گنجور

 
صغیر اصفهانی

نی در خیال مال و نه در فکر جاه باش

نی در پی تدارک تخت و کلاه باش

رو بنده علی شه ایمان پناه باش

ایدل غلام شاه جهان باش و شاه باش

پیوسته در حمایت لطف اله باش

یوم‌الجزا که هیچ ندارم ره گریز

چشمم بمصطفی است در آن روز هول خیز

زاهد چه غم گرم دهد از هالکین تمیز

چون احمدم شفیع بود روز رستخیز

گو این تن بلاکش من پرگناه باش

در حشر غیر پرده ناکس نمی‌درند

وان دوزخی طیور به طوبی نمی‌برند

جز شیعه علی سوی جنت نمی‌برند

از خارجی هزار به یک جو نمیخرند

گو کوه تا بکوه منافق سپاه باش

مهر علی و آل به هر دل که اندر است

سرمایه نجات وی از هول محشر است

ایمان بدون ریب تولای حیدر است

آن را که دوستی علی نیست کافر است

گو زاهد زمانه و گو شیخ راه باش

من بنده توام به خدای تو یا علی

دل بسته‌ام به مهر و وفای تو یا علی

جان می‌دهم به شوق لقای تو یا علی

امروز زنده‌ام به ولای تو یا علی

فردا بروح پاک امامان گواه باش

عرش آستان خدیو زمان و زمین رضا

صاحب حریم کعبه اهل یقین رصا

ای دل برو به کوی امام مبین رضا

قبر امام هشتم و سلطان دین رضا

از جان ببوس و بر در آن بارگاه باش

این گلستان ک بهره از آن می‌برد کلاخ

تو بلبلی برای چه گردی به سنگلاخ

در آن درا بدست فرا دامن فراخ

دستت نمی‌رسد که بچینی گلی ز شاخ

باری به پای گلبن ایشان گیاه باش

در بندگی نه شرط حسب نی نسب بود

نی فرق در میان عجم با عرب بود

نی جامه سفید جنان را سبب بود

مرد خداشناس که تقوی طلب بود

خواهی سفید جامه و خواهی سیاه‌باش

صدق و صفا صغیر شعار همیشه کن

انصاف را تو در کف تحقیق تیشه کن

قطع نهال خویش پرستی ز ریشه کن

حافظ طریق بندگی شاه پیشه کن

وانگاه در طریق چو مردان راه باش

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode