ای خواجه چه تفضیل بود جانوری را
کو هیچ به از خود نشناسد دگری را
گر به ز خودت هیچ بهی را تو نبینی
پس چون که ندانی بتر از خود بتری را
پس غافلی از مذهب رندان خرابات
این عیب تمامست چو تو خیره سری را
هر گه که مرا گویی کندر همه آفاق
محرومتر از تو نشناسم بشری را
مرحومترم از تو و این شیوه ندانی
زین بیش بصیرت نبود بیبصری را
من سغبهٔ تسبیح و نماز تو نیم هیچ
این فضل همی گویی ای خواجه دری را
انکار و قبول تو مرا هر دو یکی شد
بیهوده همی گویی زین صعبتری را
فرمان تو بردن نه فریضهست پس آخر
منقاد ز بهر چه شوم چون تو خری را
چون طلعت خورشید عیان گشت به صحرا
آنجا چه بقا ماند نور قمری را
آیام فراخیست ز الفاظ سنایی
دانی خطری نیست کنون محتکری را
چون دختر دوشیزه نیاید به جهان در
کم گیر ز ذریت آدم پسری را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به نقد خودبینی و بیخبری افراد از حقیقت میپردازد. او از کسی میپرسد که چگونه ممکن است موجودی، فقط خود را بشناسد و از دیگران غافل بماند. شاعر به این نکته اشاره میکند که اگر انسان خود را بهتر از دیگران بداند، به نوعی به غفلت و خیرهسری دچار شده است. او همچنین به فضیلتهای رندانی اشاره میکند که آگاهتر از کسانی هستند که در ظواهر دست به عبادت میزنند، اما حقیقت را درک نمیکنند. در پایان، شاعر نسبت به بیفایده بودن برخی از ارزشها و رفتارهای اجتماعی تأکید میکند و به این نتیجه میرسد که نگهداری از ظواهر ارزش چندانی ندارد.
هوش مصنوعی: ای آقا، چه فضیلت و ارزشی دارد جوانمردی که هیچ کس را جز خود را نشناسد.
هوش مصنوعی: اگر تو نتوانی در خودت چیزی خوب ببینی، چگونه میتوانی بدتر از خودت را تشخیص دهی؟
هوش مصنوعی: پس اگر از روش و رفتار رندان در میخانه غافل باشی، این نقیصه بزرگ است زیرا که تو به خاطر نادانی خود را گم کردهای.
هوش مصنوعی: هر بار که تو را میگویم، در همه جا هیچکس را محرومتر از تو نمیشناسم.
هوش مصنوعی: من از تو پیشرفتهترم و نمیدانی که این روش به آن اندازه بصیرت ندارد، زیرا نادانی نمیتواند بینایی واقعی داشته باشد.
هوش مصنوعی: من در حالتی هستم که انگار مشغول تسبیح و نماز تو هستم. اما هیچ یک از این اعمالی که انجام میدهم، به اندازهی فضل و بادت، ارزشمند نیست. ای آقا، این را بدان.
هوش مصنوعی: انکار و پذیرش تو برای من تفاوتی ندارد. نمیدانی که در این شرایط، موضوعات سختتری هم وجود دارد که باید به آنها پرداخته شود.
هوش مصنوعی: دستور تو مانند یک وظیفه واجب نیست، پس چرا باید به خاطر تو خودم را تسلیم کنم، مانند سگی که به دنبال تو باشد؟
هوش مصنوعی: وقتی که چهرهی آفتاب در دشت نمایان شد، دیگر جایی برای نور ماه در آنجا باقی نماند.
هوش مصنوعی: آیا واقعا سخنان سنایی گسترده و پرمحتوا است؟ میدانید که اکنون دیگر خطری وجود ندارد برای کسی که خود را در این عرصه محبوس کرده است.
هوش مصنوعی: هرگاه دختر باکرهای به دنیا نیاید، از نسل آدم تنها پسری برای تو باقی نمیماند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای کرده نهان شرم جمال تو پری را
روی تو خجل ساخته گلبرگ طری را
بی تو به چمن ریختم از دیده بسی خون
این است سبب سرخی بید طبری را
عالم همه در هم شد ازان روز که دادند
[...]
ای شوخ، مکش عاشق خونین جگری را
شوخی مکن، انگار که کشتی دگری را
خواهی که ز هر سو نظری سوی تو باشد
زنهار! مرنجان دل صاحب نظری را
زین پیر فلک هیچ کسی یاد ندارد
[...]
فانوس حجاب است چراغ سحری را
دامن به میان بر زده باید سفری را
در دامن منزل نبود بیم ز رهزن
همراه چه حاجت سفر بی خبری را؟
دریاب اگر اهل دلی، پیشتر از صبح
[...]
آموخت چو اشکم روش ره سپری را
بستم به میان توشهٔ خونین جگری را
درکوچهٔ دنیا گذر افتاده گذشتم
پروای نشستن نبود رهگذری را
در محکمهٔ شرع بصیرت، به گدایی
[...]
کاش آن صنم آماده شدی جلوهگری را
در پرده نشاندی صنم کاشغری را
گر جعد تو مویی فکند بر سر آتش
احضار کند روح هوا فوج پری را
از منظر خورشید تو گر پرده برافتد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.