گنجور

 
سنایی

ای جهان‌افروز دلبر ای بت خورشیدفش

فتنهٔ عشاق شهری، شمسهٔ خوبان کش

گاه آن آمد که از وصل تو بستانیم داد

زین جهان حیله‌ساز و روزگار کینه‌کش

باده‌ای خواهیم تلخ و مجلسی سازیم نغز

مطربی ناهید‌طبع و ساقیی خورشیدفش

در جهان ما را کنون شش چیز باید تا بود

زخم ما بر کعبتین خرمی امروز شش

خانه‌ای گرم و حریفی زیرک و چنگی حزین

ساقیِ خوب و شرابِ روشن و محبوبِ خوش