گنجور

 
سلیم تهرانی

بگذر ز عقل و فیض محبت نگاه کن

بردار شمع را و تماشای ماه کن

نزدیک این خرابه شدن از برای چیست

از دور چون ستاره به دنیا نگاه کن

در آسیا لذیذ بود نان آسیا

بر آسمان نظاره ی خورشید و ماه کن

خواهی اگر گزند نبینی ز روزگار

درویش! هرچه هست ترا، نذر شاه کن

بی ترک سر چو عشق میسر نمی شود

کنجی نشین و مشورتی با کلاه کن

هرگاه برهمن به خدا روی آورد

بت گوید از عتاب که بر من نگاه کن

رحمت، کرم به قدر گنه می کند سلیم

تا ممکن است، باده بنوش و گناه کن