گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

ای ز رایت ملک و دین در نازش و در پرورش

ای شهنشاه فریدون فرّ اسکندرمنش

تیغ حکمت آفتاب گرم رو راپی کند

تاب عزمت آورد خاک زمین را در روش

مقتبس از شعلۀ رایت شعاع آفتاب

مستعار از نفحۀ خلقت نسیم خوش دمش

بر سر آمد گوهر تیغ تو در روز نبرد

بر سر آید هر کرا زان دست باشد پرورش

آفتاب فتح را از سایۀ چترت طلوع

آب روی ملک را از آتش تیغت زهش

بوسه جای اختران باشد فراوان سالها

خاک راهی کان شد از نعل سمندت منتقش

کو سلیمان تا ببیند رونق و آیین ملک

کو فریدون تا بیاموزد ز تو داد و دهش

فیض لطفت مانعست ار نی ز تاب خشم تو

همچو مه بگداختی اجزای خورشید از تبش

ای عجب شمشیر خسرو از چه سبزرنگ شد

چون همه ساله ز خون لعل مییابد خورش

باز چترت چون بجنبد دشمنت را مرغ دل

همچو مرغ نیم بسمل حالی افتد در تپش

روز کوشش چون نماید قهر تو دندان کین

آید آنجا خنجرت را جان به لب از بس کشش

ای خداوندی که هستند از نهیب خنجرت

در میان سنگ و آهن، آب و آتش مرتعش

کرد بر دل خوش تطاولهای رمحت خصم لیک

گه گهش سخت آید از گرز گرانت سرزنش

مدّت عمر بداندیش تو زان کوتاه شد

کز نهیب تو هم آمد روزگارش بدکنش

آسمان از گرد خیلت زان همی بندد نقاب

تا نگردد روی خورشید از سنانت مندخش

تیر را هرچند کش تو بیشتر در خود کشی

بیشتر بینم مر او را سوی اعدایت کشش

بر عیار ملک ایران غش ظلم ار هست، باش

تیغ تو سرسبز بادا کش بپا لاید زغش

با فلک گفتم کجا دانی پناهی آن چنانک

بخت افتاده شود در سایۀ او منتعش؟

صبح صادق با لبی خندان اشارت کرد و گفت:

حضرت سلطان علاءالدّین والدّنیا، تکش

سایۀ حقّست، یارب سایه اش پاینده دار

زانکه فرضست از میان جان دعای دولتش

 
 
 
گلها برای اندروید
سنایی

ای جهان افروز دلبر ای بت خورشید فش

فتنهٔ عشاق شهری شمسهٔ خوبان کش

گاه آن آمد از وصل تو بستانیم داد

زین جهان حیله‌ساز و روزگار کینه کش

باده‌ای خواهیم تلخ و مجلسی سازیم نغز

[...]

امیرخسرو دهلوی

صبح دولت می دمد از روی آن خورشیدوش

در چنین فرخ صبوحی، ساقیا، یک جام کش

آتش ما کی فرو میرد بدین گونه که می

تا خط بغداد دارد ساقی و ما دجله کش

چون من از بازوی همت روز را بر شب زنم

[...]

ابن یمین

گر بعیب انقلاب روزگار بی ثبات

میکشد ابن یمین از آشنائی سرزنش

مشفقی فرزانه ئی باید زهر تهمت بری

تا بگوش جان فرو خواند به پیغام از منش

کز صروف روزگار ایمن بود هر سفله طبع

[...]

جهان ملک خاتون

چون صبا آورد از زلفش نسیمی روح بخش

ای دل بیچاره جان را بر نسیم او ببخش

قسمتی کردند روز وصل جانان را ولی

محنت هجران او گفتا تو را اینست بخش

از کجا آورده ای این بوی روح افزا بگو

[...]

جامی

شد چنان همراز با مقصود خود کاندر میان

نی حدیث نفس می گنجد نه الهام سروش

مشاهدهٔ ۵ مورد هم آهنگ دیگر از جامی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه