سر تا به پا چو شمع همه اشک و آه باش
در راه عشق پا چو نهی، سر به راه باش
آسودگی ز گلشن فقر و فنا گلی ست
نام گدا به خویش نه و پادشاه باش
بیهوده نیست چهچه بلبل درین چمن
مستانه جلوه چیست، خبردار چاه باش
سرگرمی چراغ بود از کلاه گرم
چون آفتاب، گو سر من بی کلاه باش
کردیم ترک این چمن از دست باغبان
ای عندلیب بشنو و ای گل گواه باش
کمتر مشو ز نقش قدم، خضر اگر نه ای
گر شمع راه کس نشوی، خاک راه باش
چند از قفای نعمت دنیا دوی چو آب
نفس آتش است، طعمه ی او گو گیاه باش
در کاروبار خود مطلب یاری از کسی
هم خویش برق خرمن خود همچو ماه باش
تا چند چون علاقه ی دستار سرکشی؟
ای ماه نو، شکسته چو طرف کلاه باش
در چشم من عزیز، سیاهان چو سرمه اند
ای بخت من، هلاک تو گردم، سیاه باش
پرهیز نیست از می و شاهد ترا سلیم
آخر که گفته است چنین روسیاه باش؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تسخیر ملک فقر کن و، پادشاه باش
از دستبرد لشکر غم، در پناه باش!
تا چند مرده هوس خواب غفلتی
برخیز زنده نفس صبحگاه باش
پیشت رهیست سخت و، تو در جامه خواب نرم
[...]
ای دل به یمن سلطنت فقر، شاه باش
بی پا و سرپناه سریر و کلاه باش
با نیستی بساز و غم بیش و کم مخور
بر بیش و کم هر آن چه بود پادشاه باش
تا کی سپید جامه توان بود و دل سیاه؟
[...]
نی در خیال مال و نه در فکر جاه باش
نی در پی تدارک تخت و کلاه باش
رو بنده علی شه ایمان پناه باش
ایدل غلام شاه جهان باش و شاه باش
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.