گنجور

 
اوحدی

به حسن عارض چون ماه و زیب چهرهٔ‌چون خور

ببردی از بر من دل، بخوردی از دل من بر

ز رشک طلعت خوبت بریزد اختر گردون

ز اشک چشمهٔ چشمم بمیرد آتش اختر

به صید عاشق بیدل گشاده زلف تو چنگل

به صید بیدل مسکین کشیده چشم تو خنجر

شکنج سنبل پست تو گنج صورت و معنی

فریب نرگس مست تو زیب جامه و زیور

ز جام حقهٔ لعلت گشوده چشمهٔ حیوان

ز دام حلقهٔ زلفت دمیده نکهت عنبر

نهاده نرگس شنگت تراز کسوت شوخی

گشاده پستهٔ تنگت کساد کیسهٔ شکر

ز رنگ پنجهٔ نازک نموده دست تو گل رخ

بر آب چهرهٔ رنگین نهاده حسن تو دلبر:

بیاض ساعد سیمین به خون این دل خسته

سواد طرهٔ مشکین به قتل این تن لاغر

به عیب من مکن آهنگ و جیب و دامن من بین:

چو روی اوحدی از غم به خون دیده و دل تر