خوش آنکه باده ی ناب است مایه ی هوشش
سبوی باده به جای سر است بر دوشش
ز گل مپرس که بلبل چه گفتگو دارد
چه ذوق از سخن آن را که نشنود گوشش
چو آب هرچه ببیند کسی درین گلشن
برون چو رفت، همه می شود فراموشش
اسیر عشق ترا دایم از فناطلبی
شود کفن چو علم پاره بر سر دوشش
ز خنده آب حیات لبش به موج آمد
حدیث تشنه لبان باد زد چو بر گوشش
جهان به هرکه زبانی چو شمع داد سلیم
در انجمن نتوانند دید خاموشش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کرشمه های سر زلف در بنا گوشش
حدیث درد دلم ره نداد در گوشش
بیا که سر به فدایت نهاده ام، ورنه
چنین عزیز ندارم نهاده بر دوشش
نگو که غمزه من خون کس نمی ریزد
[...]
ببرد مقته با گوشواره از گوشش
سر برهنه به خاک او فکند مدهوشش
امیرزاده مهین فتح سلطنت چون شد
که گشت وعده دیدار من فراموشش
گوزن شیر شکارست و چرخ روبه باز
دچار کرده ز افسون به خواب خرگوشش
و یا نگاری سیمین بر و بدیع جمال
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.