گنجور

 
صامت بروجردی

رسید نامه فتح عبید زشت بد اختر

ز شهر کوفه ویرانه به مدینه اطهر

برای خواندن آن نامه روسیاه خطیبی

بسان سکه خارج نمود جای به منبر

نوشته بود که الیوم دور دور یزید است

که رو به کوتهی آورد روز آل پیمبر

نوشته بود که با خلق تشنه بر لب دریا

بریده شد ز تن شهریار تشنه لبان سر

نوشته بود که از منبع آب تا به قیامت

به جان عترت حیدر فکندم از عطش آذر

نوشته بود که اندر شب عروسی قاسم

حنای عیش ز خون بست نوعروس مکدر

نوشته بود که لیلی ز بی‌کسی شده مجنون

به خون طپیده ز شمشیر کین چو قامت اکبر

نوشته بود که عباس بهر قطره آبی

ز دست خصم شد او را جدا دو دست ز پیکر

نوشته بود به اصغر کسی نکرد ترحم

نشان تیر ستم بیگناه ساخت چو اصغر

نوشته بود که چو نشد حسین سوار به مرکب

رکابداری او را نمود زینب مضطر

نوشته بود که کردند منع آب روان را

ز اهل بیت رسول و حریم ساقی کوثر

نوشته بود تنی را که بود دوش نبی جا

به خاک راه فکندند همچو مهر منور

نوشته بود که پرورده رسول خدا را

شکست سینه‌اش از ضرب چکمه شمر ستمگر

نوشته بود که مرهم به زخ او بنهادیم

ز بعد قتل ز سم ستورچابک و رهور

نوشته بود که کردیم غارت از حرم او

ز گوش‌های زنان گوشوار با زر و زیور

نوشته بود که در پیش چشم کوفی و شامی

به فرق عترت طه نماند چادر و معجر

نوشته بود که گردید میزبان شه دین

به شهر کوفه میان تنور خولی ابتر

نوشته بود که دادند نان برسم تصدق

به کودکان غریب حسین بی‌کس و یاور

نوشته بود که بستند از برای اسیری

حریم ختم رسل را به یک طناب سراسر

نوشته بود سر سوران یثرب و بطحا

به نوک نیزه سوی شام رفت با رخ انور

نوشته بود که لعب لب حسین علی را

کبود کرد یزید لعین ز ضربت خیزر

کنون که لال نگردی ز شرح این غم عظمی

بسوز (صامت) محزون بساز تا صف محشر

 
 
 
اوحدی

به حسن عارض چون ماه و زیب چهرهٔ‌چون خور

ببردی از بر من دل، بخوردی از دل من بر

ز رشک طلعت خوبت بریزد اختر گردون

ز اشک چشمهٔ چشمم بمیرد آتش اختر

به صید عاشق بیدل گشاده زلف تو چنگل

[...]

سحاب اصفهانی

فرید عالم و زیب جهان و زینت کشور

که کشور هنرش شد به نوک خامه مسخر

فروغ بزم هنر باشد آنکه محفل دانش

زنور شمع وجودش مزین است و منور

ملا ذو مفخر ارباب نظم آمده کورا

[...]

آشفتهٔ شیرازی

زشهر تا مه بیمهر من شده است مسافر

مرا بر آتش غم همچو دود ساخت مجاور

مه دو هفته من ماههاست در سفرستی

زشهر کی قمری جز مهی شده است مسافر

بهفت دفتر و آثار هر ملل که رسیدم

[...]

قاآنی

گدای راه‌نشین گر کند تصور شاهی

اثاث پادشهانش شود چگونه میسر

نه هرکه را که درافتد به دل خیال خلافت

برند باجش بر در نهند تاجش بر سر

در آن محال که وهم و گمان مجال ندارد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه