گنجور

 
واعظ قزوینی

تسخیر ملک فقر کن و، پادشاه باش

از دستبرد لشکر غم، در پناه باش!

تا چند مرده هوس خواب غفلتی

برخیز زنده نفس صبحگاه باش

پیشت رهیست سخت و، تو در جامه خواب نرم

برخیز و در تهیه اسباب راه باش

هرسو چه بلائی و خس پوش لذتیست

ای دل تمام چشم و، سراپا نگاه باش

تا لطف حق کشد ببرت همچو کهربا

خود بینوا و، نان ده مردم چو کاه باش

واعظ، بس است دامن تر از گنه کنون!

تر دامن از سرشک ز بیم گناه باش

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode