گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

نوبتی صبح فرو کوفت کوس

رفت شب تیره بچهر عبوس

باده کشان را رسد از عرش دل

نغمه سبوح ز بانگ خروس

بر در میخانه دل حلقه زد

مهر درخشنده پی خاکبوس

ساقی مستان ز طرب پا نهاد

بر سر خورشید بر غم مجوس

دختر رز با دو صد آئین و ناز

جلوه گر آمد ز طرب چون عروس

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سلیم تهرانی

راه شوقی نسپردم افسوس

خجل از پای خودم چون طاووس

همت عشق نخواهد افسر

چه کند مرغ چمن تاج خروس

چند باشیم ز تنگی جهان

[...]

بلند اقبال

خواست از دولب او یک بوس

زیر لب خنده زد و گفت افسوس

ای بسا جان که رودبر کف دست

می کنی جانی اگر قیمت بوس

ای سیه زلف توچون پر غراب

[...]

ملک‌الشعرا بهار

زال خندان به تماشای عروس

آن جفاپیشه رخ از قهر عبوس

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه