گنجور

 
سلیم تهرانی

راه شوقی نسپردم افسوس

خجل از پای خودم چون طاووس

همت عشق نخواهد افسر

چه کند مرغ چمن تاج خروس

چند باشیم ز تنگی جهان

زنده در گور چو شمع فانوس

نیست گلزار به سامان دلم

بس که چیدم ز لبش غنچه ی بوس

گر کنم در شب وصلش افغان

ناله ام کفر بود چون ناقوس

به فلک رفت سلیم از دل ما

مسند عشق چو تخت کاوس