گنجور

 
سلیم تهرانی

کرشمه سنج نگاه ستیزه جویانیم

سواد خوان الف قامتان مژگانیم

ز من حکایت مجنون و کوهکن بشنو

که ما فلک زدگان، طفل یک دبستانیم

ز بخت ماست که ما را زمانه نشناسد

اگرچه سودهٔ قندیم، در نمکدانیم

ز قید چرخ به مستی کنیم فکر گریز

که باده پرتو مهتاب و ما غلامانیم

طریق کار جهان را ز ما چه می پرسی

نه ایم خضر، که مجنون این بیابانیم

ندیده گلشن روحانیان چه می دانی

که در سفال فلک، خوش نشین چو ریحانیم

بود به سایه ی ما هرکجا اسیری هست

به تنگنای جهان ما چراغ زندانیم

سلیم، ظاهر ما را مبین، به باطن بین

که دوست آینه و ما چو آینه دانیم