گنجور

 
سنایی

تو را دل دادم ای دلبر، شبت خوش باد، من رفتم

تو دانی با دل غم‌خور، شبت خوش باد، من رفتم

اگر وصلت بگشت از من روا دارم روا دارم

گرفتم هجرت اندر بر شبت خوش باد من رفتم

ببردی نور روز و شب بدان زلف و رخ زیبا

زهی جادو زهی دلبر شبت خوش باد من رفتم

به چهره اصل ایمانی به زلفین مایهٔ کفری

ز جور هر دو آفت‌گر شبت خوش باد من رفتم

میان آتش و آبم ازین معنی مرا بینی

لبان خشک و چشمِ تر شبت خوش باد من رفتم

بدان راضی شدم جانا که از حالم خبر پرسی

ازین آخر بود کمتر شبت خوش باد من رفتم