گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سنایی

ای خواجه چه تفضیل بود جانوری را

کو هیچ به از خود نشناسد دگری را

گر به ز خودت هیچ بهی را تو نبینی

پس چون که ندانی بتر از خود بتری را

پس غافلی از مذهب رندان خرابات

این عیب تمامست چو تو خیره سری را

هر گه که مرا گویی کندر همه آفاق

محروم‌تر از تو نشناسم بشری را

مرحوم‌ترم از تو و این شیوه ندانی

زین بیش بصیرت نبود بی‌بصری را

من سغبهٔ تسبیح و نماز تو نیم هیچ

این فضل همی گویی ای خواجه دری را

انکار و قبول تو مرا هر دو یکی شد

بیهوده همی گویی زین صعب‌تری را

فرمان تو بردن نه فریضه‌ست پس آخر

منقاد ز بهر چه شوم چون تو خری را

چون طلعت خورشید عیان گشت به صحرا

آنجا چه بقا ماند نور قمری را

آیام فراخیست ز الفاظ سنایی

دانی خطری نیست کنون محتکری را

چون دختر دوشیزه نیاید به جهان در

کم گیر ز ذریت آدم پسری را

 
 
 
جامی

ای کرده نهان شرم جمال تو پری را

روی تو خجل ساخته گلبرگ طری را

بی تو به چمن ریختم از دیده بسی خون

این است سبب سرخی بید طبری را

عالم همه در هم شد ازان روز که دادند

[...]

هلالی جغتایی

ای شوخ، مکش عاشق خونین جگری را

شوخی مکن، انگار که کشتی دگری را

خواهی که ز هر سو نظری سوی تو باشد

زنهار! مرنجان دل صاحب نظری را

زین پیر فلک هیچ کسی یاد ندارد

[...]

صائب تبریزی

فانوس حجاب است چراغ سحری را

دامن به میان بر زده باید سفری را

در دامن منزل نبود بیم ز رهزن

همراه چه حاجت سفر بی خبری را؟

دریاب اگر اهل دلی، پیشتر از صبح

[...]

حزین لاهیجی

آموخت چو اشکم روش ره سپری را

بستم به میان توشهٔ خونین جگری را

درکوچهٔ دنیا گذر افتاده گذشتم

پروای نشستن نبود رهگذری را

در محکمهٔ شرع بصیرت، به گدایی

[...]

فروغی بسطامی

کاش آن صنم آماده شدی جلوه‌گری را

در پرده نشاندی صنم کاشغری را

گر جعد تو مویی فکند بر سر آتش

احضار کند روح هوا فوج پری را

از منظر خورشید تو گر پرده برافتد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه