چون گره جا در خم آن زلف دلکش کردهایم
پای خود پیچیده در دامن، فروکش کردهایم
میکند از دلگشایی گریهٔ ما کار می
ما به آتش آب را چون شیشه روکش کردهایم
کار ارباب صفا برعکس چون آیینه است
خانه را از سادهکاری ما منقش کردهایم
نان یاران را که بوی قرص افعی میدهد
زهر قاتل باد اگر هرگز نمک چش کردهایم
در طریق عشق، دل را پختگی حاصل نشد
بیضهٔ فولاد پنداری در آتش کردهایم
غیر شانه کس ندارد دست بر وصلش سلیم
خاطر خود جمع ازان زلف مشوش کردهایم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا که در ساغر شراب صاف بیغش کردهایم
بر سر غم خاک از آن آب چو آتش کردهایم
قدر ما در میکشی میْخوارگان دانند و بس
چون به عمری خدمت رندان میْکش کردهایم
سعی و کوشش چون اثر در سرنوشت ما نداشت
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.