سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۹ - در مدح سعدالدین
... هر که میگیرد بر یاد جوانمردی او
بر کفش قحف سفالینه شود زرین جام
پسر زرگر ازو دشمن زربخش وی است ...
سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۰ - چه کردم؟
... چو پایهای من از موزه گشت بیگانه
بجهد و حیله دران کفشش آشنا کردم
نخست گام که بیرون نهادم از سر کوی ...
سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۸ - در مدح محمد بن علی
... که راد کیشان بیشند و ظلم کوشان کم
کفش با بر درم ماند و سخا بمطر
وزان مطر شده بستان مکرمت خرم ...
سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۵ - در مدح علاء الدین محمد
... رخ متابع او زان بود چو ورد و سمن
بابر بهمن ماند کفش اگر بارد
ز ابر بهمن زر عیار و در عدن ...
سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸۸ - در مدح دهقان اجل عمیدالدین
... آنکه در سرو و نی از سبزی و زردی است بود
از کفش جود و سخا رسته چون خون در رگ و پی
آنکه چون سرو زره دارو چو نی تیغ زنند ...
سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » هزلیات » قصاید » شمارهٔ ۱۲ - در هجاء یاقوتی جولاهه
... هم حلقه در تنگ بود حفره در ماند
در سلم مسجد بسر کفش گران بر
از دست حنا بسته اورنگ و اثر ماند ...
سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » هزلیات » قصاید » شمارهٔ ۲۶ - مطایبه
... غلت غولی میزدندی همچو غولان هر سوی
جامگی حلاج و درزی موزه دورو کفشگر
جنگ مار و خارپشت آغاز کرده یک گروه ...
سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » هزلیات » قصاید » شمارهٔ ۳۹
... بقوت تو من از جمله بنی آدم
تراش کردم چیزی که کفشگر زادیم
بنام ظلم شدم در جهان عدیم المثل ...
سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » هزلیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۵ - صنما تا به کف عشوه عشق تو دریم
... گردن دول تو از سیلی چون دیم کنیم
تو مپندار ازین کار که که ما کفشگریم
تو مپندار که تا او بر ما باشد ما ...
سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » هزلیات » قطعات » شمارهٔ ۳ - خط من نیکوست
... از تقاضای آرز و فرسود
کفش من چرو پای من پی و پوست
آن خط از بهر را بحی دادم ...
سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » هزلیات » رباعیات » شمارهٔ ۳۵
دل بستدم از کفشگری روی چو ماه
چون نجم کله دوز ز من شد دلخواه
آن نجم ازین ماه به آمد صد بار
چونانکه سر از پای و چو از کفش کلاه
عینالقضات همدانی » تمهیدات » تمهید اصل ثالث - آدمیان بر سه گونه فطرت آفریده شدهاند
... برادر سید باشند و نعت لولاک لما خلقت الکونین دارند اگر وجود او با این طایفه نبودی موجودات و مخلوقات خود متصور و متبین نشدی قل إن کنتم تحبون الله فإتبعونی یحببکم الله لیتنی لقیت إخوانی این گروه باشند
أرنا الأشیاء کماهی از این جماعت پای کفش در میان دارد مصطفی- علیه السلام- از این طایفه خبر چنین داد إن للله عبادا قلوبهم أنور من الشمس وفعلهم فعل الانبیاء وهم عندالله بمنزلة الشهداء گفت دل ایشان از آفتاب منورتر باشد چه جای آفتاب باشد اما مثالی و تشبیهی که مینماید نور دلی در آن عالم آفتابی نماید و آفتاب دنیا را نسبت با آفتاب دل همچنان بود که نور چراغ در جنب آفتاب دنیا و فعل ایشان فعل انبیا باشد و پیغمبر نباشند اما کرامات دارند که مناسب معجزات باشد و درجۀ شهیدان دارند و شهید نباشند شهید را مقام این بود که بل أحیاء عند ربهم باشد
این جماعت یک لحظه از حضور و مشاهدت خالی نباشند مگر این حدیث دیگر نشنیدهای که گفت إنی لأعرف أقواما هم بمنزلتی عندالله ماهم بأنبیاء ولا شهداء یغبطهم الأنبیاء و الشهداء <لمکانتهم> عندالله وهم المتحابون بروح الله گفت جماعتی از امت من مرا معلوم کردند منزلت ایشان بنزد خدای- تعالی- همچون منزلت من باشد پیغمبران و شهیدان نباشند بلکه انبیا و شهدا را غبطت و آرزوی مقام و منزلت ایشان باشد و از بهر خدا با یکدیگر دوستی کنند ...
عینالقضات همدانی » تمهیدات » تمهید اصل تاسع - بیان حقیقت ایمان و کفر
... ای عزیز شمه ای از کفر گفتن ضرورت است بدانکه کفر ها بر اقسام است و خلق همه کفرها یکی دانسته اند دریغا اینجا هنوز سخن هشیار ان بباید گفت
گروهی دیگر از سالکان حضرت ربوبیت و روندگان به عالم قدس الوهیت ایشان را مدتی با خود دادند و هشیاری اختیار کردند و گفتند که عصمت شریعت برای عصمت قالب شرط است روزی چند صبر کردند تا به مقصود رسیدند دریغا باش تا بدین مقام رسی آنگاه بدانی که زنار داری و بت پرستی و آتش پرستی چه باشد هشیاران را عقل و علم نگذارد که نظر بیگانگان بر جنون و سودا ی ایشان آید گفتند سگ داند و کفشگر که در انبان چیست
گفتم که کفرها بر اقسام است گوش دار کفر ظاهر است و کفر نفس است و کفر قلب است کفر نفس نسبت با ابلیس دارد و کفر قلب نسبت با محمد دارد و کفر حقیقت نسبت با خدا دارد بعد از این جمله خود ایمان باشد دریغا از دست خود که گستاخی می کنم به گفتن این سخنان که نه در این جهان و نه در آن جهان گنجد اما می گویم هرچه بادا باد ...
عینالقضات همدانی » لوایح » فصل ۱۴۸
... چون روزی چند برآمد آن خورشید آسمان صباحت و آن فلک ملاحت او را گفت ای عاشق گرم رو دانم که از سر این و آن برخیزی اما همانا که از سرجان برنخیزی آن عاشق گرانمایه سبک بر بالایی برآمد و از شدت شوق از پای درآمد چون آن صاحب جمال آن نهال نو بر آمده را از آسیب صاعقۀ قضا بسته دید جامۀ شکیبایی بر خود بدرید و در حضور اقربای خود در حال دست بزیر سر او آورد و کاردی بخود برآورد و میگفت چون چنین بود اجتماع درد از سرور خوشتر اهل نیشابور هر دو را در یک لحظه در یک لحد دفن کردند و از رفتن ایشان بسی تأسف خوردند
جان درین ره نعل کفش آمد بیندازش ز پای
کی توان با کفش پیش تخت سلطان آمدن
قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۴۱ - در حسن صورت و سؤ سیرت غلامی و کیفیت خرید و فروش او گوید
... به خامکاری از گاو گاوتر بسیار
گرش بگویم کفشم بنه نهد جبه
ورش بگویم موزه بده دهد دستار
به نانباش فرستم شود به کفشی گر
به گازرش بدوانم دود بر عصار ...
انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷ - در مدح خواجه ناصرالدین طاهر
... قفل قدر بشکند تفحص حزمش
کفش نهان خانهاء غث وسمین را
غوطه توان داد روز عرض ضمیرش ...
انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷ - در مدح ضیاء الدین اکفی الکفاة مودودبن احمدالعصمی
... داده رای با ثباتش ملک دنیا را ثبات
هرچه در گیتی برو نام عطا افتد کفش
جمله را گفتست خذ جام و قلم را گفته هات
در غنایی خواهد افتاد از کفش گیتی چنانک
بر مساکین طرح باید کرد اموال زکات ...
انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۱ - در مدح دستور معظم ناصرالدین طاهربن المظفر گوید
... هم خدمت او حصن صغیرست و کبیرست
با ابر کفش حامله ابر عقیمست
با بحر دلش واسطه بحر غدیرست ...
انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۲ - در مدح خاقان اعدل ابوالمظفر عمادالدین پیروز شاه
... از وزرا کس به کلک صولت خنجر شکست
گرچه ز بس موج جود بحر محیط کفش
هیبت جیحون گسست سد دو کشور شکست ...
انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۷ - در وصف ربیع و مدح مجدالدین ابوالحسن عمرانی
... طول و عرض دلش از مکرمتست
پود و تار کفش از احسانست
چرخ با قدر بلندش داند ...