گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

ای آرزوی هزار سینه

وندر دل تو هزار کینه

هستم ز برت که هست پیدا

در جامه چو می در آبگینه

هر قطره خون ز چشم من هست

بر خاتم عاشقی نگینه

ای عقل که پندنامه خوانی

در آب روان کن این سفینه

طاقت به دلم نماند، یارب

انزل لقلوبنا سکینه

مجنون خراب سینه داند

اندوه من خراب سینه

ننگ همه عاشقانست خسرو

مپسند سفال در خزینه