گنجور

 
جهان ملک خاتون

چون صبا آورد از زلفش نسیمی روح بخش

ای دل بیچاره جان را بر نسیم او ببخش

قسمتی کردند روز وصل جانان را ولی

محنت هجران او گفتا تو را اینست بخش

از کجا آورده ای این بوی روح افزا بگو

زآنکه من بر بوی زلفش می کنم هر لحظه غش

گو به کوی عاشقان خود قدم درنه ببین

تا به خاک پای تو چون می زند از دیده رش

گر قبولش اوفتد جانم بر او شادی کنم

زین محقّرتر نشاید کرد او را پیش کش

از وصالم چون کشیدی توتیایی در بصر

زان رخ جان پرورت در دیده ام بستست نقش

چون که قدر روز وصل آن صنم نشناختی

ای دل غمدیده اکنون محنت هجران بکش

شربتی تلخست گویا شربتش ای دل از آن

در مذاقت گر خوش آید جرعه ای زان می بچش

 
 
 
سنایی

ای جهان افروز دلبر ای بت خورشید فش

فتنهٔ عشاق شهری شمسهٔ خوبان کش

گاه آن آمد از وصل تو بستانیم داد

زین جهان حیله‌ساز و روزگار کینه کش

باده‌ای خواهیم تلخ و مجلسی سازیم نغز

[...]

کمال‌الدین اسماعیل

ای ز رایت ملک و دین در نازش و در پرورش

ای شهنشاه فریدون فرّ اسکندرمنش

تیغ حکمت آفتاب گرم رو راپی کند

تاب عزمت آورد خاک زمین را در روش

مقتبس از شعلۀ رایت شعاع آفتاب

[...]

امیرخسرو دهلوی

صبح دولت می دمد از روی آن خورشیدوش

در چنین فرخ صبوحی، ساقیا، یک جام کش

آتش ما کی فرو میرد بدین گونه که می

تا خط بغداد دارد ساقی و ما دجله کش

چون من از بازوی همت روز را بر شب زنم

[...]

ابن یمین

گر بعیب انقلاب روزگار بی ثبات

میکشد ابن یمین از آشنائی سرزنش

مشفقی فرزانه ئی باید زهر تهمت بری

تا بگوش جان فرو خواند به پیغام از منش

کز صروف روزگار ایمن بود هر سفله طبع

[...]

جامی

شد چنان همراز با مقصود خود کاندر میان

نی حدیث نفس می گنجد نه الهام سروش

مشاهدهٔ ۵ مورد هم آهنگ دیگر از جامی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه