گنجور

 
سنایی

ای زده بر فلک سراپرده

رخت بر تخت عیسی آورده

ای که از رشک نردبان فلک

با خود از خاک بر فلک برده

گر کسان گرسنه گرد تو در

همه با گوشت مرغ خو کرده

پس اگر بر پریده او سوی تو

نپریده ازو بیازرده

نیک زشتست با چو تو عمری

ظلم را پر و بال گسترده

داده همنام خود به ده مطلب

یاری از هندوان نو برده

کی تواند سپیدچرده شده

آنکه کرد ایزدش سیه‌چرده

ای درون هزار پرده شده

لن ترانی نبشته بر پرده

گر که مستوجبست حد ترا

این سنایی شراب ناخورده

هم وبالی نباشدت گر ازو

در گذاری گناه ناکرده

بدهی این گدای گرسنه را

بدل نان برنج پرورده