گنجور

 
قدسی مشهدی

عاشق چو شدی، ناله جانکاه نگه دار

گر جان به لب آید ز ستم، آه نگه دار

تا سیل بلا گم نکند خانه ما را

ای گریه، چراغی به سر راه نگه دار

خواهی ز تو پنهان نبود عیب تو، چون صبح

هرجا که روی، آینه همراه نگه دار

هر ناله که کردم، نفسی کاست ز عمرم

یا رب تو ازین ناله جانکاه نگه دار!

مشتاق نظر، طاقت یعقوب ندارد

خود را، مه من! از خطر چاه نگه دار

شاید بگشایند دلت را به نسیمی

چون غنچه ره فیض سحرگاه نگه دار

سهل است غم دم‌بدم و ناله جانکاه

ای عشق، تو از فرقت ناگاه نگه دار

حرفی ز زبانم نکشد بیخودی، ای عشق!

در بیخبری از خودم آگاه نگه دار

با یکدمه مهلت، چه مجال بد و نیک است؟

خواهی بگسل رشته ما، خواه نگه دار

دوران بگذشت ای شب غم، این چه درازی‌ست؟

اندازه این رشته کوتاه نگه دار

قدسی هنر و عیب چو از هم نشناسی

خواهی بشکن آینه را، خواه نگه دار