ای دل به یمن سلطنت فقر، شاه باش
بی پا و سرپناه سریر و کلاه باش
با نیستی بساز و غم بیش و کم مخور
بر بیش و کم هر آن چه بود پادشاه باش
تا کی سپید جامه توان بود و دل سیاه؟
یک چند دل سپید و مرقع سیاه باش
طی طریق پرخطر عشقت آرزو است
وارسته از دو کون، چو مردان راه باش
آزادیت هوا است، ره خواجگان گزین
از خیل بندگان ولی الاه، باش
در گلشن زمانه اگر گل نمی شوی
خود خوار هم مباش، خدا را گیاه باش
بگریز در پناه شه اولیاء، علی
از حادثات دور فلک، در پناه باش
ای جان مقیم درگه والای شاه شو
چون عرش خاکسار، در آن بارگاه باش
ای دیده کسب نور، از آن آستانه کن
و آن گاه نوربخش به خورشید و ماه باش
ما را شفاعتش طلبد چون گنهکار
ای تن مدام، غرقه ی بحر گناه باش
از جان و دل غلام غلامان حیدرم
یا رب مرا به صدق ارادت گواه باش
ای عذرخواه نامه سیاهان، به روز حشر
جرم «محیط» را بر حق، عذرخواه باش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سر تا به پا چو شمع همه اشک و آه باش
در راه عشق پا چو نهی، سر به راه باش
آسودگی ز گلشن فقر و فنا گلی ست
نام گدا به خویش نه و پادشاه باش
بیهوده نیست چهچه بلبل درین چمن
[...]
تسخیر ملک فقر کن و، پادشاه باش
از دستبرد لشکر غم، در پناه باش!
تا چند مرده هوس خواب غفلتی
برخیز زنده نفس صبحگاه باش
پیشت رهیست سخت و، تو در جامه خواب نرم
[...]
نی در خیال مال و نه در فکر جاه باش
نی در پی تدارک تخت و کلاه باش
رو بنده علی شه ایمان پناه باش
ایدل غلام شاه جهان باش و شاه باش
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.