کار فرمای بود و سکینه در هوا باز ایستاده بود چون پاره میغ چهار سوی و آواز میداد که ابن علی بنا بر من نه ابراهیم بر سایه وی اساس نهاد و بنیاد ساخت اسماعیل سنگ می آورد

و بدست پدر میداد و جبرییل اشارت میکرد و ابراهیم بر جامی نهاد ...

... گفت جاء به من لم یکلنی الی حجرک این آن کس آورد که مرا با سنگ تو نگذاشت

پس چون فارغ شدند خدای را عز و جل خواندند ابراهیم و اسماعیل و گفتند ربنا تقبل منا إنک أنت السمیع العلیم ربنا و اجعلنا مسلمین لک خداوند ما ما را دو بنده گردن نهاده کن مسلمان مسلمان کار مسلمان خوی مسلمان نهان و من ذریتنا أمة مسلمة لک و از فرزندان ما امتی بیرون آر گردن نهاده ترا و فرمان بردار و ایشان مؤمنان عرب اند من المهاجرین و الانصار و التابعین لهم باحسان یقال لم یکن نبی الا قصر بدعایه لنفسه و لامته و دونه الامم و ان ابراهیم دعا لنفسه و لامته و لمن بعده من هذه الامة اگر کسی گوید چه حکمت است که ابراهیم قومی را از فرزندان بدعا مخصوص کرد و گفت و من ذریتنا أمة مسلمة لک و بر عموم دعا نگفت جواب آنست که حکمت الهی اقتضاء آن کند که در هر روزگاری و در هر قرنی قومی باشند که اشتغال ایشان در کار دین و تحصیل علم و عمل باشد و قومی که اشتغال ایشان بعمارت دنیا و اگر نه چنین بودی عالم خراب گشتی ازینجا گفتند لو لا الحمقی لخربت الدنیا حمقی ایشانند که بعمارت دنیا مشغول باشند و خدای عز و جل ایشان را بر آن داشته و گفته و استعمرکم فیها و این عمارت دنیا به چیز است یکی زراعت و غرس دیگر حمایت و حرب سدیگر بار کشیدن و کاروان راندن از شهر بشهر و معلوم است که پیغامبران خدا و اولیاء این کار را نشایند که ایشان بکاری دیگر ازین شریفتر و عظیمتر مشغول اند پس خلیل که در دعاء تعمیم نکرد ازین جهت بود و الله اعلم

و أرنا مناسکنا بکسر راه و اختلاس آن و اسکان آن هر سه خوانده اند سکون قراءت مکی و یعقوب است و اختلاس قراءت ابو عمرو و کسر راء قراءت باقی و معنی آنست که با ما نمای و در ما آموز مناسک حج ما و معالم آن که چون کنیم و ترا بآن چون پرستیم مناسک جمع است و یکی از آن منسک گویند و منسک گویند بفتح سین و کسر سین چون بفتح گویی عین نسک است احرام گرفتن و وقوف کردن و سعی و طواف کردن و جمار انداختن و بدنه گشتن منسک بکسر سین جایگاه نسک است احرام را میقات و وقوف را عرفات و نحر را منا و سعی را صفا و مروه و طواف را خانه و رمی جمار را سه جای بسه عقبه چون ایشان دعا کردند الله تعالی اجابت کرد دعای ایشان و جبرییل را فرستاد تا مناسک حج ایشان را در آموخت آن گه رب العالمین جل جلاله ابراهیم را فرمود که جهانیان را بر زیارت خانه من خوان فذلک قوله تعالی و أذن فی الناس بالحج ابراهیم گفت خداوندا جهانیان آواز من چگونه شنوند و ایشان از من دورند و آواز من ضعیف الله گفت علیک النداء و علی الاسماع و الإبلاغ یا ابراهیم بر تو آنست که بر خوانی و بر من آنست که برسانم و بشنوانم فعلا ابراهیم جبل ابی قبیس و نادی ایها الناس الا ان ربکم قد بنی بیتا فحجوه فاسمع الله تعالی ذلک فی اصلاب الرجال و ارحام النساء و ما بین المشرق و المغرب و البر و البحر ممن سبق فی علم الله سبحانه انه یحج الی یوم القیمة فاجابه لبیک اللهم لبیک گفته اند کس بود که یک بار اجابت کرد حکم الله چنانست که یک بار حج کند در عمر خویش و کس بود که دو بار اجابت کرد دو بار حج کند و کس بود که سه بار و کس بود که بیشتر پس بقدر اجابت و تلبیه خویش هر کس حج کند تا بقیامت و کس بود که آن را بتلبیة اجابت نکرد حکم خدای عز و جل چنانست که وی در عمرخویش حج نکند

و گفته اند اول خانه که درین جهان بنا نهادند خانه کعبه است و در ماه ذی الحجه بنا نهادند و مناسک از جبرییل هم درین ماه آموختند و باز خواندن ابراهیم حاج را از اصلاب پدران هم درین ماه بود و در قصه بیارند که آن بنا و هیأت که ابراهیم ساخت فراختر از آن بود که امروزست که شادروان و حجر در خانه بود و دو در داشت یک در از سوی شرق و دیگر در از سوی غرب پس بروزگار باد آن را می زد و آفتاب آن را می سوخت و سنگ از آن می ریخت تا زمان جرهم جرهم آن را باز گرفتند و نو بنا ساختند و عمارت کردند هم بر اساس و هیأت بناء ابراهیم و هم چنان میبود تا زمان عمالقه ملک ایشان باز آن را نو کرد و تبع آن را باز عمارت کرد و پرده پوشانید پس بروزگار دراز باد آن را میزد و آفتاب آن را میسوخت تا زمان قریش قریش چون دیدند شرف خویش ور سر همه عالم و عز خویش بسبب آن خانه و خانه از کهنگی می ریخت مشاورت کردند عمارت آن را و باز نو کردن آن را قومی صواب دیدند و قومی از آن می ترسیدند و احتراز میکردند بیست و پنج سال درین مدت مشاورت و قصد شد تا مصطفی ع بیست و پنج ساله گشت آخر اتفاق افتاد میان ایشان تا خانه باز کردند و بچوب حاجت افتاد کار آن را کشتی جهودی بازرگان بشکست در دریای جده چوب آن از آن جهود خواستند چوب کوتاه بود خانه را تنگ کردند حجر و شادروان بیرون او کندند و خانه با یکدر آوردند بناز داشتن را تا گذرگاه نباشد در آن و درو بند ساختند تا آن را در گذارند که خود خواهند چون بر کن رسید خلاف افتاد میان ایشان که حجر اسود که بر جای نهد هر قبیله میگفت ما بنهیم و بآن سبب جنگی بر ساختند و شمشیرها کشیدند آخر میان ایشان وفاق افتاد بر آن که اول کسی که از در مسجد در آید سنگ او بر آنجا نهد بنگرستند اول کسی که درآمد مصطفی بود گفتند محمد الامین آمد وی ردا فرو کرد و حجر بر میان ردا نهاد و از هر قبیله مردی را گفت که ازین ردا کرانه گیر برداشتند و می بردند تا آنجا که اکنون است پس مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم دست فرا کرد و حجر را برگرفت و بر جای نهاد بر کرامت خویش و رضاء قریش هم چنان می بود بر آن بنا تا بروزگار عبد الله بن الزبیر بن العوام عبد الله آن را باز کرد و نو بنا کرد بر رسم و بناء ابراهیم ع فراخ و بلند و بدو در تا روزگار عبد الملک مروان حجاج یوسف آن را باز کرد و با رسم و بناء قریش برد بیک در و شادروان حجر بیرون او کند و آنچه از خانه بسر آمد در زیر خانه کرد و آن را بالا داد

اکنون بر آن بناست و عباسیان قصد کردند که آن را باز کنند و نو کنند علما گفتند صواب نیست که پس هر که آید آن را می باز کند و می فراکند دست از آن بازداشتند

و پیش از قیامت حبشی سیاه بزرگ اشکم باریک ساق از گوشه برآید و بیستد ور کعبة تا آن را به تبر باز کند سنگ سنگ بتمامی که هرگز پس آن روز فراجای نکنند و بعد از آن بر روی زمین خیر نبود و نه در زندگانی شد و ذلک فیما

روی ابو هریره و ابن عباس عن النبی صلی الله علیه و آله و سلم قال یخرب الکعبة ذو السویقین من الحبشة کانی به اسود افحج یقلعها حجرا حجرا ...

