بهار است و چمن چون روی محبوب
چو قد یار، هر سروی دل آشوب
دل از موج و دم ماهی گشاید
صفای خانه از آب است و جاروب
کبوتر را فرستادم به سویش
خط آزادی اش دادم ز مکتوب
گروهی نیستند ابنای عالم
که بگذارند یوسف را به یعقوب
به خونخواری جهانی اوفتاده
مرا در پوست، همچون کرم ایوب
قفس از شعله ی آواز ما سوخت
چنین می باشد آتشخانه ی چوب
سخن کردن نمی آید ز هر کس
تو می دانی سلیم این شیوه را خوب
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هر آن نقشی که آید زشت یا خوب
کند بر کام خویش آن نقش منسوب
ز شهوة نیست خلوة هیچ مطلوب
کسی کین سر ندارد هست معیوب
کمانآسا شد این قد چو تیرم
ز بس کز صدمت دهرم رسد کوب
کنون پشتی بخم در کف عصائی
کمانی را همی مانم زه از چوب
برو تو خانهٔ دل را فرو روب
مهیا کن مقام و جای محبوب
به یوسف برگشاید چشم یعقوب
به رامین برنماید ویس محبوب
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.