گنجور

 
ادیب الممالک

امیرزاده مهین فتح سلطنت چون شد

که گشت وعده دیدار من فراموشش

گوزن شیر شکارست و چرخ روبه باز

دچار کرده ز افسون به خواب خرگوشش

و یا نگاری سیمین بر و بدیع جمال

به غمزه برده ز دل دانش وز سر هوشش

و یا نگاه پریچهره ای ز نرگس مست

فکنده است به یکباره مست و مدهوشش

و یا چشیده می عشق و رفته است ز یاد

همه حمایت امروز و وعده دوشش

و یا مهی بشبستان شدش فروغ افروز

گرفت تنگ چو جان در کنار و آغوشش

چنان بخواب فروشد که برنینگیزد

درون قافله بانگ درای چاوشش

ایا نسیم صبا گر رسی به درگه وی

ز قول بنده بگو محرمانه در گوشش

ز حال خسته نپرسیدی و ندانستی

که گشته ساغر پر زهر جام پر نوشش

ازین علیل عیادت نکردی ای سرور

بشکر خود نگشودی زبان خاموشش

خلاصه غفلتت از حال بنده ای نه نکوست

که گشته سنگین از بار منتت دوشش

عزیز دار چنین بنده را و قدر شناس

گران خریده ای ارزان بغیر مفروشش

بیا ز من بشنو قصه شهان جهان

چو کیقباد و چو کیخسرو و سیاوشش

بیا زمن بشنو راز آنکه کرده خراب

دکان بقال از صلح گربه و موشش

کتاب شیخ حجازی و پوستین و کمند

کلاه زعفر جنی و چتر و پاپوشش

ز استخاره زاهد بزیر خرقه کید

ز دیگ جوش فقیر و درون پر جوشش

اگر خطا و گناهی ز بنده ات دیدی

بپوش و ستر کن از دامن خطا پوشش