غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن دوم - رکن معاملات » بخش ۱۸ - باب دوم
... چهارم آن که لفظ ایجاب و قبول بگویند ولی و شوی یا وکیل ایشان چنان صریح بود و لفط نکاح یا تزویج با پارسی آن بگویند و سنت آن است که ولی گوید پس از آن که خطبه برخوانده باشد بسم الله وبالله و الحمدلله فلان را به نکاح به تو دادم به چندین کابین و شوی گوید بسم الله و الحمدلله این نکاح بدین کابین پذیرفتم و اولیتر آن بود که زن را ببیند پیش از عقد تا چون بپسندد عقد کند به الفت امیدوارتر بود و باید که قصد و نیت وی از نکاح فرزند باشد و نگاه داشتن چشم و دل از ناشایست و مقصود تمتع و هوا نباشد
پنجم آن که زن به صفتی بود که وی را نکاح حلال بود و قریب بیست صفت است که نکاح بدان حرام بود چه هر زنی که در نکاح دیگری باشد یا در عدت دیگر بود یا مرتد باشد یا بت پرست بود یا زندیق باشد که به قیامت و خدای و رسول ایمان ندارد یا اباحتی باشد که روا دارد زن را با مردان نشستن و نماز ناکردن و گوید که ما را این مسلم است و بدین عقوبت نخواهد بود یا ترسا باشد یا جهود از نسل کسانی که ایشان جهودی و ترسایی پس از فرستادن رسول ص ما گرفته باشد و یا بنده باشد و مرد بر کابین زنی آزاد قادر باشد و یا از زنا ایمن بود بر خویشتن یا در ملک این مرد بود جمله وی یا بعضی از وی یا خویشاوند و محرم مرد بود یا به سبب شیر خوردن بر وی حرام شده باشد یا به مصاهرت حرام شده باشد چنان که پیش از این با فرزند وی نکاح کرده باشد یا با مادر و جده او نکاح کرده باشد و صحبت نیز کرده یا این زن در نکاح پدر یا در نکاح پسر وی بوده باشد یا مرد چهار زن دیگر دارد و جز وی و وی زن پنجم باشد یا خواهر یا عمه یا خاله وی را به زنی دارد که جمع کردن میان ایشان نشاید و هر دو زنی که میان ایشان خویشاوندی بود که اگر یکی مرد بودی و یکی زن میان ایشان نکاح نبستی روا نباشد که مردی میان ایشان جمع کند و یا در نکاح وی بوده باشد و سه طلاق داده باشد یا سه راه خرید و فروخت کرده باشد تا شوی دیگر نکند حلال نشود یا میان ایشان لعان رفته باشد یا این زن یا مرد محرم بود به حج یا به عمره یا این زن یتیم باشد و طفل که نکاح وی نشاید تا بالغ نشود جمله این زنان را نکاح باطل بود این است شرایط و درستی نکاح
غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن دوم - رکن معاملات » بخش ۲۰ - باب سیم
... آن است که در حدیث غیرت اعتدال نگاه دارد و از هرچه ممکن بود که از آن آفت خیزد بازدارد تا تواند بیرون نگذارد و به بام درنگذارد که هیچ نامحرم وی را بیند و نگذارد که به روزن و طاقچه به نظاره مردان شود که آفت از چشم خیزد و آن از درون خانه نخیزد بلکه از روزن و طاقچه و در و بام خیزد و نشاید که این معنی آسان گذارد و نباید که بی سببی گمان بد برد و تعنت کند و غیرت از حد نبرد و در تجسس باطن کارها مبالغت نکند
وقتی رسول ص نزدیک شهر بود که از سفری رسیده بود نهی کرد و گفت هیچ کس امشب به خانه نرود ناگاه و صبر کنید تا فردا دو تن خلاف کردند هر یکی در خانه خویش کاری منکر دیدند و علی می گوید که غیرت بر زنان از حد مبرید که آنگاه مردمان بدانند و بدان سبب زبان به ایشان دراز کنند و اصل غیرت آن است که راه چشم ایشان از نامحرم بسته دارد
رسول ص فاطمه ع را گفت که زنان را چه بهتر گفت آن که هیچ مرد ایشان را نبیند رسول ص را خوش آمد وی را در کنار گرفت و گفت ذریه بعضها من بعض و معاذبن جبل زن خویش را بزد که به روزنی فرو نگریست و زن را که سیبی بشکست پاره ای خود بخورد و پاره ای به غلام داد وی را بزد عمر گفت زنان را جامه نیکو مکنید تا در خانه بنشینند که چون جامه نیکو دارند آرزوی بیرون شدنشان پدید آید و در روزگار رسول ص زنان را دستوری بود تا پوشیده به جماعت شدندی به مسجد در صف بازپسین در روزگار صحابه منع کردند عایشه گفت اگر رسول علیه السلام بدیدی که اکنون زنان بر چه صفت اند به مسجد نگذاشتی و امروز منع از مسجد و مجلس و نظاره فریضه تر است مگر پیرزنی که جامه خلق درپوشد که از آن خللی نباشد ...
... ادب دهم
در صحبت کردن است باید که روی از قبله بگرداندو در ابتدا به حدیث و بازی و قبله و معانقت دل وی خوش کند رسول ص گفته است مرد نباید که بر زن افتد چون ستور باید که در پیش صحبت رسولی باشد گفتند یا رسول الله آن رسول چیست گفت بوسه دادن پس چون ابتدا خواهد کرد بگوید بسم الله العلی العظیم الله اکبر الله اکبر و اگر قل هو الله احد برخواند نخست نیکوتر آید و بگوید اللهم جنینا الشیطان و جنب الشیطان مما رزقنا که در خبر است که هرکه این بگوید کودکی که باشد از شیطان ایمن باشد و در وقت انزال باید که به دل بیندیشد که الحمدلله الذی خلق من الماء بشرا فجعله نسبا و صهرا آنگاه چون انزال کرد صبر کند تا زن نیز انزال افتد که رسول گفته است ص سه چیز از عجز مرد باشد یکی آن که کسی را بیند که وی را دوست دارد و نام وی معلوم نکند دوم آن که برادری وی را کرامت کند آن کرامت رد کند سوم پیش از آنکه به بوسه و معانقه مشغول شود صحبت کند و آنگاه که حاجت وی روا شود صبر نکند تا حاجت زن نیز روا شود و از امیرالمومنین علی و معاویه و ابوهریره روایت کرده اند که صحبت در شب نخستین ماه و شب بازپسین و شب نیمه کراهیت است که شیاطین در این شبها حاضر آیند به وقت صحبت و باید که در حال حیض خویشتن از صحبت نگاه دارد اما با زن حایض برهنه خفتن روا باشد و پیش از غسل حیض نیز نشاید و چون یک بار صحبت کرد و دیگر باره خواهد کرد باید که خویشتن بشوید و اگر جنب چیزی خواهد خورد باید که طهارت کهین بکند و چون بخواهد خفتن نیز وضو کند اگرچه جنب باشد که سنت چنین است و پیش از غسل موی و ناخن بازنکند تا بر جنابت از وی جدا نشود و اولیتر آن است که آب به رحم رساند و بازنگیرد و اگر عزل کند درست آن است که حرام نباشد و مردی از رسول ص پرسید مرا کنیزکی است خادمه و نمی خواهم که آبستن شود که از کار بماند گفت عزل کن که اگر تقدیر کرده باشد فرزند خود پدید آید پس از آن بیامد که فرزند پدید آید و جابر می گوید کنانعزل و القرآن بنزل ما عزل می کردیم و وحی می آمد و ما را نهی نکردند
ادب یازدهم
در آمدن فرزند است و باید که چون فرزند آمد در گوش راست وی بانگ نماز کند و در گوش چپ قامت کند که در خبر است که هرکه چنین کند کودک از بیماری کودکان ایمن شود و وی را نام نیکو کند و در خبر است که دوستترین نامها نزد خدای تعالی عبدالله و عبدالرحمن و عبدالرحیم و چنین نامهاست و کودک اگرچه از شکم بیفتند سنت است ورا نام نهادن و عقیقه سنتی موکد است دختر را با یک گوسپند و پسر را به دو گوسپند و اگر یکی بود هم رخصت است و عایشه رضی الله عنها گفته است که استخوان عقیقه را نباید شکست و سنت آن است که چون بیاید شیرینی به کار وی بباید در کردن و روز هفتم موی وی بباید ستردن و هم سنگ موی زر یا سیم صدقه دادن و باید که به سبب دختر کراهیت ننماید و به پسر شادی بسیار نکند که نداند که بهی در کدام است و دختر مبارک تر بود و ثواب در وی بیشتر بود و رسول ص گفت هرکه وی را سه دختر بود یا سه خواهر و رنج ایشان بکشد و شغل ایشان بسازد خدای تعالی به سبب رحم وی بر ایشان و بر وی رحمت کند یکی گفت یا رسول الله اگر دو دارد دیگری گفت اگر یکی دارد گفت اگر یکی دارد نیز و نیز رسول ص گفت هرکه یک دختر دارد رنجور است و هرکه دو دارد گران بار است و هرکه سه دارد ای مسلمانان وی را یاری دهید که وی با من در بهشت همچون دو انگشت باشد یعنی نزدیک و گفت هرکه از بازار نوباوه ای خرد و به خانه برد همچون صدقه ای باشد و باید که ابتدا به دختر کند و آنگاه به پسر که هر دختری را شاد کند همچنان بود که از بیم خدای بگریسته بود و هرکه از بیم خدای تعالی بگرید تن وی بر آتش حرام شود
ادب دوازدهم ...
غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن دوم - رکن معاملات » بخش ۲۲ - اصل سیم
چون دنیا منزلگاه راه آخرت است و آدمی را به قوت و پوشش حاجت است و آن بی کسب آدمی ممکن نیست باید که آداب کسب بشناسد که هرکه همگی خود به کسب دنیا مشغول کند بدبخت است و هرکه همگی خود به آخرت دهد نیکبخت است ولیکن معتدل ترین آن است که هم به معاش مشغول شود و هم به معاد لیکن باید که مقصود معاد بود و معاش برای فراغت معاد دارد و ما آنچه دانستنی است از احکام و آداب کسب در پنج باب بیان کنیم انشاء الله تعالی
باب اول در فضیلت و ثواب کسب ...
غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن دوم - رکن معاملات » بخش ۲۳ - باب اول
بدان که خود و عیال خود را از روی خلق بی نیاز داشتن و کفایت ایشان را حلال کسب کردن از جمله جهاد است در راه دین و از بسیاری عبادات فاضلتر است که روزی رسول ص با اصحاب نشسته بود برنایی با قوت بامداد پگاه بر ایشان بگذشت و به دکان می شد صحابه گفتند دریغا اگر این پگاه خاستن در راه دین بودی رسول ص گفت چنین مگویید که اگر از برای آن می رود تا خود را از روی خلق بی نیاز دارد یا پدر و مادر خود را یا فرزند و اهل خود را وی در راه تعالی است و اگر از برای تفاخر و لاف و توانگری می شود در راه شیطان است و رسول ص گفت هرکه دنیای حلال طلب کند تا از خلق بی نیاز شود و یا با همسایه و خویشاوندان نیکویی کند روز قیامت می آید و روی وی چون ماه شب چهارده بودو رسول ص گفت بازرگانان راستگوی روز قیامت با صدیقان و شهیدان برخیزند و گفت خدای تعالی مومن پیشه ور را دوست داردو گفت حلال ترین چیزی کسب پیشه ور است چون نصیحت به جای آرد و گفت تجارت کنید که روزی خلق از ده نه در تجارت است و رسول ص گفت هرکه در سوال بر خود گشاده کند خدای تعالی هفتاد در درویشی بر وی گشاده کند و عیسی ع مردی را دید گفت تو چه کار کنی گفت عبادت کنم گفت قوت از کجا خوری گفت مرا برادری است که وی قوت من راست دارد گفت پس برادرت از تو عابدتر است
و عمر گوید که دست از کسب بازمدارید و مگویید خدای تعالی روز دهد که خدای تعالی از آسمان زر و سیم نفرستند و لقمان فرزند خود را وصیت کرد و گفت دست از کسب بازمدارید که هرکه درویش و حاجتمند شود به خلق دین وی تنگ شود و عقل وی ضعیف و مروت وی باطل شود و خلق به چشم حقارت بدو نگرند
و یکی از بزرگان را پرسیدند که عابد فاضلتر یا بازرگان با امانت گفت بازرگان با امانت که وی در جهاد است که شیطان از راه ترازو و دادن و ستدن قصد وی کند و وی را خلاف می کند و عمر گفت هیچ جای که مرا مرگ آید دوست تر از آن ندارم که در بازار باشم وبرای عیال خویش طلب حلال کنم و احمد بن حنبل را پرسیدند که چه گویی در مردی که در مسجد بنشیند به عبادت و گوید خدای تعالی روزی پدید آرد گفت آن مردی جاهل باشد و شرع نمی داند که رسول ص می گوید خدای عزوجل روزی من در سایه نیزه من بسته است یعنی غزا کردن
و اوزاعی ابراهیم ادهم را دید با حزمه ای هیزم بر گردن نهاده گفت تا کی خواهد بود این کسب تو برادران تو این کسب از تو کفایت کنند گفت خاموش که در خبر است که هرکه در موقف مذلت بایستد در طلب حلال بهشت وی را واجب شود
سوال اگر کسی گوید که رسول ص می گوید ما اوحی الی ان اجمع المال و کن من التاجرین لکن الی ان سبح بحمد ربک و کن من الساجدین و اعبد ربک حتی یاتیک الیقین گفت مرا نگفتند مال جمع کن و از بازرگانان باشد بلکه گفتند تسبیح کن و از ساجدان باش و عبادت کن خدای تعالی تا به آخر عمر و این دلیل است بر آن که عبادت از کسب فاضلتر است جواب آن است که بدانی که هرکه کفایت خویش و عیال خویش دارد بی خلاف وی را عبادت از کسب فاضلتر هرکسی برای زیادت از کفایت بود در وی هیچ فضیلت نبود بلکه نقصان بود و دل در دنیا بستن باشد و این سر همه گناهان است و آن کس که مال ندارد ولیکن کفایت وی از مال مصالح و اوقاف به وی می رسد وی را کسب ناکردن اولیتر و این چهار کس را باشد یا کسی را که به علمی مشغول بود که خلق را از آن منفعتی دینی بود چون علوم شریعت یا منفعت دنیایی چون علم طب یا کسی که به ولایت قضا و اوقاف و مصالح خلق مشغول بود یا کسی که وی را در باطن راهی باشد به مکاشفات صوفیان یا کسی که به اوراد و عبادت ظاهر مشغول بود در خانقاه که وقف باشد پس چنین مردمان را ناکردن اولیتر
پس اگر قوت ایشان از دست مردمان خواهد بود و روزگاری بود که مردمان در چنین خیر راغب باشند بی آن که به سوال حاجت آید و منتی قبول باید کردن هم ناکردن اولیتر که کسی بوده است از بزرگان که وی را سیصد و شصت دوست بوده است میشه به عبادت مشغول بودی و هر شبی مهمان یکی بودی و سبب این عبادت دوستان وی بودندی که وی را فارغ داشتندی و این سببی بود که در خیر بر خلق گشاده گرداند و کسی بوده است که وی را سی دوست بوده است در ماهی هر شبی نزدیکی یکی بودی اما چون روزگار چنان بود که مردمان بی سوال کردن و مذلت احتمال کردن رغبت نکنند در کفایت وی کسب کردن اولیتر که سوال از جمله فواحش است و به ضرورت حلال شود مگر کسی که درجه وی بزرگ بود علم وی را فایده بسیار بود و مذلت وی در طلب قوت اندک بود آن گاه باشد که گوییم کسب ناکردن اولیتر مر وی را و اما کسی که از وی جز عبادت ظاهر نیاید وی را کسب اولیتر که حقیقت همه عبادات ذکر حق تعالی است و در میان کسب دل با خدای تعالی توان داشت
غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن دوم - رکن معاملات » بخش ۲۸ - رکن سیم (عقد است)
و از لفظ آن چاره نیست باید که بگوید به زبان که این به تو فروختم و خریدار گوید خریدم یا این به تو دادم وی گوید ستدم یا پذیرفتم یا لفظی که معنی بیع مفهوم شود از وی اگرچه صریح نبود پس اگر لفظ در میان نبود پیش از دادن و ستدن نباشد چنان که عادت است اولیتر آن است که در محقرات این را بیع نهیم برای رخصت را که این غالب شده است و مذهب ابوحنیفه این است و گروهی از اصحاب شافعی نیز این را قولی مخرج نهاده اند در مذهب شافعی و بر این فتوی دادن بعید نیست سه سبب را یکی آن که حاجت بدین عام شده است دوم آن که گمان چنان است که در روزگار صحابه رضوان الله علیهم اجمعین همین عادت بوده است چه اگر تکلف لفظ معتاد بودی بر ایشان دشوار بودی و نقل کردندی و پوشیده نماندی سوم آن که محال نیست فعل را به جای قول نهادن چون عادت گردد چنان که در هدیه معلوم است که آنچه به نزد صحابه و رسول ص بردندی تکلف ایجاب و قبول نبودی و در همه روزگارها چنین بوده است و چون بی لفظی تملک حاصل آید آنجا که عوضی نیست به حکم عادت و مجرد فعل آنجا که عوضی بود هم محال نبود ولیکن در هدیه فرق نبوده است میان اندک و بسیار در عادت اما در بیع چیزی که قیمت باشد عادت بیع بوده است به لفظ چون ضیاع و بنده و سرای و ستور و جامه قیمتی در چنین چیزها چون به لفظ بیع نکنند از عادت سلف بیرون بود ملک حاصل نیابد
اما نان و گوشت و میوه و چیزهای اندک که پراکنده خرد اندر این رخصت دادن به حکم عادت و حاجت وجهی دارد و میان محقرات و چیزهای قیمتی درجات باشد که بدانند این از محقرات است یا نه و اندر این هیچ تقدیر نتوان کرد لیکن چون مشکل شد راه احتیاط باید سپرد
و بدان که اگر کسی مثلا خروار گندم گیرد و بیع نکند این از محقرات نباشد و بی بیع ملک وی نشود اما خوردن آن و تصرف کردن در آن حرام نبود که به سبب تسلیم وی اباحت حاصل آید اگرچه ملک حاصل نیاید و اگر کسی را مهمان کند و آن دهد هم حلال بود چه تسلیم مالک دلیل است به قرینه حال بر آن که ورا ملک کرده است ولیکن به شرط عوض و اگر صریح بگفتی که این طعام به مهمان خویش ده آنگاه تاوان بازده روا بودی و این تاوان واجب بودی چون فعل بدین دلیل کرد هم این حاصل آید ...
غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن دوم - رکن معاملات » بخش ۳۱ - عقد چهارم (اجارت است)
... اما منفعت
بدان که هر عملی که آن مباح بود و معلوم بود و در وی رنجی رسد و نیابت به وی راه یابد اجرت وی درست بود
پس پنج شرط در وی نگاه باید داشت ...
... شرط چهارم
آن که آن کار بر وی واجب نبود و اندر وی نیابت نرود چه اگر غازی را به اجارت گیرد بر عزا روا نبود و چون در صف حاضر شد واجب گشت بر وی و مزد قاضی و گواه هم بدین سبب روا نبود که در این نیابت نرود و مزد بر حج روا بود کسی را که بر جای مانده بود که امید به شدن نبود و اجارت بر تعلیم قرآن و تعلیم علمی معین روا بود و بر گور کندن و مرده شستن و جنازه برگرفتن روا بود اگرچه از فروض کفایات است اما بر امامی نماز تراویح و بر موذنی در این خلاف است به مذهب شافعی روا بود و حرام نبود که در مقابله رنج وی کافی بود که وقت نگاه دارد و به مسجد حاضر آید نه در مقابله نماز اذان بود ولیکن از کراهیت و شبهت خالی نبود
شرط پنجم ...
غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن دوم - رکن معاملات » بخش ۳۲ - عقد پنجم (قراض است)
... و اگر عامل گوید که بفروشم مال را مالک را روا بود که منع کند مگر زبونی یافته باشد که به سود بخرد آنگاه منع نتواند کردن و چون مال عرض بود و در وی سود بود بر عامل واجب بود که بفروشد بدان نقد که سرمایه بوده است نه نقدی دیگر و چون مقدار سرمایه نقد کرد باقی قسمت کند
و بر وی واجب نبود فروختن آن و چون یک سال بگذرد واجب بود که قیمت مال بداند برای زکوه و زکوه نصیب عامل بر عامل بود و نشاید که بی دستوری مالک سفر کند اگر بکند در ضمان مال بود اگر به دستوری کند نفقه راه بر مال قراض بود چنان که نفقه کیال و وزان و حمال و کرای دکان بر مال بود و چون بازآید سفره و مطهره و آنچه از مال قراض خریده باشد در میان نهد که مشترک بود
غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن دوم - رکن معاملات » بخش ۳۴ - باب سیم
... و بدان که سبب این ترحیم به ضرر خلق است که قوت قوام آدمی است چون می فروشد مباح است همه خلق را خریدن و چون یکی بخرد ودر بند کند دست همه از آن کوتاه باشد چنان باشد که آب مباح در بند کند تا خلق تشنه شوند و به زیادت بخرند و این معصیت در خریدن طعام است بدین نیت اما دهقان که وی را طعام باشد آن خود خاص وی است هرگاه که خواهد بفروشد و بر وی واجب نبود که زود بفروشد لیکن اگر تاخیر نکند اولیتر و اگر در باطن رغبتی بود بدانکه گران شود این رغبت مذموم باشد
و بدان که احتکار در داروها و چیزها که نه قوت باشد و نه حاجت بدان عام بود حرام نیست اما در قوت حرام است اما آنچه به وی نزدیک بود چون گوشت و روغن و امثال این خلاف است و درست آن است که از کراهت خالی نبود اما به درجه قوت نرسد و نگاهداشتن قوت نیز آن وقت حرام بود که طعام تنگ بود اما وقتی که هر وقت که خواهد خرید آسان بیاید تا فروختن حرام نباشد که در آن ضرری نباشد و گروهی گفته اند که در این وقت نیز حرام بود و درست آن است که مکروه بود که در جمله انتظار گرانی می کند و رنج مردمان را منتظر بودن مذموم و مکروه بود
و سلف مکروه داشته اند دو نوع تجارت را یکی طعام فروختن دیگر کفن فروختن که در انتظار مرگ و رنج مردمان بودن مذموم است دو نوع پیشه مذموم داشته اند قصابی را که دل را سخت کند و زرگری که آرایش دنیا کند ...
... سیم آن که اگر زیف بستاند بدان نیت که رسول صگفت رحم الله امرا سهل القضا و سهل الاقتضاء نیکو بود لیکن بدان عزم که در چاه افکند اما اگر اندیشه دارد که خرج کند نشاید اگرچه بگوید که زیف است
چهارم زیف آن بود که در وی سیم و زر نبود اما آنچه در وی زر و نقره بود ولیکن ناقص بود واجب نباشد در چاه افکندن بلکه اگر خرج کند دو چیز واجب بود یکی آن که بگوید و پوشیده ندارد دیگر آن که به کسی دهد که بر امانت او اعتماد بود که وی نیز تلبیس نکند بر دیگری پس اگر داند که به حلال دارد که خرج کند همچنان بود که انگور فروشد به کسی که داند که خمر خواهد کردن و سلاح به کسی فروشد که راه خواهد زد این حرام بود و به سبب دشواری امانت در معاملت سلف چنین گفته اند که بازرگان با امانت از عابد فاضلتر است
قسم دوم ظلم خالص است که جز بدان کس نرسد که معاملت با وی است و هر معاملتی که بدان ضرری حاصل آید ظلم بود و حرام بود ...
... و مرد اشتر به صد درم بفروخت و پای وی عیب داشت و وایله بن الاسقع از صحابه آنجا بود ایستاده غافل ماند چون بدانست در پی خریدار شد و گفت پای وی عیبی داشت مرد باز آمد و از بایع صد درم باز ستد بایع گفت این بیع من چرا تباه کردی گفت از بهر آنکه از رسول ص شنیدم که گفت حلال نیست که کسی چیزی فروشد و عیب آن پنهان دارد و حلال نیست مر دیگری را که بداند و نگوید و گفت رسول ص ما را بیعت ستده است بر نصیحت مسلمانان و شفقت نگاه داشتن و پنهان داشتن از نصیحت نبود
و بدان که چنین معاملت کردن دشوار بود و از مجاهدات بزرگ بود و به دو چیز آسان شود یکی آن که کالا با عیب نخرد و آنچه خرد در دل کند که بگوید و اگر بر وی تلبیس کرده اند بداند که آن زیان وی را افتاد بر دیگری نه افکند و اصل آن است که بداند که روزی از تلبیس زیادت نشود بلکه برکت از مال بشود و برخورداری از مال نباشد و هر چه از طراری پراکنده به دست آید به یک راه واقعه ای افتد که همه به زیان آید و مظلمت بماند و چون آن مرد باشد که آب در شیر می کرد گله در کوه شد به یک راه سیل آمد و گله ببرد آن کودک گفت که آن آب پراکنده که در شیر کردی بیکبار جمع شد گاوان را ببرد
و رسول ص می گوید چون خیانت به معاملت راه یافت برکت بشد و معنی برکت آن باشد که کس باشد که مال اندک دارد وی را برخورداری بود و بسیار کس را از آن راحت بود وبسیار خیر از وی پدید آید و کس بود که بسیار دارد و آن مال بسیار سبب هلاک وی گردد در دنیا و در آخرت و هیچ برخورداری نبود پس باید که برکت طلب کند نه زیادتی و برکت در امانت بود که هرکه به امانت معروف شد همه از وی خرند و به معاملت وی رغبت کنند و سود وی بسیار شود و چون به خیانت معروف شد همه از وی حذر کنند
دیگر آن که بداند که مدت عمر وی صد سال بیش نخواهد بود وآخرت را نهایت نیست چگونه روا بود که عمر ابدی خود به زیان آرد برای زیادت سیم و زر در این روزی چند مختصر همیشه می باید که این معانی را بر دل خویش تازه می دارد تا طراری و خیانت در دل وی شیرین نشود رسول ص می گوید خلق در حمایت لااله الالله اند از سخط خدای تعالی تا آنگاه که دنیا را از دین فرا پیش بدارند آنگاه چون این کلمه بگویند خدای تعالی گوید در این کلمه دروغ می گویید و راست نه اید ...
... و فضیل عیاض پسر خویش را دید که دیناری می سنجید تا به کسی دهد و شوخی که در نقش وی بود پاک می کرد گفت ای پسر این تو را از دو حج و دو عمره فاضلتر
و سلف گفته اند که خداوند دو ترازو که به یکی بدهد و به یکی بستاند از همه فساق بتر است و هر بزازی که کرباس پیماید تا بخرد سست پیماید و چون بفروشد کشیده پیماید از این جمله باشد و هر قصابی که استخوان با گوشت سنجد که عادت نبود از این جمله بود و چون کسی غله فروشد و بر وی خاک بود زیادت از عادت از این جمله بود و این همه حرام است بلکه این انصاف در همه کارها و معاملتها با خلق واجب است که هرکه سخنی بگوید که مثل آن اگر بشنود به کراهیت شنود فرق کرد میان ستدن و دادن و از این بدان برهد که به هیچ چیز خود را از برابر فرا بیش ندارد اندر معاملت و این صعب و دشوار بود و عظیم است و برای این است که حق تعالی می گوید و ان منکم الا واردها کان علی ربک حتما مقضیا هیچ کس نیست الا که وی را در دوزخ گذراست آن کس که به راه تقوی نزدیکتر بود زودتر خلاص یابد
واجب چهارم آن است که در نرخ کالا هیچ تلبیس نکند و پوشیده ندارد نهی کرده است رسول ص از آن که پیش کاروان باز شود و نرخ شهر پنهان دارد و کالا ارزان خرد و هرکه چنین کند خداوند کالا را رسد که بیع فسخ کند و نهی کرده است از آن که غریبی کالا آرد و به شهر ارزان بود کسی گوید به نزدیک من بمان تا من پس از این بفروشم و نهی کرده است از آن که خریداری کند کالا به بهای گران تا دیگری پندارد که راست می گوید و به زیادت بخرد و هرکه این با خداوند کالا راست کرده بود تا کسی فریفته شود چون بداند وی را باشد که فسخ کند و این عادت است که در بازار کالا در من یزید بنهند و کسانی که اندیشه خریداری نکنند می افزایند و این حرام است و همچنین روا نباشد کالا از سلیم دلی خریدن که بهای کالا نداند پس ارزان بفروشد یا به سلیم دلی فروختن که گران خرد و نداند که بها چند است هرچند که فتوی کنیم که ظاهر درست است ولیکن چون حقیقت کار از وی پنهان دارد بزهکار باشد ...
غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن دوم - رکن معاملات » بخش ۳۶ - باب پنجم
بدان که هر که وی را تجارت دنیا از تجارت آخرت مشغول کند وی بدبخت است و چگونه بود حال کسی که کوزه زرین یه سیمین بدل کند و مثل دنیا چون کوزه سفالین است که زشت است و زود بشکند و مثل آخرت چون کوزه زرین است که هم نیکوست و خم بسیار بماند و پاینده بود و بلکه هرگز بترسد و تجارت دنیا زاد آخرت را نشاید بلکه جهد بسیار باید تا راه دوزخ بگردد و سرمایه آدمی دین و آخرت وی است نباید که از آن غافل ماند بر دین خویش شفقت نبرد و همگی وی مشغله تجارت و دهقانی گیرد و این شفقت بر دین خویش آن وقت برده باشد که هفت احتیاط کند
احتیاط اول
آن که هر روزی بامداد نیتهای نیکو بر دل تازه کند که به بازار بدان می شود که تا قوت خویش و عیال خویش به دست آرد تا از روی خلق بی نیاز بود و طمع از خلق بسته دارد و تا چندان قوت و فراغت به دست آرد که به خدای تعالی پردازد و راه آخرت برود و نیت کند که امروز شفقت و نصیحت و امانت با خلق نگاه دارد و نیت کند که امر معروف و نهی منکر کند و هر که خیانتی کند بر وی حسبت کند و بدان رضا ندهد چون این نیتها بکند این از جمله اعمال آخرت بود و سود دین بود اگر دنیایی چیزی به دست آید زیادتی بود
احتیاط دوم
آن که بداند که وی یک روز زندگانی نتواند کردن تا کمترین هزار کس از آدمیان هر یکی به شغلی مشغول نباشد چون نانبا و زرگر و جولاهه و آهنگر و حلاج و دیگر پیشه ها و همه کار وی می کنند که وی را به همه حاجت می باشد و نشاید که دیگران در کار وی باشند و او را از همه منفعت باشد و هیچ کس را از وی منفعت نبود که همه عالم در این جهان در سفراند و مسافران باید که دست یکی دارند که یکدیگر را یار باشند وی نیز نیت کند که من با بازار شوم و شغلی کنم تا مسلمانی را راحتی باشد چنان که مسلمانان دیگر شغل من می کنند که جمله شغلها از فروض کفایات است وی نیز نیت کند که به یکی از این فروض قیام نماید و نشان درستی این نیت آن بود که به کاری مشغول بود که خلق بدان حاجتمند بود که اگر آن نبود کار مردمان به خلل شود نه چون زرگری و نقاشی و گچ و کنده گری که این همه آرایش دنیاست و به این حاجت نیست و ناکردن این بهتر است اگر چه مباح است اما جامه دیبا دوختن و ساخت زرکردن برای مردان این خود حرام بود و از پیشه ها که سلف کراهیت داشته اند فروختن طعام است و کفن و قصابی و صرافی که از دقایق ربوا خود را دشوار نگاه توان داشت و حجامی که در او جراحت کردن است آدمی را برگمان آن که سود دارد و باشد که ندارد و دباغی و کناسی که جامه پاک داشتن از آن دشوار بود و نیز دلیل خسیس همتی است و ستوربانی همچنین و دلالی که از بسیار گفتن و زیادت گفتن حذر نتوان کردن
و در خبر است که بهترین کارها و تجارتها بزازی است و بهترین پیشه ها خرازی آن که مشک و مطهره و امثال این دوزد و در خبر است که اگر در بهشت بازرگانی بودی بزازی بودی و اگر در دوزخ بودی صرافی بودی و چهار پیشه را رکیک داشته اند جولاهکی و پنبه فروشی و دوک گری و معلمی و سبب آن است که معاملت این قوم با کودکان و زنان است و هر که را مخالطت با ضعیف عقلان بود ضعیف عقل شود ...
... آن که بر بازار حریص نباشد چنان که نخستین کس وی بود که در شود و آخرین کس وی بود که بیرون آید و سفرهای دراز و باخطر کردن و در دریا نشستن و مانند وی این همه دلیل غایت حرص باشد
و معاذبن جبل رحمه الله می گوید که ابلیس را پسری است نام وی زلنبور نایب وی است که در بازارها بود لعنه الله وی را گوید که در بازار رو و دروغ و سوگند و مکر و خیانت در دل ایشان بیارای و با کسی که اول وی رود و آخر وی بیرون آید همراه باش پس واجب اقتضای آن کند تا از مجلس علم و ورد بامداد و نماز چاشت نپردازد به بازار نشود و چون چندان سود کرد که کفایت روز بود بازگردد و به مسجد شود و کفایت عمر آخرت به دست آرد که آن عمر درازتر است و حاجت بدان بیشتر است و از زاد آن مفلس تر است حماد بن سلمه استاد ابو حنیفه رحمه الله علیهما مقنعه فروختی چون دو حبه سود کردی سفط فراز کردی و بازگشتی و در خبر است که بدترین جایها بازار است و بدترین ایشان آن که اول روز آید و آخر بیرون شود ابراهیم بن بشار فرا ابراهیم بن ادهم گفت امروز به کار گل می روم گفت یا بن بشار تو می جویی و تو را می جویند آن که تو را می جوید از وی درنگذری و آنچه تو می جویی از تو درنگذرد مگر هرگز حریص محروم ندیده ای و کامل مرزوق گفت در ملک من هیچ چیز نیست مگر دانگی بر بقالی دارم گفت داری و آنگاه به کار می شوی
و در سلف گروهی چنین بودندی که در هفته دو روز بیش نشدندی به بازار گروهی هر روز بشدندی و نماز پیشین برخاستندی و گروهی نماز دیگر هر کسی چون نان روز به دست آوردندی به مسجد شدندی
احتیاط ششم
آن که از شبهت دور باشد اما حرام اگر گرد آن گردد خود فاسق و عاصی بود و هرچه در آن درشک باشد از دل خویش فتوی پرسد نه از مفتیان اگر وی از اهل دل است و این عزیز بود هرچه در دل خویش از آن کراهتی یابد نخرد و با ظالمان و پیوستگان ایشان معاملت نکند و هیچ ظالم را نسیه کالا نفروشد که آنگاه به مرگ وی اندوهگین شود و نشاید به مرگ ظالم اندوهگین شدن و به توانگری وی شاد نشود و هرچه به ایشان فروشد که داند ایشان بدان استعانت خواهند کردن بر ظلم وی را در آن شریک باشد مثلا اگر کاغذ به مستوفیان ظالمان فروشد بدان مواخذ بود و در جمله باید که با همه کس معاملت نکند بلکه اهل معاملت طلب کند
و چنین گفته اند که روزگاری بودی که هرکه در بازار شدی گفتی معاملت با کی کنمگفتند با هرکه خواهی که همه اهل احتیاط اند پس از آن روزگاری برآمد که گفتند با هیچ کس معاملت مکن مگر با فلان و فلان و بیم است که روزگاری آید با هیچ کس معاملت نتوان کرد و این پیش از روزگار ما گفته اند و همانا در روزگار ما چنین شده است که فرق برگرفته اند در معاملت و دلیر شده اند بدانکه از دشمنان ناقص علم و ناقص دین شنیده اند که مال دنیا همه به یک رنگ شده است و همه حرام شده است و این خطایی بزرگ است و نه چنین است و شرط این در کتاب حلال و حرام که پس از این است یاد کرده آید انشاءالله تعالی وحده ...
... یکی از بزرگان بازرگانی را به خواب دید گفت خدای تعالی با تو چه کرد گفت پنجاه هزار صحیفه در پیش من نهاد گفتم بار خدایا این همه صحیفه گناه است گفت با پنجاه هزار کس معاملت کرده ای هر یکی صحیفه یکی است گفت در هر یکی صحیفه خویش دیدم با وی از اول تا آخر و در جمله اگر دانگی در گردن وی بود که به تلبیس وی را زیان کرده باشد گرفتار شود و هیچ چیز وی را سود ندارد تا از عهده آن بیرون نیارد
این است طریق سلف و راه شریعت که گفته آمد در معاملت و این سنت برخاسته است و معاملت و علم این در این روزگارها فراموش کرده اند هرکه از این یک سنت به جای آرد ثواب وی عظیم بود که در خبر است که رسول ص گفت روزگاری آید هرکه ده یک این احتیاط که شما می کنید بکند وی را کفایت بود گفتند چرا گفت برای آن که شما یار دارید بر خیرات بدین سبب بر شما آسان بود و ایشان یار ندارند و غریب باشند در میان غافلان و این بدان گفته آید تا کسی این بشنود نومید نشود و نگوید که این همه کی به جای می توان آوردن که همان قدر که به جای تواند آورد بسیار بود بلکه هرکه ایمان دارد بدان که آخرت از دنیا بهتر این همه به جای تواند آورد که از این احتیاط جز درویشی چیزی تولد نکند و هر درویشی که سبب پادشاهی ابد بود بتوان کشید که مردمان بر بی برگی و رنج سفر و مذلت بسیار صبر می کنند تا به مالی رسند یا به ولایتی که اگر مرگ درآید همه ضایع شود چندین کار نباشد اگر کسی برای پادشاهی ابد را معاملتی کند آنچه درست ندارد با وی نیز با مردمان نکند
غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن دوم - رکن معاملات » بخش ۳۹ - باب دوم
... رسول ص گفت بنده به درجه متقیان نرسد تا آن که چیزی که بدان هیچ باک نبود دست بندازد از بیم چیزی که بدان باک بود و عمر گفت ما از حلال از ده نه دست بداشتیم از بیم آن که در حرام افتیم و به سبب این بود که صد درم بر کسی داشتی نود و نه پیش نستاندی که نباید که اگر تمام ستاند چربتر ستاند
علی بن معبد می گوید سرایی به کرا داشتم نامه ای نوشتم و خواستم که آن را به خاک دیوار خشک کنم پس گفتم دیوار ملک من نیست نکنم پس گفتم اینرا قدری نباشد اندکی بر وی نوشته کردم به خواب دیدم شخصی را که با من گفتی کسانی که گویند خاک دیواری را چه در باشد فردا از قیامت بدانند و کسانی که در این درجه باشند از هرچه اندک بود و در محل مسامحت بود حذر کنند که باشد که چون راه گشاد شود به زیادت آن بکنند دیگر آن که از درجه متقیان نیز بیفتد در آخرت
و برای این بود که چون حسین بن علی از مال صدقه خرمایی در دهان نهاد و کودک بود رسول ص گفت کخ کخ القها یعنی بینداز و از غنیمت مشک آورده بودند پیش عمر بن عبدالعزیز بینی بگرفت و گفت منفعت بوی وی باشد و این همه حق مسلمانان است و یکی از بزرگان پیشین بر بالین بیماری بود چون فرمان یافت چراغ بکشت و گفت وارث را در روغن حق افتاد و عمر مشک غنیمت در خانه بگذاشته بود تا زن وی برای مسلمانان می فروشد یک روز درآمد از مقنع وی بوی مشک آمد گفت این چیست گفت مشک می سختم دستم بوی گرفت در مقنع مالیدم عمر مقنع از وی بستند و می شست و در خاک می مالید و می بویید تا هیچ بوی نماند و آنگاه به وی داد و این مقدار در محل مسامحت باشد ولیکن عمر خواست که در این بسته دارد تا به چیزی دیگر نیفتد و تا از بیم حرامی حلال گذاشته باشد و ثواب متقیان بیابد ...
... و برای این گفت رسول ص حب الدنیا رأس کل خطییه دوستی دنیا سر همه خطاهاستو بدان دنیای مباح خواست که دوست داشتن دنیای مباح است که همگی دل تو را بستاند تا در طلب دنیای بسیار افکند و بی معصیت راست نیاید تا ذکر خدای تعالی را از دل زحمت کند و سر همه شقاوتها این بود که غفلت از خدای تعالی بر دل غلبه گیرد و برای این بود که سفیان ثوری به در سرای بلند از آن محتشمی بگذشت یکی با وی بود و درآنجا نگریست وی را نهی کرد و گفت اگر شما این نظر نکنید ایشان این اسراف نکنندی شما شریک باشید در مظلمت آن اسراف احمد بن نحیل را پرسیدند از دیوار مسجد و سرای به گچ کردن گفت اما زمین روا باشد تا خاک نخیزد اما گچ کردن دیوار را کاره ام که آن آرایش بود و چنین گفته اند بزرگان سلف که هرکه را جامه تنگ و باریک دین وی تنگ و باریک بود و جمله این باب آن است که از حلال پاک دست بدارد از بیم آن که در حرام کشد
درجه چهارم ورع صدیقان است که حذر ار چیزی که حلال بود و به حرامی ادا نکند نیز ولیکن در سببی از اسباب حاصل شدن آن معصیتی رفته باشد مثال این آن بود که بشر حافی آب نخوردی از جویی که سلطان کنده بودی و گروهی در راه حج آب نخوردندی از آن حوضها که سلطانیان کنده بودند و گروهی انگور نخوردندی که در جویی رفته بودی که سلطان کنده بودی و احمد بن حنبل کراهیت داشتی که در مسجددرزیی کنند و کسب وی دوست نداشتی و پرسیدند از دوک گر که در گنبد گورخانه بنشیند کراهیت داشت و گفت گورخانه برای آخرت است
لامی چراغی افروخت از خانه سلطان خداوند آن خانه چراغ را بکشت و دوال نعلین یکی بگسست مشعله سلطان می بردند از آن روشنایی حذر کرد که آن دوال نیکو کند و زنی دوک می رشت مشعله سلطانی گذر کرد آن زن از آن دوک رشتن بازایستاد تا در آن روشنایی دوک نرشته باشد و ذون النون مصری را باز داشتند در زندان چند روز گرسنه بود زنی پارسا که مرید وی بود از ریسمان حلال خویش طعامی فرستاد نخورد پس آن زن با وی عتاب کرد و گفت دانسته ای که آنچه من فرستم حلال باشد و تو گرسنه بودی چرا نخوردی گفت از آن که بر طبق ظالمی به من رسید و از دست زندانبان بود و این از آن حذر کرد که سبب رسیدن به وی قوت دست ظالمی بود و آن قوت از حرام حاصل آمده باشد و این عظیمترین درجه ورع است اندر این باب و کسی که تحقیق این نشناسد باشد که این به وسوسه کشد تا از دست هیچ فاسق طعام نخورد و این نه چنین است که این به ظالم مخصوص بود که وی حرام خورد و قوت وی از حرام بود اما آن که زنا کند مثلا قوت وی از زنا نبود پس سبب رسیدن قوتی نباشد که از حرام بود ...
... درجه پنجم ورع مقربان است و موحدان که هرچه جز برای خدای تعالی بود از خوردن و خفتن و گفتن همه بر خود حرام دانند و این قومی باشند که ایشان یک همت و یک صفت شده باشند و موحد به کمال ایشان باشند
از یحیی بن یحیی حکایت کنند که دارو خورده بود زن وی گفت گامی چند برو در میان سرای گفت این رفتن را وجهی ندانم و سی سال سال است تا من حساب خویش نگاه می دارم تا جز برای دین حرکتی نکنم چون این قوم را نیتی دینی فراز نیاید هیچ حرکت نکنند و اگر بخورند آن مقدار خورند که عقل و حیات ایشان بر جای بماند برای قوت عبادت و اگر بگویند آن گویند که راه دین ایشان بود و هرچه جز این بود همه بر خود حرام دانند
این است درجات ورع کمتر از آن نبود باری که بشنوی و بدانی خویشتن را و ناکسی خویش بدانی و اگر خواهی در درجه اول که آن ورع عدول مسلمان است باشی تا نام فاسقی بر تو نیفتد از آن عاجز آیی و چون کار به حدیث رساند دهان فراخ بازکنی و سخن همه از ملکوت گویی و از سخن ظاهر که در علم شرع است ننگ داری بلکه همه خواهی که طامات و سخنهای بلند گویی و در خبر است که رسول ص گفت بدترین خلق قومی اند که تن ایشان بر نعمت راست ایستاده باشدو طعام های گوناگون می خورند و جامه های گوناگون می پوشند و آنگاه دهان فراخ باز کنند و حدیثهای نیکو می گویند ایزد سبحانه و تعالی ما را از این فتنه نگاه دارد بمنه و توفیقه
غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن دوم - رکن معاملات » بخش ۴۱ - باب چهارم
حلال باشد بستدن
بدان که هرچه در دست سلطانیان روزگار است که از خراج مسلمانان ستده اند یا از مصادره و رشوت همه حرام است و حلال در دست ایشان سه مال است مالی که به غنیمت از کافران بستانند و یا بگزید از اهل ذمت چون به شرط شرع ستانند یا میراثی که اندر دست ایشان افتد از کسی که بمیرد و وی را وارثی نباشد که آن مال مصالح را باشد و چون روزگار چنان است که مال حلال نادر است و بیشتر از خراج و مصادره است نشاید از ایشان هیچ چیز ستدن تا ندانی که از وجه حلال است اما از غنیمت یا از گزید یا از ترکات و روا باشد که سلطانی نیز ملکی احیا کند و آن وی را حلال باشد ولیکن اگر مزدور به بیگار داشته باشد شبهت بدان راه یابد اگرچه حرام نگردد و اگر ضیاعی خرد در ذمت هم ملک وی باشد ولیکن چون بها از حرام گزارد شبهتی بدان راه یابد پس هرکه از سلطان ادراری دارد اگر بر خاص ملک وی دارد چندانکه دارد روا بود و اگر بر ترکات و مال مصالح بود حلال نباشد تا آنگاه که این کس چنان بود که مصلحتی از آن مسلمانان در وی بسته بود چون مفتی و قاضی و متولی وقف و طیب و در جمله کسی که به کاری مشغول بود که خیر آن عام بود و طلبه علم در این شریک باشند و کسی نیز که درویش بود و از کسب عاجز بود وی را نیز حق باشد در این ولیکن اهل علم را و دیگران را این بدان شرط روا بود که با عامل و یا سلطان در دین هیچ مداهنت نکنند و با ایشان در کارهای باطل هیچ موافقت نکنند و ایشان را بر ظلم تزکیه نکنند بلکه نزدیک ایشان نشوند و اگر روند چنان روند که شرط شرع است چنان که شرح کرده آید
غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن دوم - رکن معاملات » بخش ۴۲ - فصل (در حالهای مردمان با سلاطین و عمال سلاطین)
... حالت اول آن که نه نزدیک ایشان شوند و نه ایشان به وی نزدیک وی شوند و سلامت دین در این باشد
حالت دوم آن که به نزدیک سلطان شوند و بر ایشان سلام کنند و این در شریعت مذموم است عظیم مگر به ضرورتی که بود که رسولص صفت امرای ظالم می گفت پس گفت هرکه از ایشان دوری جوید رم است و هرکه با ایشان به هم در دنیا افتد وی هم از ایشان است و گفت از پس من سلطانان ظالم باشند هرکه بر دروغ و ظلم ایشان اغضا کند و راضی باشد از من نیست وی را به حوض من در قیامت راه نیست و گفت دشمن ترین علما نزد خدای تعالی علمایی اند که به نزدیک امرا شوند و گفت بهترین امرا آنانند که به نزدیک علما شوند و بدترین علما آنانند که به نزدیک امیران شدند و گفت علما امانت داران پیغمبران اند تا با امرا مخالطت نکنند چون کردند خیانت کردند و در امانت از ایشان حذر کنید و دور باشید
و ابوذر گفت مر سلمه را که دور باش از درگاه سلطان که از دنیاوی وی به تو هیچ نرسد الا زیادت از آن که از دین تو بشود و گفت در دوزخ وادی است که هیچ کس در آنجا نشود مگر علمایی که به زیارت سلطانان شوند ...
غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن دوم - رکن معاملات » بخش ۴۵ - اصل پنجم
در گزاردن حق صحبت با خلق و نگاهداشتن حق خویشاوند و همسایه و بنده و حق درویشان و برادران خدایی
بدان که دنیا منزلی است از منازل راه خدای تعالی و همگنان در این منزل مسافرند و قافله مسافران چون مقصد سفر ایشان یکی باشد جمله چون یکی باشد باید که میان ایشان الفت و اتحاد و معاونت باشد و حق یکدیگر نگاه دارند و ما شرح صحبت با خلق در سه باب یاد کنیم
باب اول در حقوق دوستان و برادران خدایی ...
غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن دوم - رکن معاملات » بخش ۴۶ - باب اول
بدان که با کسی برادری و دوستی داشتن از بهر خدای تعالی از عبادتهای فاضل است و از معاملات بزرگ در دین رسول ص گفت هرکه خدای تعالی به وی خبری خواسته باشد وی را دوستی شایسته روزی کند تا اگر خدای تعالی را فراموش کند یادش دهد و اگر یاد کند یار وی باشد و گفت ص هیچ دو مومن به یکدیگر نرسند که نه یکی را از آن فایده ای باشد در دین و گفت هرکه کسی را در راه خدای تعالی به برادری گیرد وی را در بهشت درجه رفیع بدهند که به هیچ عمل دیگر بدان درجه نرسد و ابو ادریس خولانی معاذ را گفت من تو را دوست دارم برای خدای تعالی گفت بشارت تو را که از رسول ص شنیدم که روز قیامت کرسیها بنهند گرداگرد عرش گروهی را که رویهای ایشان چون ماه شب چهارده بود همه خلق در هول قیامت باشند و ایشان ایمن و همه در بیم باشند و ایشان ساکن و ایشان اولیای خدای تعالی باشند که ایشان را نه بیم بود و نه اندوه گفتند یا رسول الله این قوم کیانند گفت المتحابون فی الله ایشان کسانی اند که یکدیگر را برای خدای تعالی دوست دارند و رسول ص گفت هیچ دو کس برای خدای تعالی دوستی نگرفتند که نه دوست ترین ایشان نزد خدای تعالی آن بود که آن دیگر را دوست تر داشت و گفت خدای می گوید حق است دوستی من کسانی را که زیارت یکدیگر کنند برای من و با یکدیگر دوستی کنند برای من و با یکدیگر دوستی کنند برای من و با یکدیگر در مال مسامحت کنند برای من و یکدیگر را نصرت کنند برای من و گفت خدای تعالی گوید در روز قیامت کجایند آن کسانی که برای من با یکدیگر دوستی گرفتند تا امروز که هیچ سایه ای نیست که پناه خلق باشد ایشان را در سایه خویش بدارم و گفت هفت تن روز قیامت که هیچ کس را سایه ای نباشد در ظل خدای تعالی باشند یکی امیر عادل دوم جوانی که در ابتدای جوانی در عبادت برآمده باشد سیم مردی که از مسجد بیرون آید دل او به مسجد آویخته بود تا به مسجد برسد چهارم دو تن که برای خدای تعالی با یکدیگر دوستی دارند بر آن گرد آیند و بر آن جدا شوند پنجم کسی که در خلوت خدای تعالی را یاد کند و چشم وی پرآب شود ششم مردی که زنی با حشمت و جمال وی را به خویشتن خواند وی از ترس خدای تعالی اجابت نکند هفتم مردی که صدقه بدهد به دست راست که دست چپ وی از آن آگاه نباشد و گفت هیچ کس زیارت برادری نکند از برای خدای تعالی الا فرشته ای منادی می کند از پس وی که فرخ و مبارک باد تو را بهشت خدای تعالی و گفت مردی به زیارت می شد به نزدیک دوستی خدای تعالی فرشته ای را بر راه او فرستاد تا گفت کجا می روی گفت به زیارت فلان برادر گفت حاجتی داری به نزدیک وی گفت نه گفت پس چرا می روی گفت برای خدای تعالی وی را دوست دارم پس گفت خدای تعالی مرا به نزدیک تو فرستاد تا تو را بشارت دهم که خدای تعالی تو را دوست می دارد به سبب دوستی تو وی را و بهشت تو را واجب کرد بر خود و رسول ص گفت استوارترین دستاویزی در ایمان دوستی و دشمنی است برای خدای تعالی
و خدای تعالی وحی فرستاد به بعضی از انبیاء که این زهد که پیش گرفته ای بدین راحت خویش تعجیل کردی که از دنیا و رنج وی برستی و اما آن که به عبادت من مشغول شود بدین عز خویش حاصل کردی لیک بنگر تا هرگز برای من دوستان مرا دوست داشتی و با دشمنان من دشمن گردی و به عیسیع وحی فرستاد که اگر همه عبادتهای اهل آسمان و زمین به جای آری و در میان دوستی و دشمنی برای من نباشد آن همه صورت ندارد و عیسی ع گفت خویشتن دوست گردانید نزدیک خدای تعالی به دشمن داشتن عاصیان و نزدیک گردانید خود را به خدای تعالی به دور بودن از ایشان و رضای خدای تعالی طلب کنید به خشم گرفتن با ایشان گفتند یا روح الله با که نشینیم گفت با کسی که دیدار ایشان خدای را با یاد شما دهد و سخن ایشان در علم شما زیادت کند و کردار ایشان شما را در آخرت راغب تر کند و خدای تعالی وحی فرستاد به داوود که یا داوودچرا از مردمان رمیده ای و تنها نشسته ای گفت بارخدایا دوستی تو یاد خلق از دل من ببرد و از همه نفور شدم گفت یا داوود بیدار باش و خود را برادران به دست آر و هرکه یار تو نباشد در راه دین از وی دور باش که دلت سیاه کند و از من ات دور کند
و رسول ص ما گفت خدای تعالی را فرشته ای است یک نیمه وی از آتش و یک نیمه وی از برف می گوید بارخدایا چنان که میان آتش و برف الفت افکندی میان دل بندگان شایسته خویش الفت افکن و گفت کسانی که دوستی دارند برای خدای تعالی برای ایشان عمودی بزنند از یاقوت سرخ بر سر آن هفتاد هزار کوشک از آنجا به اهل بهشت فرو نگرند نور روی ایشان بر اهل بهشت افتد چنان که نور آفتاب در دنیا اهل بهشت گویند بیایید تا به نظاره ایشان رویم ایشان را بینند جامه های سندس سبز پوشیده و بر پیشانی ایشان نوشته المتحابون فی الله اینها دوستان خدای تعالی اند عزوجل و ابن السماک در وقت مرگ می گفت بارخدایا دانی که در آن وقت که معصیت می کردم اهل طاعت تو را دوست می داشتم این را کفارت آن کن و مجاهد گوید که دوستان خدای تعالی چون در روی یکدیگر خندند همچنان که برگ از درخت فرو ریزد گناه ایشان فرو ریزد
غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن دوم - رکن معاملات » بخش ۴۹ - فصل (درجات خشم با مخالفان خدای تعالی)
... درجه اول کافرانند اگر اهل حرب باشند خود دشمنی ایشان فریضه است و معاملت با ایشان کشتن و بنده گرفتن است
درجه دوم اهل ذمت اند دشمنی با ایشان نیز فریضه است و معاملت با ایشان آن است که ایشان را حقیر دارند و اکرام نکنند و راه بر ایشان تنگ کنند در رفتن اما دوستی با ایشان بغایت مکروه است و باشد که به درجه تحریم رسد که خدای تعالی می گوید لاتجد قوما یومنو نبالله و الیوم الاخر یوادون من حادالله و رسوله الایه و رسول ص می گوید هرکه به خدای تعالی و به قیامت ایمان دارد با دشمنان خدای تعالی دوست نباشد اما بر ایشان اعتماد کردن و ایشان را به عمل و ولایت بر مسلمانان مسلط کردن استخفاف بود بر مسلمانی و از جمله کبایر بود
درجه سوم مبتدع باشد که خلق را به بدعت دعوت کند اظهار دشمنی وی مهم باشد تا خلق از وی نفرت گیرند و اولیتر آن بود که وی را سلام نکنند و با وی سخن نگویندو سلام وی را جواب ندهند که چون دعوت کند شر او متعدی باشد اما اگر عامی بود دعوت نکند کار وی سهل باشد ...
غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن دوم - رکن معاملات » بخش ۵۱ - پیدا کردن حقوق صحبت و دوستی
... آن که هرچه بدان حاجتمند باشد در علم و دین وی را بیاموزد که برادران را از آتش نگاه داشتن اولیتر از آن که از رنج دنیا و اگر بیاموخت و بدان کار نکرد باید که نصیحت کند و پند دهد و وی را به خدای تعالی بترساند لکن باید که این نصیحت در خلوت بود تا از شفقت باشد که نصیحت برملا فضیحت بود و آنچه گویی به لطف گویی نه به عنف که رسول ص می گوید مومن آیینه مومن بود یعنی که عیب و نقصان خویش را از وی بداند و چون برادر تو به شفقت عیب تو در خلوت با تو بگوید باید که منت داری و خشم نگیری که این همچنان بود که تو را خبر دهد که در درون جامه تو ماری است یا کژدمی از این سخن خشم نگیری بلکه منت داری و همه صفتهای بد در آدمی مار و کژدم است لیکن زخم آن در گور پدید آید و زخم آن بر روح بود و از آن صعب تر از مار و کژدم این جهانی است که زخم وی بر تن بود
و عمر گفتی رحمت خدای تعالی بر آن کس باد که عیب مرا به هدیه پیش من آرد و چون سلمان نزدیک وی آمد گفت یا سلمان راست بگوی تا چه دیدیو چه شنیدی از احوال من که آن را کاره بودی گفت مرا عفو کن از این حدیث گفت لابد است چون الحاح کرد گفت شنیدم که بر خوان تو دو نان خورش بود به یک بار و دو پیراهن داری یکی شب را و یکی روز را گفت این هردو نیز نباشد دیگر هیچ چیز شنیدی گفت نه
و حدیقه بن عیسی بر یوسف اسباط نامه نوشت که شنیدم که دین خویش را به دو حبه بفروختی در بازار چیزی خریداری کردی آنکس گفت بدانگی و تو گفتی به سه تسو و آنکس داد که تو را می دانست آن مسامحت برای دین و صلاح تو کرد قناع غفلت از سر باز کن و از خواب بیدار شود ...
... و باید که مقصود تو از صحبت آن بود که خلق خویش را مهذب کنی به احتمال کردن از برادران نه آن که از ایشان نیکویی چشم داری ابوبکر کتانی رحمهم الله گوید مردی با من صحبت کرد و بر دل من گران بود وی را چیزی بخشیدم تا آن گرانی از دل برخیزد برنخاست وی را بگرفتم و به خانه بردم و گفتم کف پای بر روی من نه گفت البته زینهار گفتم لابد چنین باید کرد چنان کرد تا آن گرانی از دل من برخاست
و بوعلی رباطی گوید با عبدالله رازی همراه شدم در بادیه او گفت امیر من باشم در راه یا تو گفتم تو گفت باید که به هرچه بگویم طاعت داری گفتم سمعا و طاعه گفت آن توبره بیاور بیاوردم و زاد و جامه و هرچه هردو داشتیم در آنجا نهاد و برپشت خود نهاد و می برد هرچند که گفتمی مراده مانده شوی گفتا نه با تو بگفته ام که امیر منم تو فرمانبردار باش دیگر شب باران آمد تا روز وی بر پای ایستاد و گلیمی زیر من می داشت تا باران بر من نیاید و چون حدیث کردمی گفتی امیر منم تو طاعت دار باش گفتم کاشکی هرگز او را امیر نکردمی
حق ششم
عفو کردن از زلت و تقصیر و بزرگان گفته اند اگر برادری تقصیری در حق تو کند هفتاد گونه عذر وی از خویش بخواه اگر نفس تو نپذیرد با خویشتن گوی اینت بدخویی و بدگوهر کسی که تویی که برادر تو هفتاد عذر بخواست و نپذیرفتی و اگر تقصیر بدان بود که بر وی معصیتی رود وی را به لطف نصیحت کن تا دست بازدارد و اگر دست ندارد و اصرار نکند خود نادیده انگار و اگر اصرار کند نصیحت کن و اگر فایده ندارد صحابه را در این مسیله اختلاف است که چه باید کرد مذهب ابوذر آن است که وی از وی بباید برید که می گوید برای خدای تعالی وی را دوست داشتی اکنون برای خدای تعالی وی را دشمن دار و ابو دردا و جماعتی از صحابه گفته اند که قطعیت نباید کرد که امید آن باشد که از آن بگردد اما در ابتدا برادری نباید بست چون بسته شد بدین قطع نباید کرد و ابراهیم نخعی می گوید به گناهی که برادرت کند ورا مهجور مکن که اگر امروز بکند فردا دست بدارد و در خبر است ک حذر کنید از زلت عالم و از وی مبرید و چشم می دارید که زود از آن بازگردد
دو برادر بودند از بزرگان دین یکی به هوای دل بر مخلوقی مبتلا شد آن دیگر برادر را گفت دل من بیمار شد اگر خواهی که عقد برادری قطع کنی بکن گفت معاذ الله که من به یک گناه از تو قطع کنم و با خود عزم کرد که هیچ طعام و شراب نخورد تا آنگاه که خدای تعالی او را از این بلا عافیت دهد چهل روز هیچ نخورد پس پرسید که حال چیست گفت همچنان و او صبر کرد بر گرسنگی و تن وی بگداخت تا آنگاه که وی بیامد و گفت خدای تعالی کفایت کرد و دل من از آن عشق سرد کرد پس از آن وی طعام خورد
و یکی را گفتند برادر تو از دین بگردید و در معصیتی افتاد چرا از وی نبری گفت وی را به برادری امروز حاجت است که افتاده است دست از وی چون بازدارم بلکه دست وی گیرم تا ورا به تلطف از دوزخ برهانم و در بنی اسراییل دو دوست بودند بر سر کوه عبادت کردندی یکی به شهر آمد تا چیزی خرد چشم وی بر زنی خراباتی افتاد و عاشق شد و درمانده با وی بنشست چون چند روز برآمد آن دیگر به طلب وی آمد و حال وی بشنید به نزدیک وی شد وی از شرم گفت من خود تو را نمی دانم گفت ای برادر دل مشغول مدار که مرا بر تو هرگز آن شفقت و دوستی نبوده است که اکنون هست و برخاست و توبه کرد و با وی برفت پس طریق بوذر به سلامت نزدیکتر است اما این طریقت لطیف تر است و فقیه تر است که این لطف راهی بود به توبه وی و در روز درماندگی به برادران دینی حاجت بود چگونه فروگذارند
اما وجه فقه آن است که عقد دوستی چون بسته شد همچون قرابت است و نشاید قطع رحم کردن به معصیت و برای این گفت خدای تعالی فان عصوک فقل انی بریء منا تعلمون اگر عشیرت و خویشان تو عاصی شوند در تو بگوی بیزارم از عمل شما نه از شما بیزارم و ابوالدرا رضی الله عنه را گفتند برادرت معصیت کرد ورا دشمن نداری گفت معصیت ورا دشمن دارم اما وی برادر من است اما در ابتدا با چنین کسی برادری نباید کردن که برادری ناکردن جنایتی نیست اما قطع کردن جنایتی است و فروگذاشتن حقی است که ثابت شده است اما خلاف این نیست که اگر تقصیر در حق تو کند عفو اولیتر و چون عذر خواهد اگرچه دانی که دروغ گوید بباید پذیرفت چه رسول ص می گوید هرکه برادر وی از وی عذر خواهد و نپذیرد بزه وی همچون بزه ای باشد که در راه از مسلمانان باج ستاند و رسول ص گفت مومن زود خشمگین شود و زود خشنود شود و ابو سلیمان دارانی گوید مرید خویش را که چون از دوست جفا بینی عتاب مکن که باشد که در عتاب سخنی شنوی که از آن جفا عظیم تر بود گفت چون بیاموزدم همچنین دیدم
حق هفتم ...
غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن دوم - رکن معاملات » بخش ۵۲ - باب سیم
... آن که هیچ مسلمان از دست و زبان وی نرنجد رسول ص گفت دانید که مسلمان که بود گفتند خدای و رسول وی بهتر داند گفت آن که مسلمانان از دست و زبان وی سلامت یابند گفتند پس مومن که بود گفت آن که مسلمانان را بر وی ایمنی بود در تن و مال خویش گفتند پس مهاجر که بود گفت آن که از کار بد برنده بود و گفت حلال نیست هیچ کس را که به یک نظر اشارت کند که مسلمانی از آن برنجد و حلال نیست که چیزی کند که مسلمانی بترسد
مجاهد گوید رضی الله عنه خدای تعالی خارش وگر بر اهل دوزخ مسلط کند تا خویشتن می خوارند چنان که استخوان پدید آید پس منادی کند که این رنجها چگونه است گویند صعب است گوید این بدان است که مسلمانان را می رنجانیدید در دنیا و رسول ص گفت یکی را دیدم در بهشت می گشت چنان که می خواست که درختی از راه مسلمانان ببریده بود تا کسی را رنجی نرسد
حق سیم
آن که بر هیچ حق تکبر نکند که خدای تعالی متکبر را دشمن دارد و رسول ص گفت که وحی آمد به من که تواضع کن تا بر هیچ کس فخر نکند و از این بود که رسول ص با زن بیوه و مسکین می رفتی تا آنگاه که حاجت ایشان روا کردی و نباید که به هیچ کس به چشم حقارت نگرد که باشد که آن کس ولی خدای بود و وی نداند که خدای تعالی اولیای خویش را پوشیده کرده است تا کس راه به ایشان نبرد
حق چهارم ...
... آن که با همه مسلمانان روی خوش و گشاده دارد و در روی همگنان خندان باشد رسول ص گفت خدای تعالی گشاده روی آسانگیر را دوست دارد و گفت نیکوکاری که موجب مغفرت است آسان است پیشانی گشاده و زبانی خوش
انس گوید زنی در راه رسول ص آمد و گفت مرا با تو کاری است گفت در این کوی هرکجا که خواهی بنشین تا با تو بنشینم آنگاه در کوی برای وی بنشست تا سخن خویش جمله بگفت
حق نهم ...
... و صدیق می گوید هرکه را بگیرم اگر دزد بود و اگر میخواره بود آن خواهم که خدای تعالی آن فاحشه بر وی بپوشد و رسول ص گفت یا کسانی که به زبان ایمان دارید و هنوز ایمان در دل شما نشده است مردمان را غیبت مکنید و عورت ایشان را تجسس مکنید که هرکه عورت مسلمانی بردارد تا آشکارا کند خدای تعالی عورت وی را بردارد تا فضیحت شود اگرچه در درون خانه خویش باشد
ابن مسعود گوید که یاد دارم که اول کسی که به دزدی گرفتند نزدیک رسول ص آوردند تا دست وی ببرد رسول ص ازلون بشد گفتند یا رسول الله کراهیت آمد تو را از این کار گفت چرا نیاید چرا یار شیطان باشم در خصمی برادران خویش اگر خواهید که خدای شما را عفو کند و گناه شما بیامرزد و بپوشاند شما نیز گناه مردمان بپوشانید که چون پیش سلطان رود چاره نباشد از حد اقامت کردن
و عمر به عسس می گشتی آواز سرود شنید به بام برشد چون فرو شدی مردی را دید و زنی با وی و خمر دید گفت یا دشمن خدای تعالی پنداشتی که خدای تعالی چنین معصیتی بر تو بپوشد گفت یا امیر المومنین شتاب مکن که اگر من یک معصیت کردم تو سه معصیت کردی خدای تعالی می گوید و لا تجسسوا و تو تجسس کردی و گفته است واتو البیوت من ابوابها و تو از بام درآمدی و گفت لا تدخلوا بیوتا غیر بیوتکم حتی تستانسوا گفته است بی دستوری به خانه کس درمشوید و سلام کنید و تو بی دستوری درآمدی و سلام نکردی عمر گفت اکنون اگر عفو کنم توبه کنی گفت کنم اگر عفو کنی هرگز به سر این گناه بازنشوم پس وی عفو کرد و وی توبه کرد ...
... حق سیزدهم
آن که از راه تهمت دور باشد تا دل مسلمانان را از گمان بد و زبان ایشان را از غیبت صیانت کرده باشد که هرکه سبب معصیت دیگری باشد در آن معصیت شریک بود رسول ص می گوید چگونه بود کسی که مادر و پدر خویش را دشنام دهد گفت کسی که مادر و پدر دیگری را دشنام دهد تا مادر و پدر وی را دشنام دهند آن دشنام وی داده باشد و عمر می گویدرضی الله عنه هرکه به جای تهمت بایستد وی را نیست که ملامت کند کسی را که گمان بد برد بر وی و رسول ص در آخر رمضان با صفیه سخن می گفت در مسجد دو مرد به وی بگذشتند ایشان را بخواند و گفت این زن من است صفیه گفتند یا رسول الله اگر کسی گمان بد برد باری بر تو نبرد گفت شیطان در تن آدمی روان است چون خون و عمر مردی را دید که در راه سخن می گفت با زنی ورا بدره بزد گفت این زن من است گفت چرا سخن جای دیگر نگویی که کسی نبیند
حق چهاردهم ...
... آن که کسی را عطسه آید گوید الحمدلله ابن مسعود رحمهم الله گوید رسول ص ما را بیاموخت که کسی را چون عطسه آید باید گوید که الحمدلله رب العالمین چون این بگفت کسی که بشنود بگوید یرحمک الله چون گفتند وی گوید یغفرالله لی و لکم و چون کسی الحمد نگوید مستحق یرحمک الله نباشد
و رسول را ص چون عطسه آمدی آواز فرو داشتی و دست بر روی باز نهادی و اگر کسی را در میان قضای حاجت عطسه آید بدل الحمدالله بباید گفت و ابراهیم نخعی گفته است اگر به زبان نیز بگوید باک نیست کعب اخبار می گوید که موسی گفت که یا رب نزدیکی تا سخن به راز گویم یا دوری تا به آواز گویم گفت هرکه مرا یاد کند من همنشین ویم گفت بارخدایا ما را حالهاست چون جنابت و قضای حاجت که تو را در آن حالت از یاد کرد خویش اجلال کنیم گفت به هر حال که باشی مرا یاد می کن و باک مدار
حق بیست و یکم ...
غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن دوم - رکن معاملات » بخش ۵۳ - حقوق همسایگان
... و رسول را گفتند ص فلان زن روزه دارد و شب نماز کند لیکن همسایه برنجاند گفت جای وی دوزخ است و گفت تا چهل سرای همسایه بود زهری گفته است چهل از راست و چهل از چپ و چهل از پیش و چهل از پس
و بدان که حق همسایه نه آن بود که وی را نرنجانی و بس بلکه با وی نیکویی کنی که در خبر است که در قیامت همسایه درویش در توانگر آویزد و گوید بارخدایا ورا بپرس تا چرا با من نیکویی نکردو در سرای از من ببست و یکی از بزرگان به رنج بود از موش بسیار گفتند که چرا گربه نداری گفت ترسم که موش آواز گربه بشنود به خانه همسایه شود آنگاه چیزی که خود نپسندم وی را بپسندم و رسول گفت ص دانی که حق همسایه چیست آن که از تو یاری خواهد یاری دهی اگر وام خواهد وام دهی اگر درویش باشد مدد کنی و اگر بیمار شود عیادت کنی و اگر بمیرد از پس جنازه وی بروی و اگر شادی رسدش تهنیت کنی و اگر اندوهی رسدش تعزیت کنی و دیوار خویش بلندی برنداری تا راه باد از وی بسته نگردانی و چون میوه ای خوری وی را بفرستی اگر نتوانی پنهان خوری و نپسندی که فرزند تو را در دست گیرد و بیرون شود تا فرزند وی را خشم نیابید وی را به دود طبخ خویش نرنجانی مگر که وی را از طبخ خویش بفرستی و گفت دانی که حق همسایه چیست بدان خدایی که جان من در ید قدرت اوست که به حق همسایه نرسد الا کسی که خدای تعالی بر وی رحمت کرده باشد
و بدان که از جمله حقوق وی آن است که از بام خانه او ننگری و اگر چوبی بر دیوار تو نهد منع نکنی و راه ناودان او بسته نداری و اگر خاک پیش در سرای تو افکند جنگ نکنی و هرچه از عورات وی خبر یابی پوشیده کنی و حدیث وی را گوش نداری و چشم از محرم وی نگاه داری و در کنیزک وی بسیار ننگری این همه بیرون از حقوقی که در حق مسلمانان گفتیم نگاه داری
ابوذر غفاری رحمهم الله می گوید که مرا دوست من رسول ص وصیت کرده است که چون طبخی کنی آن بسیار درکن و همسایه را از آن بفرست و یکی از عبدالله مبارک پرسید که همسایه من از غلام من گله کند اگر او را بی جهتی بزنم بزهکار شوم و اگر نزنم همسایه رنجور شود چه کنم گفت بباش تا غلام بیخردی بکند که مستوجب ادب باشد آن ادب را تاخیر کن تا همسایه گله کند آنگاه وی را ادب کن تا حوق هردو نگاه داشته باشی
غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن دوم - رکن معاملات » بخش ۵۵ - حقوق پدر و مادر
بدان که حق ایشان عظیمتر است که نزدیکی ایشان بیشتر است رسول گفت ص که هیچ کس حق پدر نگذارد تا آنگاه که وی را بنده ای یابد بخرد و آزاد کند و گفت نیکویی کردن با پدر و مادر فاضلتر از نماز و روزه و حج و عمره و غزا وگفت بوی بهشت از پانصد ساله راه بیاید و عاق و قاطع رحم نیابد و خدای تعالی وحی فرستاد به موسی که هرکه فرمان مادر و پدر برد و فرمان من نبرد وی را فرمانبردار نویسم و هرکه فرمان من برد و فرمان ایشان نبرد وی را نافرمانبردار نویسم و گفت رسول ما ص چه زیان دارد اگر کسی صدقه ای بدهد به مزد پدر و مادر تا ایشان را مزد بود و از مزد وی هیچ کم نشود
یکی به نزدیک رسول آمد ص گفت مرا پدر و مادر مرده اند چه حق مانده است ایشان را بر من تا بگذارم گفت برایشان نماز کنی و آمرزش خواهی و عهد و وصیت ایشان به جای آری و دوستان ایشان را گرامی داری و خویشاوندان ایشان را نیکو داری و گفت حق مادر دو چند حق پدر است
غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن دوم - رکن معاملات » بخش ۶۰ - آفات عزلت
... و حقیقت لااله الاالله این است که وی را هیچ معبود نیست مگر خدای تعالی را و هرکه در بند هوای خویش است فقد اتخذ الهه هوایه هوای خویش را به خدایی کرده است و از حقیقت لااله الاالله محروم است و وجه گسستن از هوا نشناسد تا هر چه ما در رکن منجیات و مهلکات آورده ایم برنخواند و این فرض عین همه خلق است و چون شاگرد پیش از آن که از این علم فارغ شد علم حیض و طلاق و خراج و فتاوی خصومات طلب کند یا مذهب یا علم کلام و جدل و مناظره طلب کند با معتزله و کرامیان بدان که جاه و مال طلب می کند نه دین از وی دور باید بود که شر وی عظیم بود
و چون با شیطان که وی را به هلاک وی دعوت می کند مناظره نکند و با نفس خویش که دشمن وی است خصومت نکند و خواهد که مناظره و خصمی با ابوحنیفه و شافعی و معتزله کند دلیل آن است که وی را شیطان به دست خویش گرفته است و بر وی می خندد و صفاتی که در درون وی استچون حسد و کبر و ریا و دوستی دنیا و شره جاه و مال همه پلیدی هاست که سبب هلاک وی است چون دل خود را از آن پاک نکند و بدان مشغول شود که در فتاوای نکاح و طلاق و سلم و اجارت کدام درست تر است و اگر کسی در آن خطا کرده است پیش از آن که نیست که مزد وی از دو به یکی آید که رسول ص گفته است که هرکه اجتهاد کرد و صواب کرد مزد وی دو است و اگر خطا کرد یکی پس اگر مذهب شافعی گیرد یا آن ابوحنیفه صرفه پیش از این نیست و چون این صفات از خویش محو نکند صرفه این هلاک دین وی است و روزگار چنان شده است که در شهری بزرگ دو تن بیش نیابد که رغبت کند در تعلیم بر این وجه پس مدرس را نیز عزلت گرفتن اولی تر است که هرکه علم کسی را آموزد که وی را قصد دنیا بود همچنان بود که شمشیر به کسی فروشد که وی را قصد راه زدن بود اگر گوید که باشد که روزی قصد دین کند همچنان بود که گوید شاید این قاطع طریق روزی توبه کند و به عزا شود و اگر گوید شمشیر وی را به توبه نخواند و علم وی را به خدای خواند این هم غلط است که علم فتاوی خصومات و معاملات و علم کلام و نحو و لغت هیچ کس را به خدای نخواند که اندر این تحریص و ترغیب در دین نباشد بلکه هریکی تخم حسد و مباهات و کبر و تعصب در دل وی می کارد و می پرورد و لیس الخبر کالمعاینه نگاه کن تا کسانی که به چنین علم مشغول بودند چگونه بودند و چگونه مردند
آن علم که به آخرت دعوت کند و از دنیا بازخواند علم حدیث و علم و تفسیر و این علوم باشد که در منجیات و مهلکات آورده ایم لاجرم این علم را مندوب باید داشت که در همه کس اثر کند الا به نادر کسی که بغایت سخت دل باشد پس اگر بدین شرط که گفته آمد علم طلب کند از وی عزلت گرفتن از کبایر عظیم باشد ...
... آن است که از منفعت گرفتن و منفعت رسانیدن بازماند اما منفعت گرفتن کسب بود که بی مخالطت راست نیاید و هرکه عیال دارد و به کسب مشغول نشود و عزلت گیرد نشاید که ضایع گذاشتن عیال از کبایر بود و اگر قدر کفایت دارد یا عیال ندارد عزلت اولی تر
اما منفعت رسانیدن صدقه دادن بود و به حق مسلمانان قیام کردن و اگر در عزلت جز به عبادت ظاهر مشغول نخواهد شد کسب حلال و صدقه دادن وی را از عزلت فاضل تر باشد و اگر در باطن وی را راه گشاده است به معرفت جلال حق تعالی و انس به مناجات وی این از همه صدقات فاضل تر که مقصود همه عبادت ها این است
آفت سیم ...
... آفت چهارم
آن است که در عزلت وسواس غلبه کند و باشد که دل نفرت گیرد از ذکر و ملال افزاید و آن جز به موانست با مردمان برنخیزد و ابن عباس می گوید رضی الله عنهما که اگر از وسواس نترسمی با مردمان ننشینمی و علی ع می گوید که راحت دل از دل بازمگیرید که چون دل را به یک بار اکراه کنی نابینا شود پس باید که هر روزی یک ساعت باشد که به موانست وی استراحتی باشد که آن در نشاط بیفزاید ولیکن باید که آن کسی باشد که با وی همه حدیث دین بود و احوال خویش در تقصیر دین و در تدبیر تیسیر اسباب گویند اما با اهل غفلت نشستن اگر همه یک ساعت بود زیان کار بود و آن صفاتی که در جمله روز پدید آمده باشد تیره گرداند رسول ص گفت هرکه به صفت دوست و همنشین خویش باشد باید که گوش دارد که دوستی با که می دارد
آفت پنجم
آن که ثواب عبادت و تشییع جنازه و شدن به دعوت و تهنیت و تعزیت و حقوق مردمان فوت شود و اندر این کارها نیز آفات است و رسم نفاق و تکلف به وی راه یافته است و کس بود که خویشتن از آفات نگاه نتواند داشت و به شرط قیام نتواند نمود آن کس را عزلت اولی تر و بسیار کس از سلف چنین کرده اند و این همه در باقی کرده که سلامت خویش در آن دیده اند
آفت ششم ...
... ابوالحسن حاتمی از خواجگان طوس به سلام شیخ ابوالقاسم گرگانی شد و وی از اولیای بزرگ بود عذر خواستن گرفت که تقصیر می کنم که کمتر می رسم گفت ای خواجه عذر مخواه که همه از آمدن منت دارند و ما از نا آمدن منت داریم که ما را خود از آمدن مهتر پروای کس نیست یعنی ملک الموت
امیری به نزدیک حاتم اصم شد گفت چه حاجت داری گفت آن که تو مرا نبینی و من تو را و بدان که در زاویه نشستن برای آن که تا مردمان تعظیم کنند جهلی بزرگ بود که اقل درجات آن است که بداند که از کار وی هیچ چیز به دست خلق نیست و بدان که اگر بر سر کوهی شود عیب جوی گوید که نفاق می کند و اگر به خرابات شود آن که دوست و مرید وی باشد گوید راه ملامت می رود تا خود را از چشم مردمان بیفکند و در هرچه باشد مردمان در حق وی دو گروه باشند باید که دل در دین خود بندد نه در مردمان
سهل تستری مریدی را دید کاری فرمود گفت نتوانم از بیم مردمان سهل روی به اصحاب کرد و گفت کس به حقیقت این کار نرسد تا از دو صفت یکی حاصل نکند یا خلق از چشم وی بیفتد که جز خالق را نبیند یا نفس وی از چشم وی بیفتد که باک ندارد به هر صفت که خلق وی را ببینند حسن بصری را گفتند که قومی به مجلس می آیند و سخن ها یاد می گیرند تا بدان اعتراض کنند و عیب آن می کنند گفت من نفس خود را دیده ام که طمع فردوس اعلی و مجاورت حق تعالی می کند و هرگز طمع سلامت از مردان نکند که آفریدگار از زبان ایشان سلامت می نیابد ...