چو شمعم در غمت سوزان و اشک از دیده میبارم
به روزم مرده از هجران و شب را زنده میدارم
چو شبنم هستم امروز از هوا افتاده در کویت
الا ای آفتاب من بیا از خاک بردارم
خیال طاق ابروی تو در محراب میبینم
وگرنه من به مشتی خاک هرگز سر فرو نارم
به عکس بخت من پیوسته بیدار است چشم من
دریغ از بخت من بودی به جای چشم بیدارم
مرا جان داد عشق یار و میخواهم که این جان را
ز راه جان سپاری هم به عشق یار بسپارم
سهی سروم که بر کار همه کس سایه میدارد
ز من کاری نمیآید که آرد سایه بر کارم
برش چون سایه سلمان را اگر چه پست شد پایه
مرا این سربلندی بس که من افتاده یارم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر با بیان احساسات عمیق خود، از عشق و هجران صحبت میکند. او خود را همچون شمعی سوزان در غم یار میبیند و از شدت این اندوه، روزها را مرده و شبها را زنده میداند. شاعر به تصویر زیبای یار اشاره میکند که در ذهنش مانده و میگوید هرگز فراموشش نمیکند. او عشقی را که جانش را به او داده، ارزشمند میشمارد و مایل است این جان را در راه عشق فدای یارش کند. در نهایت، شاعر به این نکته اشاره میکند که با وجود پستی موقعیتش، افتخار میکند که عاشق یار است و این برای او کافیست.
هوش مصنوعی: من همچون شمعی هستم که در غم تو میسوزم و اشکهایم همچون باران از چشمانم میریزد. در روزهای بدون تو، احساس مرگ میکنم و شبها را به یاد تو زنده نگه میدارم.
هوش مصنوعی: امروز مثل شبنمی هستم که از هوا در کوی تو افتادهام. ای آفتاب من، لطفاً بیا و مرا از زمین بردار.
هوش مصنوعی: من تصویری از ابروی قوسدار تو را در حال عبادت میبینم، اما در غیر این صورت، هرگز سرم را به خاک نمیسایم.
هوش مصنوعی: چشم من همیشه بیدار و هشیار است، اما بخت من در خواب و در تغییر حال است. ای کاش به جای چشم من، بخت من بیدار و خوشحال بود.
هوش مصنوعی: عشق محبوب سبب جانفشانیام شده و از تو میخواهم که این جانم را نیز با عشق به محبوب بسپارم.
هوش مصنوعی: سر و سامان من به گونهای نیست که بتوانم بر روی کار دیگران تأثیر بگذارم، حتی اگر کسی به من کمک کند.
هوش مصنوعی: حتی اگر در مقایسه با سایه سلمان به نظر بیایم که از مقام پایینتری برخوردار هستیم، برای من افتخار همین بس که یار و همراهی دارم که در حالت افتادگیام نیز سربلند است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دلا باز آی تا با تو غم دیرینه بگسارم
حدیثی از تو بنیوشم نصیبی از تو بردارم
دلا گرمن به آسانی ترا روزی به چنگ آرم
چو جان دارم ترا زیرا که بی تو خوارم وزارم
دلا تا تو زمن دوری نه درخوابم نه بیدارم
[...]
بخواب مرگ خواهم شد مکن ای بخت بیدارم
که من دور از درش امشب زعمر خویش بیزارم
خلافست اینکه می گویند باشد آرزو در دل
مرا در دل بود بد خوی و چندین آرزو دارم
نه آخر عاشقان باری زخوبان رحمتی بینند
[...]
خر خمخانه را ناسور پیدا گشت و بیطارم
بنیش از سقبه آن ناسور در یکهفته بردارم
چو خر شاعر بود بیشک که بیطاری کند شاعر
چه داند آن خر شاعر که من شاعر نه بیطارم
ز تسعیر خر شاعر بسازم خمره مرهم
[...]
نصیحت میکنم دل را که دامن درکش از یارم
چو با دل بر نمیآیم به رنج دل سزاوارم
اگر معزولم از وصلش ندارم غم بحمدالله
که در دیوان هجرانش منم تنها که بر کارم
من از وی بر خورم گویی کس این هرگز نیندیشد
[...]
چو من عادت چنین دارم که غم را شادی انگارم
به بیماری چنان کآمد تو هم میدار تیمارم
به درد تازه هر ساعت مرا مشغول خود میکن
از این بیکار کم داری دمی بیکار مگذارم
به یک غم ابلهی باشد که از عشق تو بگریزم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.