گنجور

 
۲۴۸۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۱۱

 

... نشد این سبزه خوابیده سر از خواب بردارد

زبان العطش گویی شود هر موج سیرابش

اگر زخم شهیدان تو از بحر آب بردارد ...

صائب تبریزی
 
۲۴۸۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۱۳

 

... من آن لب تشنه ام کز سادگی بیرون روم از خود

اگر موج سرابی دست خود از دور بردارد

تواند هر که لب بر لب نهادن جویباران را ...

صائب تبریزی
 
۲۴۸۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۱۸

 

... زنبض بیقرارش می توان دریافت این معنی

که در مدنظر این موج دریای دگر دارد

در این صحرای پروحشت نفس را راست چون سازد ...

صائب تبریزی
 
۲۴۸۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۴۷

 

... چه افتاده است من جان را زقرب تن شوم مانع

عنان موج را دریا زساحل باز می دارد

میان یوسف و یعقوب حایل می شود صایب ...

صائب تبریزی
 
۲۴۸۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۵۰

 

... ز استغنا گوارا نیست بر من هیچ تردستی

مرا موج سراب از آب حیوان تازه می دارد

ندارد شربتی در کار بیماری که من دارم ...

صائب تبریزی
 
۲۴۸۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۱۴

 

... کلید ماه نو را قفل ما دندانه می سازد

درین طوفان که موج از دیر جنبیدن خطر دارد

حباب ساده دل بر روی دریا خانه می سازد ...

صائب تبریزی
 
۲۴۸۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۲۹

 

... که چون پروانه بیباک از آتش نپرهیزد

همان سرگشته چون موج سرایم در بیابانها

به جای سبزه خضر از رهگذر من اگر خیزد ...

صائب تبریزی
 
۲۴۸۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۵۹

 

... زروی سخت آهن این شرار از سنگ می ریزد

به طوفان می دهد موج حلاوت خاک را صایب

اگر زین گونه شکر زان دهان تنگ می ریزد

صائب تبریزی
 
۲۴۸۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۶۱

 

... در آن دریا که دست از جان خود شستن بود ساحل

زهی غافل که از موج خطر در لنگر آویزد

رگ جانم زغیرت موی آتش دیده می گردد ...

صائب تبریزی
 
۲۴۹۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۷۵

 

... عرق شد مانع از نظاره رویش چه بدبختم

که موج آب حیوان در رهم سد سکندر شد

مصفا کن دل خود تا شود گوهر غذا در تو ...

صائب تبریزی
 
۲۴۹۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۷۹

 

... من آن مجنون بیباکم از بیتابی شوقم

ره خوابیده چون موج سراب از بیقراران شد

همان چشم حسودان بر ندارد سر زدنبالم ...

صائب تبریزی
 
۲۴۹۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۸۳

 

... حریف دیده دریافشان من نخواهی شد

اگر در برکشم چون موج آب زندگانی را

نخواهم یافتن جان تا تو جان من نخواهی شد ...

صائب تبریزی
 
۲۴۹۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۸۷

 

... زسیلاب حوادث عارف از جا در نمی آید

کمند وحدت صاحبدلان موج خطر باشد

منه خشت اقامت بر زمین در عالم امکان ...

... محبت بیشتر دلهای شاهان را به دام آرد

حباب و موج بحر عشق از تاج و کمر باشد

حواس جمع خواهی نازک اندامی به دست آور ...

صائب تبریزی
 
۲۴۹۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۰۰

 

... حیات جاودان از مردم کوتاه بین باشد

نگردد مانع از گوهرافشانی موج دریا را

چه پروا باد دستان را زچین آستین باشد ...

صائب تبریزی
 
۲۴۹۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۰۴

 

... مخور از ساده لوحی روی دست این سبک جولان

که از طول امل موج سراب زندگی باشد

همان گنجی که داری پیچ و تاب مار از شوقش ...

... چه طرف از زندگی بندد حباب ما در آن دریا

که از هر موجه ای پا در رکاب زندگی باشد

شود هر فردی از اوراق عمرم دست افسوسی ...

صائب تبریزی
 
۲۴۹۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۳۰

 

... عذار شرمناک از دیده حیران نیندیشد

خط پاکی است از موج حوادث چرب نرمیها

که چون هموار گردد تیغ از سوهان نیندیشد ...

صائب تبریزی
 
۲۴۹۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۳۱

 

... مکن منع از سماع و وجود ما بی دست و پایان را

که خار و خس به بال موج دریا بار می رقصد

نه تنها می کند رقص روانی آب روشندل ...

صائب تبریزی
 
۲۴۹۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۶۰

 

... زسودا خشک شد خون در رگ من آنچنان صایب

که موج نبض من در راه عیسی سوزن افشاند

صائب تبریزی
 
۲۴۹۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۶۱

 

... چنین کز آتش دل آب گردیدم عجب نبود

که نقش بوریا بر جسمم از موج هوا ماند

حجاب عشق اگر چشم مرا بندد دم کشتن ...

صائب تبریزی
 
۲۵۰۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۶۵

 

... زخودبینی برآور کشتی بی لنگر خود را

که در موج خطر آیینه از دریا نمی ماند

نمی گیرند در دل خاکساران کینه انجم ...

صائب تبریزی
 
 
۱
۱۲۳
۱۲۴
۱۲۵
۱۲۶
۱۲۷
۲۶۳