گنجور

 
سلیم تهرانی

شکست فتح بود بیدلان جنگ ترا

چو بت پرست کند سجده، شیشه سنگ ترا

بود ز تنگی جا گر به سینه ام دلگیر

به دیده چون مژه جا می دهم خدنگ ترا

هزار رنگ برآمد به پیش روی تو گل

ولی نشد که تواند نمود رنگ ترا

ز حرف کشتن ما روزگار می خواهد

کند چو غنچه پر از زر دهان تنگ ترا

برای وعده خلافی عبث مخور سوگند

که احتیاج عصا نیست عذر لنگ ترا

سلیم چند ز دل حرف می زنی، خاموش!

که دل به باد فنا داد نام و ننگ ترا