گنجور

 
ابن یمین

گر بعیب انقلاب روزگار بی ثبات

میکشد ابن یمین از آشنائی سرزنش

مشفقی فرزانه ئی باید زهر تهمت بری

تا بگوش جان فرو خواند به پیغام از منش

کز صروف روزگار ایمن بود هر سفله طبع

رنج دل باشد نصیب مردم والامنش

عقل کاراگاه داند کز خطر خیزد خطر

وین قضا بر لوح دلها از قلم شد منقش

شهره افاق گردد هر شجاع مفتخم

در خمول ذکر ماند هر جبان مرتعش

درجهان وقتی رواج زر همی آید پدید

کاندراتش بارها پالایدش زرگر زغش

سکه نتواند تصرف کردن اندر سیم و زر

تا ز پولادش نگردد چهره اول منخدش

کر که باور می ندارد بی ثباتی جهان

از برای او بائین مثل گویند غش

و انکه چون ابن یمین از کار دهر آگاه نیست

گو ببین احوال خوارزم از پی سلطان تکش

 
 
 
سنایی

ای جهان افروز دلبر ای بت خورشید فش

فتنهٔ عشاق شهری شمسهٔ خوبان کش

گاه آن آمد از وصل تو بستانیم داد

زین جهان حیله‌ساز و روزگار کینه کش

باده‌ای خواهیم تلخ و مجلسی سازیم نغز

[...]

کمال‌الدین اسماعیل

ای ز رایت ملک و دین در نازش و در پرورش

ای شهنشاه فریدون فرّ اسکندرمنش

تیغ حکمت آفتاب گرم رو راپی کند

تاب عزمت آورد خاک زمین را در روش

مقتبس از شعلۀ رایت شعاع آفتاب

[...]

امیرخسرو دهلوی

صبح دولت می دمد از روی آن خورشیدوش

در چنین فرخ صبوحی، ساقیا، یک جام کش

آتش ما کی فرو میرد بدین گونه که می

تا خط بغداد دارد ساقی و ما دجله کش

چون من از بازوی همت روز را بر شب زنم

[...]

جهان ملک خاتون

چون صبا آورد از زلفش نسیمی روح بخش

ای دل بیچاره جان را بر نسیم او ببخش

قسمتی کردند روز وصل جانان را ولی

محنت هجران او گفتا تو را اینست بخش

از کجا آورده ای این بوی روح افزا بگو

[...]

جامی

شد چنان همراز با مقصود خود کاندر میان

نی حدیث نفس می گنجد نه الهام سروش

مشاهدهٔ ۵ مورد هم آهنگ دیگر از جامی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه