گنجور

 
سوزنی سمرقندی

حسین غاتفری رخت برد سوی جحیم

امید منقطع از رحمت خدای رحیم

پذیره آمدش ابلیس و گفت ای فرزند

چگونه آمدی اینجا بگفت گوی چو سیم

زروزه و زنماز و زکوة و حج و غزا

ز دین و ملت پاک حبیب و ابراهیم

بدانره آمدم اینجا که کردیم تعیین

بدانره آمدم اینجا که داریم تعلیم

خدایرا و همه خلق را بیازردم

که نز خلایق شرم آمدم نه زایزد بیم

بکوفتم بقدم فرق مهتران اصیل

بسوختم بقلم نقش خاندانهای قدیم

فراختم علم فتنه را بهفت فلک

نگستریدم فرش ستم بهفت اقلیم

بخون و خواسته مهتران شدم قاصد

ربا و رشوت پذرفتم از وصی و یتیم

بدینطریق بحیلت ستاندم از عامه

ز خانه و زرودکان و باغ و ضیعت و تیم

سرای خود را کردم ستانه زرین

بسقف خان پدر برندیده کهگل و ریم

بقوت تو من از جمله بنی آدم

تراش کردم چیزی که کفشگر زادیم

بنام ظلم شدم در جهان عدیم المثل

شدم عدیم و نشد ظلم من زدهر عدیم

ز باد جور و ستمکاری و بلیت من

جراحت دل مظلوم را رسید ستیم

شدند جمله دعاگوی من بوقت سحر

بآه سینه پردرد از کریم و لئیم

چو آه سینه ایشان و یارب سحری

تن صحیح مرا کرد ناله مند و سقیم

بیوفتادم از پای و رفت کار از دست

ز کامرانی ماندم جدا و ناز و نعیم

چو کار تنگ رسیدم شهادت آوردم

نگفتم از پی آزارم اوستاد رحیم

بلیس کرد ورا دست بوسه و شاباش

نشست پیش وی اندر بحرمت و تعظیم

بگفت از همه اتباع من کسی چو تو نیست

شگرف کاری پرداختی عظیم عظیم

پی مفاخرت ابلیس گفت با فرعون

چه مرد پنهان میداشتم بزیر گلیم

سبک خدوی خود انداخت در دهانش و گفت

بکردم این پسر و گفت تو همه تسلیم

بزن همیشه بدریای لعنت و خذلان

شناه و غوطه چو بط سفید و ماهی شیم

گرفت دستش و بنشاند همبر فرعون

که ای پسر تو ملک و گفت تو همه تسلیم

جواب دادش فرعون و گفت هر چه مرا

بدوزخ اندر باشد فتوح با تو دو نیم

چو دید هامانش اندر حمایت فرعون

بحکم یاری دادش در او ز قوم و حمیم

هزار کاسه طعام اثیر دادندش

هزار کاسه حمیم از پس اثیر و اثیم

بمیزبانی او مالک اهل دوزخ را

فرود را تبه شدت عذاب الیم

کنون قرارگهش در دهان مارانی است

که کرم پیله نمایند در عصای کلیم

شدست گورش وسواس خانه ابلیس

درو شدند بسی دیو و دیو بچه مقیم

هزار بچه ابلیس را مجیب کند

معزم ار بسر گور او کند تعزیم

عذاب اهل جهنم کزان قویتر نیست

بجای سهلترین رنج اوست سهل و سلیم

بدار دنیا چون برفروخت آتش ظلم

سکار آن بجهنم همی خورد چو ظلیم

چو خون و ریم بپالود خیره از مردم

بدوزخ اندر لابد که خون دهندش و ریم

بمرگ او برهانید اهل عالم را

خدای عالم فتاح ذوالجلال علیم

بمرگ یکتن چندین هزار تن مردم

چگونه شکر کنند از تو ای خدای کریم

حکیم گوید در گور سگ شود ظالم

مگر ز گور وی آواز سگ شنید حکیم

وی از حجیم همی بانگ سگ کند لیکن

صدای بانگ سگ آید بگور او وز جحیم

بحق سوره حمیم و سوره طه

که هست ظالم را جای جیم وحی با میم

ستمگرانرا چون جایگه چنین باشد

ستمگری نکند مردم لبیب و فهیم

پس ای کریمان پیشه ستمگری نکنید

که نه کریم پسندد ستمگری نه لئیم

اگر خدای حلیم است خشم اوست قوی

حذر کنند همه بخردان ز خشم حلیم

هر آنکه توبه کند از ستمگری یارب

بجرم او برسان از صبای عفو نسیم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode