گنجور

 
بلند اقبال

خواست از دولب او یک بوس

زیر لب خنده زد و گفت افسوس

ای بسا جان که رودبر کف دست

می کنی جانی اگر قیمت بوس

ای سیه زلف توچون پر غراب

وی لب سرخ توچون چشم خروس

هست پیدا ونهان عشق رخت

دل دلم شعله صفت در فانوس

زلف بر روی توهندوئی است

کایستاده است به پیش شه روس

تا سر زلف چوزنار تو دید

گشت نالان دل من چون ناقوس

آخر از هجر بلنداقبالت

مردوگردید ز وصلت مأیوس

 
 
 
سلیم تهرانی

راه شوقی نسپردم افسوس

خجل از پای خودم چون طاووس

همت عشق نخواهد افسر

چه کند مرغ چمن تاج خروس

چند باشیم ز تنگی جهان

[...]

میرزا حبیب خراسانی

نوبتی صبح فرو کوفت کوس

رفت شب تیره بچهر عبوس

باده کشان را رسد از عرش دل

نغمه سبوح ز بانگ خروس

بر در میخانه دل حلقه زد

[...]

ملک‌الشعرا بهار

زال خندان به تماشای عروس

آن جفاپیشه رخ از قهر عبوس

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه