گنجور

 
سلمان ساوجی

تو می‌روی و بر آنم که در پی تو برانم

ولیک گردش گردون گرفته است عنانم

مگو که اشک مران در پیم، بگو: من مسکین

به غیر اشک چه دارم که در پی تو برانم؟

تو رفتی و من گریان بمانده‌ام، عجب از من

بدین طریق که می‌رانم آب دیده بمانم

برید ما به جز از آب دیده نیست گر از تو

اجازه هست بدیده همین دمش بدوانم

ز جان خویش جدا ماندم، ای فلک مددی ده

مرا به خدمت جانان رسان به جان مرسانم

مرا ز پای در آورد دستبرد فراقت

به سر به خدمتت آیم به پای اگر نتوانم

مرا اگر بخوانی همین بس است که باری

ز نامه تو سلامی به نام خویش بخوانم

به مهر روی تو هر دم منورست ضمیرم

به وصف لعل تو هر دم مرصع است زبانم

تو گفته‌ای که ز سلمان، فتاده‌ایست، چه آید؟

من اوفتاده‌ام اما چو سایه با تو روانم

 
 
 
عراقی

کجایی، ای دل و جانم، که از غم تو بجانم

بیا، که بی رخ خوب تو بیش می‌نتوانم

بیا، ببین، نه همانا که زنده خواهم ماندن

تو خود بگوی که: بی تو چگونه زنده بمانم؟

چگونه باشد در دام مانده حیران صید

[...]

امیرخسرو دهلوی

کجایی، ای به فدای تو گشته جان و جهانم

بیا بیا که جدا بودن از تو می نتوانم

صبا سلام تو آرد، ولی به من نرساند

که در غلط فتد از دیدنم، از آنکه نه آنم

شدم ز دست تو و هم عنان تو نگرفتم

[...]

ابن یمین

در آی از درم ای آرزوی دل که بر آنم

که بر دو دیده روشن بمردمیت نشانم

دمی که بیتو نشینم حدیث عشق تو گویم

همان دمست اگر هست حاصلی ز جهانم

حدیث شکر میگونت از آن نفس که شنیدم

[...]

ناصر بخارایی

به ابرویت که نشسته به گوشه‌ای چو کمانم

به چشم تو که چو نرگس به صورتت نگرانم

تراست بر ورق گل کشیده خط سیاهی

که من حقیقت عالم در آن سواد بخوانم

شبی میان تو دیدم که در کنار من آمد

[...]

جامی

زهی به وعده وصل تو تازه جان و جهانم

بیا که بی تو ز درد و غم فراق به جانم

غم فراق ندانم چگونه پیش تو گویم

که چون رخ تو ببینم رود ز کار زبانم

ببخش منصب فراشیم که آن سر کو را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه