گنجور

 
سلیم تهرانی

یکی پیالهٔ چینی برای خوردن آب

بداد خواجه مرا از صفات نیکویش

که گر چو کاسهٔ فقرش نهند بر سر راه

ز کهنه کعبی او ننگرد کسی سویش

شکسته ای که صدا برنیاید از لب او

هزار سنگ زند گر کسی به پهلویش

چو چاه زمزمش افتاده رخنه ها بر لب

چو حوض کوثر، خورده شکنج ها رویش

ز ساغر دل خاقان زیاده تر گرهش

ز کاسهٔ سر فغفور بیشتر مویش

حباب خنده بر اندام او زند چون موج

برند چون ز پی آب بر لب جویش

خیاره دار نماید، ز بس که موج شکست

فشرده همچو حباب دلم ز هر سویش

به خواجه بخشش این کاسه شد چو حوض یزید

که هرکه آب ازو خورد، شد دعاگویش