گنجور

 
صامت بروجردی

هزار شکر که از لطف حضرت دادار

بگشت نخل امیدم در این جهان پادار

چو کرد صامت از ین وادی فنا رحلت

به قرب خویش خدایش بداد قرب جوار

ز صالحات ریاض الشهاده بنهاده

که مخزنیست پر از در و لولو شهوار

همه ز مدح نبی و علی و اولادش

همه مصائب جانسوز عترت اطهار

ز لوح سینه غلمان بیاض او بهتر

گرفته طره حور از سواد او معیار

خدای خواست که این نسخه منطبع گردد

شوند منتفع از فیض واوصغار و کبار

گزید از اهل صفاهان یکی جوانمردی

بلندهمت و پاک اعتقاد و نیک شعار

گلی بود به حقیقت ز گلستان صفا

که کردن خطه دارالسرور را گلزار

چراغ ضوء وفا در ضمیر او روشن

کمال صدق و صفا در متون او متوار

جهان مجد و محیط سخا وجود و کرم

به عصر خویش چوقا آن معن در گفتار

سمی شیر خداوند حاجی اسدالله

که اوست زبده ابرار و نخبه التّجار

ز دست جودش این فیض عام جاری شد

خدایا جر جمیلیش دهد بروز شمار

نخست خواست یکی از ملازمان درش

کند حقوق نمک بر موالیش اظهار

چو دید فیض بزرگی است بهر مولایش

روای داشت که از وی بماند این آثار

عجب جوان نکواعتقاد و خوش رائیست

به حسن نیت او می‌کند خرد اقراز

صفات او همه مستحسن و پسندیده

خجسته طینت و پاکیزه خوی و خوشرفتار

ز فرط حسن مسمی شده به حاج حسن

ز حسن خلق مزکا برای ز عیب و عوار

برای نشر چنین فیض عام طبع کتاب

نمود سعی فراوان و کوشش بسیار

سبب نمود خدا این وجود را به جهان

به نزد همت والای قدوه الاخیار

دهد خدای جهان در جهان به این دو وجود

دوام دولت و اقبال و عمر و عز و وقار

ز لطف خویش کند هر دو را خدا محشور

به حشر و نشر بحب ولای هشت و چهار

امان دهد ز بلا دوستان ایشان را

عدویشان همه خوار و ذلیل و زار و نزار

بود وظیفه (حاجب) همیشه بگشاید

زبان به ذکر و دعا ال و ماه و لیل و نهار