میبدی
 
۲۵۱۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۶۶ - ۲۰ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی و إذ قال إبراهیم رب اجعل هذا بلدا آمنا این دعاء خلیل هم از روی ظاهر بود هم از روی باطن از روی ظاهر آنست که گفت بار خدایا هر که درین شهر باشد وی را ایمن گردان بر تن و بر مال خویش و دشمن را بر وی مسلط مکن و از روی باطن گفت بار خدایا هر که درین شهر شود او را از عذاب خود ایمن گردان و بآتش قطیعت مسوزان رب العالمین دعاء وی از هر دو روی اجابت کرد و تحقیق آن را گفت و آمنهم من خوف و قال تعالی جعلنا حرما آمنا و یتخطف الناس من حولهم میگوید سکان حرم خود را ایمن کردم از آنچه میترسند و دست ظالمان و دشمنان ازیشان کوتاه کردم و تسلط جباران و طمع ایشان چنانک بر دیگر شهرهاست ازین شهر بازداشتم و جانوران را از یکدیگر ایمن گردانیدم تا گرگ و میش آب بیکدیگر خورند و وحشی با انسی بیکدیگر الف گیرند این خود امن ظاهرست و امن باطن را گفت و من دخله کان آمنا ابو نجم صوفی قرشی گفت شبی از شبها در طواف بودم فرا دلم آمد که یا سیدی قلت و من دخله کان آمنا من ای شی ء خداوندا تو گفتی هر که در حرم آید ایمن شد از چه چیز ایمن شد گفت هاتف آواز داد که من النار از آتش ایمن گشت یعنی نسوزیم شخص او را بآتش دوزخ و نه دل او بآتش قطعیت این از بهر آنست که خانه کعبه محل نظر خداوند جهان است هر سال یک بار و ذلک فیما

روی عن النبی صلی الله علیه و آله و سلم انه قال ان الله عز و جل یلحظ الی الکعبة فی کل عام لحظة ...

... و الماء من عبراتی و الهوی سفری

ربنا و ابعث فیهم رسولا منهم تا آخر ورد دو آیت است یکی در مدح حبیب دیگر در مدح خلیل و هر چند که هر دو پیغامبراند نواخته و شایسته و باکرام و افضال ربانی آراسته اما فرق است میان حبیب و خلیل خلیل مرید است و حبیب مراد مرید خواهنده و مراد خواسته مرید رونده و مراد ربوده مرید بر مقام خدمت در روش خود مراد بر بساط صحبت در کشش حق او که در روش خود بود راه او از مکر خالی نباشد اینجاست که خلیل ع با بزرگی حال او راه وی از مکر خالی نبود تا کوکب مکر بر راه او آمد و گفت هذا ربی و همچنین ربوبیت بواسطه ماه و آفتاب کمین گاه مکر هر ساعت بر می گشاد تا عصمة عنان خلت او گرفت و ز عالم مکر بخود کشید و گفت إنی وجهت وجهی للذی فطر السماوات و الأرض حنیفا و مصطفی ع که در کشش حق بود کمین گاه مکر را آن مکنت نبود که بر راه او عقبه کردی بل هر چه لم یکن و کان بود آن شب از مکر بوی استعاذت خواستند و از مکر و تراجع بانوار شرع او می التجا کردند و او صلی الله علیه و آله و سلم در کشش حق چنان مؤید بود که در گوشه چشم بآن هیچ ننگرست ما زاغ البصر و ما طغی چندانک فرق است میان رونده و ربوده همان فرق است میان خلیل و حبیب خلیل بر صفت خدمتکاران بر درگاه ربوبیت بر قدم ایستاده که وجهت وجهی للذی فطر السماوات و الأرض حنیفا و حبیب بحضرت احدیت در صف نزدیکان و همرازان بناز نشسته که التحیات المبارکات و الصلوات الطیبات لله این نشستن جای ربودگان و آن ایستادن مقام روندگان خلیل در روش خود بود که گفت و الذی أطمع أن یغفر لی خطییتی یوم الدین حبیب در کشش حق بود که با وی گفتند لیغفر لک الله خلیل گفت و لا تخزنی یوم یبعثون خداوندا روز بعث مرا شرمسار مکن و حبیب را گفتند یوم لا یخزی الله النبی ما خود او را شرمسار نکنیم خلیل گفت حسبی الله حبیب را گفتند یا أیها النبی حسبک الله خلیل گفت إنی ذاهب إلی ربی حبیب را گفتند أسری بعبده و شتان ما بینهما خلیل اوست که عمل کند تا الله ازو راضی شود حبیب اوست که الله آن حکم کند که رضا و مراد او بود و لذلک یقول تعالی و لسوف یعطیک ربک فترضی و یشهد لک قصة تحویل الکعبة الی آخرها

ربنا و ابعث فیهم رسولا منهم الآیة اهل معانی گفته اند در وجه ترتیب کلمات این آیت که اول منزلی از منازل نبوت مصطفی ع آنست که آیات و روایات نبوت خویش بر خلق اظهار کند و کتاب خدای عز و جل بریشان خواند ازینجاست که اول گفت یتلوا علیهم آیاتک پس بعد از تلاوت کتاب تعلیم باید یعنی که حقایق و معانی کتاب در خلق آموزد تا دریابند و بآن عمل کنند پس بتعلیم کتاب ایشان را بحکمت رساند که آن کس که کتاب بر خواند و حقایق آن دریافت و بآن عمل کرد لا محاله علم حکمت او را روی نماید پس بعلم حکمت پاک شود و هنری و شایسته مجاورت حق اینست وجه ترتیب آیت که پیشتر تلاوت گفت پس تعلیم پس حکمت پس تزکیت و الله اعلم

میبدی
 
۲۵۱۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۶۸ - ۲۱ - النوبة الثانیة

 

... و آنچه گفت فلا تموتن نه نهی از مرگ است که آن در قدرت و فعل کس نباشد تا با آن مخاطب بود لکن معنی آنست که الزموا الاسلام حتی اذا ادرککم الموت صادفکم علیه میگوید دین اسلام را ملازم باشید و زان بمگردید تا چون مرگ در رسد شما را بر اسلام بیند پس نهی از برگشتن از دین اسلام است نه از مرگ فضیل عیاض گفت اسلام اینجا بمعنی حسن الظن است ای فلا تموتن الا و انتم مسلمون ای الا و انتم محسنون بربکم الظن و به قال النبی لا یموتن احدکم الا و هو یحسن بالله الظن

یحیی اکثم را بخواب دیدند گفتند خدای عز و جل با تو چه کرد گفت در موقف سؤال بداشت مرا و گفت یا شیخ دیدی که چه کردی گفت عظیم بهراسیدم آن گه گفتم بار خدایا از تو نه این خبر دادند گفت چگونه گفتم عبد الرزاق مرا خبر داد از زهری از انس از رسول از محمد از جبرییل از تو خداوندا که گفتی من با بنده آن کنم که از من چشم دارد و بمن گمان برد و من گمان بردم که بر من رحمت کنی الله تعالی گفت جبرییل راست گفت محمد راست گفت انس راست گفت زهری راست گفت عبد الرزاق راست گفت رو که ترا آمرزیدم و بر تو رحمت کردم و فی خبر مسند ان رجلا یؤمر به الی النار فاذا بلغ ثلث الطریق التفت فاذا بلغ نصف الطریق التفت و اذا بلغ ثلثی الطریق التفت فیقول الله تعالی ردوه ثم یسأله و یقول لم التفت

فیقول لما بلغت ثلث الطریق تذکرت قولک ربک الغفور ذو الرحمة فقلت لعلک تغفر لی و لما بلغت نصف الطریق ذکرت قولک و من یغفر الذنوب إلا الله فقلت لعلک تغفر لی فلما بلغت ثلثی الطریق تذکرت قولک قل یا عبادی الذین أسرفوا علی أنفسهم لا تقنطوا من رحمة الله ...

میبدی
 
۲۵۱۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۶۹ - ۲۱ - النوبة الثالثة

 

... ما را خواهی مراد ما باید خواست

یکباره ز پیش خویش بر باید خاست

خلیل گفت خداوندا ابراهیم را نه تدبیر مانده است نه اختیار اینک آمدم بقدم افتقار بر حالت انکسار تا چی فرمایی أسلمت خود را بیوکندم و کار خود بتو سپردم و بهمگی بتو باز گشتم فرمان در آمد که یا ابرهیم دعوایی بس شگرف است و هر دعوی را معنی باید و هر حقی را حقیقتی باید اکنون امتحان را پای دار او را امتحان کردند بغیر خویش و جزء خویش و کل خویش امتحان بغیر او آن بود که مال داشت فراوان گفته اند هفتصد هزار سر گوسپند داشت بهفت هزار گله با هر گله سگی که قلاده های زرین در گردن داشت او را فرمودند که دل از همه بردار و در راه خدا خرج کن خلیل همه را در باخت و هیچیز خود را نگذاشت در آثار بیارند که فریشتگان گفتند بار خدایا تا این ندا در عالم ملکوت داده که و اتخذ الله إبراهیم خلیلا جانهای ما در غرقاب است و زهره های ما آب گشت ازین تخصیص خلیل از کجا مستحق این کرامت گشت ندا آمد که جبریل پرهای طاووسی خویش فروگشای و از ذروه سدره بقمه آن کوه رو و خلیل را آزمونی کن جبریل فرود آمد بصورت یکی از بنی آدم بتقدیر و تیسیر الهی آنجا در پس کوه بیستاد و آواز بر آورد که یا قدوس خلیل از لذت آن سماع بی هوش گشت از پای در آمد گفت یا عبد الله یک بار دیگر این نام باز گوی و این گله گوسپند ترا جبریل یک بار دیگر آواز بر آورد که یا قدوس خلیل در خاک تمرغ میکرد چون مرغی نیم بسمل و میگفت یک بار دیگر بازگوی و گله دیگر ترا

و حدثتنی یا سعد عنه فزدتنی

جنونا فزدنی من حدیثک یا سعد

همچنین وا می خواست و هر بار گله ای گوسپند با آن سگ و قلاده زرین بدو میداد تا آن همه بداد و در باخت چون همه در باخته بود آن عقدها محکم تر گشت عشق و افلاس بهم پیوست خلیل آواز بر آورد که یا عبد الله یک بار دیگر نام دوست بر گوی و جانم ترا

مال و زر و چیز رایگان باید باخت ...

... جبریل را وقت خوش گشت پرهای طاوسی خویش فرو گشاد و گفت بحق اتخذک خلیلا براستیت بدوست گرفت اگر قصوری هست در دیده ماست اما ترا عشق بر کمال است پس چون جبرییل بر وی آشکار شد گفت یا خلیل این گوسپندان ما را بکار نیست و ما را بآن حاجت نیست خلیل گفت اگر ترا بکار نیست و استدن هم در شرط جوانمردی نیست جبرییل گفت اکنون پر کنده کنیم در صحرا و بیابان تا بمراد خود می چرند و عالمیان تا قیامت بصید از آن منفعت میگیرند اکنون گوسپندان کوهی که در عالم پر کنده اند همه از نژاد آن اند و هر که از آن صید گیرد و خورد تا قیامت مهمان خلیل است و روزیخور خوان احسان حضرت ملک جلیل است

اما امتحان وی بجزء او آن بود که وی را خواب نمودند بذبح فرزند و اشارتی از آن رفت و تمامی آن قصه بجای خویش گفته شود ان شاء الله تعالی اما امتحان وی به کل وی آن بود که نمرود طاغی را بر آن داشتند تا آتش افروخت و منجنیق ساخت تا خلیل را بآتش او کند و خطاب ربانی بآتش پیوسته که یا نار کونی بردا و سلاما خلیل در آن حال گریستن در گرفت فریشتگان گمان بردند که خلیل بآن می گرید که وی را بآتش می اوکنند جبرییل در آمد و گفت لما ذا تبکی یا خلیل چرا می گریی گفت از آنک سوختن و کوفتن بر منست و نداء حق بآتش پیوسته یا جبرییل اگر هزار بارم بسوختی و این ندا مرا بودی دوست تر داشتی یا جبرییل این گریستن نه بر فوات روح است و سوختن نفس که این بر فوات لطایف نداء حق است و گفته اند جبرییل براه وی آمد و گفت هل لک من حاجة هیچ حاجت داری یا خلیل جواب داد اما الیک فلا بتو ندارم حاجتی جبرییل گفت بالله داری لا محاله از وی بخواه گفت عجبت می بینم اگر خفته است تا بیدارش کنم یا خبر ندارد تا بیاگاهانم حسبی من سؤالی علمه بحالی فریشته بحار و طوفان آمده که یا خلیل دستور باشد استوار باش تا بیک چشم زخم این آتش را به نیست آرم و بیگانگان را هلاک کنم خلیل گفت همه وی را بندگانند و آفریدگان اگر خواهد که ایشان را هلاک کند خود با ایشان تا ود و در آسمان غلغلی در صفوف فریشتگان افتاده که بار خدایا در روی زمین خود ابراهیم است که ترا شناسد و به یگانگی تو اقرار دهد و تو خود بهتر دانی او را می بسوزی

فرمان آمد از درگاه بی نیازی که ساکن باشید و آرام گیرید که شما از اسرار این کار خبر ندارید او خلوت گاه دوستی میطلبد خواهد تا یک نفس بی زحمت اغیار در آن خلوتگاه با ما پردازد ازینجا بود که خلیل را پرسیدند پس از آن که ترا کدام روز خوشتر بود و سازگارتر گفت آن روز که در آتش نمرود بودم وقتم خالی بود و دلم صافی و بحق نزدیک و از خلق معزول ...

میبدی
 
۲۵۱۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۷۱ - ۲۲ - النوبة الثانیة

 

... ثم قال لا نفرق بین أحد منهم جدا نکنیم یکی را از پیغامبران از دیگران بنا استوار گرفتن و ناگرویدن چنانک جهودان و ترسایان کردند

و نحن له مسلمون و ما مسلمانانیم و الله را گردن نهادگانیم چون این آیت فرو آمد رسول بر جهودان و ترسایان خواند جهودان چون حدیث عیسی شنیدند منکر شدند او را و به نبوت وی اقرار ندادند و ترسایان خود غلو کردند و گفتند که عیسی باری نه چون دیگر پیغامبرانست که او پسر خداست پس رب العالمین این آیة دیگر فرو فرستاد و گفت فإن آمنوا بمثل ما آمنتم به فقد اهتدوا گفته اند که مثل اینجا صلت است و زیادت یعنی بما آمنتم به می گوید اگر ایشان ایمان آرند بآنچه شما ایمان آوردید و بگروند گرویدنی چنان شما یعنی شما که امت محمد اید بکتاب ایشان ایمان آوردید اگر ایشان بکتاب شما ایمان آرند راست راهان اند و مسلمانان

و إن تولوا فإنما هم فی شقاق و اگر بر گردند از مسلمانی و از راه حق بر گوشه افتادند و آنچه گفت بمثل ما آمنتم به دلیل است که ایمان و اسلام هر دو یکسانست که همان قوم را میگوید که ایشان را گفت فلا تموتن إلا و أنتم مسلمون ...

... قوله تعالی قل أ تحاجوننا فی الله الآیة ای أ تخاصموننا فی دین الله مفسران گفتند این پاسخ جهودانست که ایشان دعوی آشنایی و دوستی حق میکردند و خود را به نزدیک الله حقی میدیدند گاهی می گفتند نحن أبناء الله و أحباؤه گاهی گفتند لن یدخل الجنة إلا من کان هودا أو نصاری و با مصطفی علیه السلام و با عرب میگفتند ما بخدای نزدیکتریم و اولیتریم از شما که رسول ما پیش از رسول شما بود و کتاب ما پیش از کتاب شما بود و دین ما پیش از دین شما بود رب العالمین گفت ای مهتر ایشان را جواب بده و بگوی أ تحاجوننا فی الله الحجة ادعاء الحق حجت می جویید بر من و دعوی حق می کنید و حق سزای میجویید و بر من غلبه می پیوسید بحق در دین خدای و هو ربنا و ربکم و او خداوندست ما را و شما را هر دو را دارنده و پروراننده آن کس بوی اولیتر است که او را طاعت دارست و رسولان وی را استوار گیر آن گه گفت و لنا أعمالنا و لکم أعمالکم ما را کردارهاست و شما را کردارها و ما در آن کردار خویش مخلص آمدیم الله را گردن نهاده و بیگانگی وی اقرار داده و شما مشرکان و دو گویان اید پس چونست که با ما در دین الله حجت میگیرید و ما نه چون شماایم نظیر این آنست که گفت تعالی و تقدس و إن کذبوک فقل لی عملی و لکم عملکم و نحن له مخلصون أم تقولون الآیة بیا و تا هر دو خوانده اند بتاء قراءت شامی و حمزه و کسایی و حفص و رویس از یعقوب و خطاب با حاضر است و بیا قراءت باقی و فعل غایب است و بهر دو قرایت حکایت از جهودانست میگفتند پیغامبران گذشته ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و فرزندان همه همه بر دین جهودی بودند و ترسایان میگفتند نه که بر دین ترسایی بودند رب العالمین رسول خود را گفت علیه السلام قل أ أنتم أعلم أم الله گوی این بیگانگان را که شما به دانید از کار ایشان و دین ایشان یا الله و بگوی که الله مرا خبر داد که ایشان نه جهود بودند نه ترسا بل که مؤمنان بودند بر دین اسلام پس ایشان را بر آن گفتن ملامت کرد که ایشان دانسته بودند و از کتاب خوانده که پیغامبران بر دین اسلام بودند لیکن نهان میداشتند و ظاهر نمی کردند گفت و من أظلم کیست ستمکار تر بر خویشتن از آن کس که گواهی دارد دانسته و دادن آن پذیرفته و آن گواهی بنزدیک وی باشد از الله که از کتاب خوانده باشد و بدانسته که این پیغامبران بر دین اسلام بودند و نبوت محمد صلی الله علیه و آله و سلم راست است و درست و دین وی حق و آن گه آن را پنهان دارد کیست ازین کس بیداد گرتر و بر خود ظالمتر

و ما الله بغافل عما تعملون الله غافل نیست از آنچه شما میکنید آنچه پنهان میکنند از کتاب خدا میداند و آنچه ظاهر میکنند از تکذیب میداند و فردا بقیامت همه را پاداش دهد بهمه چیز و هیچ فرو نگذارد قوله تعالی تلک أمة قد خلت الآیة از بسیاری که تفاخر می کردند بپدران و گذشتگان خویش و دین ایشان می پسندیدند و راه ایشان میرفتند و میگفتند إنا وجدنا آباءنا علی أمة و إنا علی آثارهم مقتدون رب العالمین ایشان را باین آیت از آن بازداشت گفت ایشان قومی اند که رفتند و گذشتند نه شما را از کردار ایشان پرسند و نه ایشان را از کردار شما بل که همه را از کردار خود پرسند و بکردار خود گیرند همانست که جایی دیگر گفت و أن لیس للإنسان إلا ما سعی و قال تعالی و لا تزر وازرة وزر أخری و هر چند که این آیت از روی ظاهر یک بار گفت اما از روی معنی در آن تکرار نیست که امت در آیت پیش پیغامبران را میخواهد ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و درین آیت اسلاف جهودان و ترسایان را میخواهد پدران ایشان که بر ملت ایشان بودند

سیقول السفهاء من الناس این سفهاء مشرکان مکه اند و جهودان مدینه و سبب نزول این آیت آن بود که مصطفی از اول در مکه روی بکعبه داشت در نماز کردن پس چون هجرت کرد به مدینه او را فرمودند تا روی بقبله جهودان آرد یعنی بیت المقدس پس چون روزگاری بر آمد دیگر بار او را فرمودند تا بقبله خود باز آید و روی فرا کعبه کند مشرکان گفتند محمد قبله پدران بگذاشته بود و اکنون باز آمد چنان دانیم که بدین پدران که بگذاشته است نیز باز آید الله تعالی این آیت فرو فرستاد که سیقول السفهاء آری این جاهلان و سبک خردان از مردمان مکه ترا منکر میشوند باین بر گشتن از قبله بقبله دیگر تو ایشان را جواب ده و بگوی

لله المشرق و المغرب جهان همه خدایراست هم مشرق که کعبه سوی آنست هم مغرب که بیت المقدس سوی آنست چنانک فرماید او را فرمانبردارم و گردن نهادم ...

میبدی
 
۲۵۱۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۷۷ - ۲۴ - النوبة الثانیة

 

... دلیل دیگر معرفت قطب شمالی است در میان فرقدین وجدی هر که خواهد تا قبله بداند این قطب پس گوش راست خود کند و گفته اند بر کران گوش کند چنانک فرقدین و جدی گرد گوش وی همی گردد و این خصوص اهل مشرق راست عراقین و حلوان و همدان و دینور و ری و قزوین و دیلم و طبرستان و گرگان و بلاد خراسان تا بنهر شاش و اهل شام این قطب پس گوش چپ گذارند تا رویشان بقبله باشد

دلیل سیم نسرین است نسر طایر بسوی جنوب و نسر واقع بسوی شمال چون هر دو برابر یکدیگر رسند در میان آسمان نسر واقع بر دست راست کنی و نسر طایر بر دست چپ رویت بقبله باشد سفیان ثوری گفت اذا تحلق النسران فبینهما قبلة عبد الله مبارک گفت قبله اهل خراسان میان دو نسر است یعنی بوقت تحلق و تحلق آن وقت باشد که ستارگان عقرب نزدیک باشند که فرو شوند

دلیل چهارم عیوق است ستاره روشن سوی راست مجره پیش از ثریا بر آید از سوی شمال چون آن را وقت بر آمدن پس قفاء خود کنی رویت بقبله باشد ...

... و قال صلی الله علیه و آله و سلم هل تدرون ما ذا قال ربکم قالوا الله و رسوله اعلم قال اصبح من عبادی کافرا بی و مؤمن بالکواکب اصبح من عبادی مؤمن بی و کافر بالکواکب فاما من قال مطرنا بفضل الله و برحمته فذلک مؤمن بی و کافر بالکواکب و اما من قال بنوء کذا و کذا فذلک کافر بی و مؤمن بالکواکب

قوله تعالی و إن الذین أوتوا الکتاب الآیة چون قبله با کعبه گردانیدند بر جهودان صعب آمد و طعنها کردند و گفتند محمد این از بر خویش می نهد و خود می سازد یک بار به بیت المقدس نماز کند و یک بار به کعبه رب العالمین گفت و إن الذین أوتوا الکتاب لیعلمون أنه الحق من ربهم نیک میدانند اینان که توریة دادند ایشان را که این قبله گردانیدن حق است و راست که در توریة خوانده اند و دانسته آن گه ایشان را تهدید کرد گفت و ما الله بغافل عما یعملون الله غافل نیست از آنچه ایشان میکنند همه میداند و فردا بقیامت جزاء آن بتمامی بایشان رساند جای دیگر گفت و لا تحسبن الله غافلا عما یعمل الظالمون

قال النبی صلی الله علیه و آله و سلم عجبت من غافل و لیس بمغفول عنه ...

میبدی
 
۲۵۲۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۸۱ - ۲۵ - النوبة الثالثة

 

... الآیة قبله های خلق پنج است یکی عرش دوم کرسی سوم بیت المعمور چهارم بیت المقدس پنجم کعبه عرش قبله حاملان است کرسی قبله کروبیان است بیت المعمور قبله روحانیانست بیت المقدس قبله پیغامبران است کعبه قبله مؤمنانست عرش از نور است کرسی از زراست بیت المعمور از یاقوت بیت المقدس از مرمر کعبه از سنگ

اشارتست به بنده مؤمن که اگر نتوانی که بعرش آیی و طواف کنی یا بکرسی شوی و زیارت کنی یا بیت المعمور شوی و عبادت کنی یا بیت المقدس رسی و خدمت کنی باری بتوانی که اندر شبانروزی پنج بار روی بدین سنگ آری که قبله مؤمنان است تا ثواب آن همه بیابی

لکل وجهة ...

میبدی
 
 
۱
۱۲۴
۱۲۵
۱۲۶
۱۲۷
۱۲۸
۶۵۵