راه شوقی نسپردم افسوس
خجل از پای خودم چون طاووس
همت عشق نخواهد افسر
چه کند مرغ چمن تاج خروس
چند باشیم ز تنگی جهان
زنده در گور چو شمع فانوس
نیست گلزار به سامان دلم
بس که چیدم ز لبش غنچه ی بوس
گر کنم در شب وصلش افغان
ناله ام کفر بود چون ناقوس
به فلک رفت سلیم از دل ما
مسند عشق چو تخت کاوس