گنجور

 
غزالی

بدان که حلال و حرام را درجات است و همه از یک گونه نیست. بعضی حلال است و بعضی حلال پاک است و بعضی پاک تر و همچنین از حرام بعضی صعب تر است و پلید تر و بعضی کمتر، چنان که بیماری که حرارت وی را زیان دارد، آنچه گرمتر باشد زیان بیشتر دارد. و گرمی بر درجات که انگبین نه چون شکر بود، حرام نیز همچنین است.

و طبقات مسلمانی در ورع از حرام و شبهت بر پنج درجه است:

درج اول ورع عدول است و آن ورع عموم مسلمانان است. هرچه فتوای ظاهر آن را حرام دارد از آن دور باشد و این کمترین درجات است. و هرکه این ورع در دست دارد عدالت وی باطل باشد و او را فاسق و عاصی گویند. و این جای نیز درجات است که کسی که مال دیگری به عقدی فاسد به رضای وی بستاند حرام است، ولیکن آن که به غضب ستاند حرام تر و اگر از یتیم و درویشی ستاند عظیم تر و عقد فاسد چون سبب ربوا بود حرامی آن عظیم تر، اگرچه حرامی بر همه افتد. و هرچه حرام تر عاقبت بیشتر و امید عفو ضعیفتر، چنان که بیماری را که انگبین خورد، خطر وی بیشتر از آن که فانیذ و شکر خورد و چون بیشتر خورد خطر وی بیش از آن که اندک خورد.

و تفصیل آن که حرام کدام است و حلال کدام، کسی داند که همه فقه برخواند و بر کسی واجب نیست همه فقه برخواندن که آنکس که قوت وی نه از مال غنیمت و نه از گزید اهل ذمت است، او را چه حاجت بود به کتاب غنایم و جزیه خواندن ولیکن بر هر کسی آن واجب باشد که بدان محتاج است، چون دخل وی از بیع و شراست، علم بیع و شرا بر وی واجب بود و اگر مزدوری است، علم آن پیشه بر وی واجب بود آموختن.

درجه دوم ورع نیک مردان است که ایشان را صالحان گویند و این آن بود که هرچه مفتی گوید حرام نیست ولیکن از شبهتی خالی نیست. از آن نیز دست بازدارد.

و شبهت بر سه قسم است: بعضی آن است که واجب بود از وی حذر کردن و بعضی است که واجب نبود ولیکن مستحب بود. از واجب حذر کردن درجه اول است و از مستحب درجه دوم. و سیم آن است که حذر کردن از وی وسوسه باشد و به کار نیاید، چنان که کسی گوشت صید نخورد و گوید که باشد که این ملک دیگری بوده باشد و از وی بجسته باشد یا سرای به عاریت دارد، بیرون شود که باشد که خداوند بمیرد و ملک به وارث افتد. این چنین بی آبی که نشان بر وی دلیل کند، وسواس بود و به کار نیاید.

درجه سوم ورع پرهیزگاران است که ایشان را متقیان گویند و این آن بود که آنچه نه حرام بود و نه شبهت، بلکه حلال مطلق باشد، ولیکن بیم آن بود که از آن در شبهتی دیگر افتد یا در حرامی، از آن نیز دست بدارد.

رسول (ص) گفت، «بنده به درجه متقیان نرسد تا آن که چیزی که بدان هیچ باک نبود دست بندازد از بیم چیزی که بدان باک بود». و عمر گفت، «ما از حلال از ده نه دست بداشتیم از بیم آن که در حرام افتیم». و به سبب این بود که صد درم بر کسی داشتی نود و نه پیش نستاندی که نباید که اگر تمام ستاند چربتر ستاند.

علی بن معبد می گوید، «سرایی به کرا داشتم. نامه ای نوشتم و خواستم که آن را به خاک دیوار خشک کنم، پس گفتم دیوار ملک من نیست، نکنم. پس گفتم اینرا قدری نباشد. اندکی بر وی نوشته کردم. به خواب دیدم شخصی را که با من گفتی کسانی که گویند خاک دیواری را چه در باشد فردا از قیامت بدانند». و کسانی که در این درجه باشند، از هرچه اندک بود و در محل مسامحت بود حذر کنند که باشد که چون راه گشاد شود به زیادت آن بکنند، دیگر آن که از درجه متقیان نیز بیفتد در آخرت.

و برای این بود که چون حسین بن علی از مال صدقه خرمایی در دهان نهاد و کودک بود، رسول (ص) گفت، «کخ کخ القها» یعنی بینداز. و از غنیمت مشک آورده بودند پیش عمر بن عبدالعزیز، بینی بگرفت و گفت، «منفعت بوی وی باشد و این همه حق مسلمانان است». و یکی از بزرگان پیشین بر بالین بیماری بود، چون فرمان یافت چراغ بکشت و گفت، «وارث را در روغن حق افتاد». و عمر مشک غنیمت در خانه بگذاشته بود تا زن وی برای مسلمانان می فروشد. یک روز درآمد از مقنع وی بوی مشک آمد. گفت، «این چیست؟» گفت، «مشک می سختم دستم بوی گرفت در مقنع مالیدم»، عمر مقنع از وی بستند و می شست و در خاک می مالید و می بویید تا هیچ بوی نماند و آنگاه به وی داد. و این مقدار در محل مسامحت باشد، ولیکن عمر خواست که در این بسته دارد تا به چیزی دیگر نیفتد و تا از بیم حرامی حلال گذاشته باشد و ثواب متقیان بیابد.

و از احمد بن حنبل پرسیدند که کسی در مسجد باشد بخور می سوزند از مال سلطان؟ گفت، «بیرون باید آمد تا بوی نشنوند و این خود به حرام نزدیک بود که آن مقدار بوی که به وی رسد و در جامه گیرد به مقصود بود که در محل مسامحت نیاید» و ورا پرسیدند که کسی ورقی یابد از احادیث، روا باشد که بنویسد بی دستوری؟، گفت، «نی».

و عمر را زنی بود که وی را دوست داشتی. چون خلافت به وی رسید زن را طلاق داد از بیم آن که نباید که در کاری شفاعت کند و از خویش آن قوت نیاید که آن را خلاف کند. و بدان که هر مباحی که بر نیت دنیا بازگردد از این بود که چون بدان مشغول شود وی را به کارهای دیگر افکند. بلکه هرکه از حلال سیر بخورد از درجه متقیان محروم ماند، برای آن که حلال که سیر بخورد شهوت را بجنباند و آنگاه در طلب افکند، بیم آن بود که به اندیشه ناشایست درآید و بیم آن بود که نظر پدید آید و نگریستن در مال اهل دنیا و باغ و کوشک ایشان. از این بود که آن حرص دنیا را بجنباند و آنگاه در طلب افکند و به حرام ادا کند.

و برای این گفت رسول (ص)، «حب الدنیا رأس کل خطیئه دوستی دنیا سر همه خطاهاست»،و بدان دنیای مباح خواست که دوست داشتن دنیای مباح است که همگی دل تو را بستاند تا در طلب دنیای بسیار افکند و بی معصیت راست نیاید تا ذکر خدای تعالی را از دل زحمت کند و سر همه شقاوتها این بود که غفلت از خدای تعالی بر دل غلبه گیرد و برای این بود که سفیان ثوری به در سرای بلند از آن محتشمی بگذشت. یکی با وی بود و درآنجا نگریست. وی را نهی کرد و گفت، «اگر شما این نظر نکنید، ایشان این اسراف نکنندی. شما شریک باشید در مظلمت آن اسراف». احمد بن نحیل را پرسیدند از دیوار مسجد و سرای به گچ کردن، گفت، «اما زمین روا باشد تا خاک نخیزد، اما گچ کردن دیوار را کاره ام که آن آرایش بود» و چنین گفته اند بزرگان سلف که هرکه را جامه تنگ و باریک، دین وی تنگ و باریک بود، و جمله این باب آن است که از حلال پاک دست بدارد، از بیم آن که در حرام کشد.

درجه چهارم ورع صدیقان است که حذر ار چیزی که حلال بود و به حرامی ادا نکند نیز، ولیکن در سببی از اسباب حاصل شدن آن معصیتی رفته باشد. مثال این آن بود که بشر حافی آب نخوردی از جویی که سلطان کنده بودی و گروهی در راه حج آب نخوردندی، از آن حوضها که سلطانیان کنده بودند و گروهی انگور نخوردندی که در جویی رفته بودی که سلطان کنده بودی. و احمد بن حنبل کراهیت داشتی که در مسجددرزیی کنند و کسب وی دوست نداشتی و پرسیدند از دوک گر که در گنبد گورخانه بنشیند، کراهیت داشت و گفت، «گورخانه برای آخرت است».

لامی چراغی افروخت از خانه سلطان. خداوند آن خانه چراغ را بکشت و دوال نعلین یکی بگسست، مشعله سلطان می بردند. از آن روشنایی حذر کرد که آن دوال نیکو کند. و زنی دوک می رشت. مشعله سلطانی گذر کرد. آن زن از آن دوک رشتن بازایستاد تا در آن روشنایی دوک نرشته باشد. و ذون النون مصری را باز داشتند در زندان. چند روز گرسنه بود. زنی پارسا که مرید وی بود از ریسمان حلال خویش طعامی فرستاد، نخورد. پس آن زن با وی عتاب کرد و گفت، «دانسته ای که آنچه من فرستم حلال باشد و تو گرسنه بودی، چرا نخوردی؟» گفت، «از آن که بر طبق ظالمی به من رسید و از دست زندانبان بود»، و این از آن حذر کرد که سبب رسیدن به وی قوت دست ظالمی بود و آن قوت از حرام حاصل آمده باشد. و این عظیمترین درجه ورع است اندر این باب و کسی که تحقیق این نشناسد، باشد که این به وسوسه کشد تا از دست هیچ فاسق طعام نخورد و این نه چنین است که این به ظالم مخصوص بود که وی حرام خورد و قوت وی از حرام بود، اما آن که زنا کند مثلا، قوت وی از زنا نبود، پس سبب رسیدن قوتی نباشد که از حرام بود.

و سری السقطی می گوید، «روزی در دشت به آبی رسیدم و گیاهی دیدم. گفتم این بخورم که اگر هرگز حلال خواهم خورد این خواهد بود. هاتفی آواز داد که آن قوت که تو را اینجا رسانید از کجا آمد؟ گفت پشیمان شدم و استغفار کردم». این است درجه صدیقان و ایشان اندیشه باریک در چنین احتیاطها کردندی و اکنون این بدل افتاده است با احتیاط در جامه شستن و آب پاک به یقین طلب کردن و ایشان آن آسان گرفتندی و پای برهنه رفتندی و از هر آبی که یافتندی طهارت کردندی، ولیکن طهارت آرایش بیرون است و نظاره گاه خلق است، اندر آن نفس را شرفی عظیم است. به تلبیس مسلمانی را بدان مشغول می دارد و این آرایش باطن است و نظرگاه حق است، از آن دشوار باشد.

درجه پنجم ورع مقربان است و موحدان که هرچه جز برای خدای تعالی بود، از خوردن و خفتن و گفتن، همه بر خود حرام دانند و این قومی باشند که ایشان یک همت و یک صفت شده باشند و موحد به کمال ایشان باشند.

از یحیی بن یحیی حکایت کنند که دارو خورده بود. زن وی گفت گامی چند برو در میان سرای. گفت این رفتن را وجهی ندانم و سی سال سال است تا من حساب خویش نگاه می دارم تا جز برای دین حرکتی نکنم. چون این قوم را نیتی دینی فراز نیاید هیچ حرکت نکنند و اگر بخورند آن مقدار خورند که عقل و حیات ایشان بر جای بماند برای قوت عبادت و اگر بگویند آن گویند که راه دین ایشان بود و هرچه جز این بود، همه بر خود حرام دانند.

این است درجات ورع کمتر از آن نبود باری که بشنوی و بدانی خویشتن را و ناکسی خویش بدانی و اگر خواهی در درجه اول که آن ورع عدول مسلمان است. باشی تا نام فاسقی بر تو نیفتد، از آن عاجز آیی و چون کار به حدیث رساند، دهان فراخ بازکنی و سخن همه از ملکوت گویی و از سخن ظاهر که در علم شرع است ننگ داری، بلکه همه خواهی که طامات و سخنهای بلند گویی. و در خبر است که رسول (ص) گفت، «بدترین خلق قومی اند که تن ایشان بر نعمت راست ایستاده باشدو. طعام های گوناگون می خورند و جامه های گوناگون می پوشند و آنگاه دهان فراخ باز کنند و حدیثهای نیکو می گویند» ایزد سبحانه و تعالی، ما را از این فتنه نگاه دارد بمنه و توفیقه.