گنجور

 
فروغی بسطامی

کاش آن صنم آماده شدی جلوه‌گری را

در پرده نشاندی صنم کاشغری را

گر جعد تو مویی فکند بر سر آتش

احضار کند روح هوا فوج پری را

از منظر خورشید تو گر پرده برافتد

هر ذره کند دعوی صاحب‌نظری را

هر گه که چو طاوس خرامی عجبی نیست

گر طوق به گردن فکنی کبک دری را

تا خط تو بر صفحهٔ رخسار ندیدم

واقف نشدم فتنهٔ دور قمری را

گر پای نهی از سر رحمت به گلستان

درهم شکنی رونق گل‌برگ طری را

چون سرو قباپوش تو در جلوه درآید

البته پری شیوه کند جامه دری را

کحال صبا از اثر گرد قدومت

از نرگس شهلا ببرد بی‌بصری را

هر کس که دم از حور زند عین قصور است

گفتن نتوان با تو حدیث دگری را

پیغام فروغی نرسد بر سر کویت

که آنجا گذری نیست نسیم سحری را