گنجور

 
سلیم تهرانی

هم‌نشین از گریهٔ من کاشکی دامان کشد

خویش را بر گوشه‌ای چون موج ازین طوفان کشد

از سموم آه، این ویرانه از بس گرم شد

اشک خود را از دلم در سایهٔ مژگان کشد

سر اگر بر من گران باشد، ز سر وا می‌کنم

درد دندان هرکه نتواند کشد، دندان کشد

کی ز حسن سبز در ایران توان شد کامیاب

هرکه را طاووس باید، رنج هِندُستان کشد

مشکل است از هم جدایی هم‌نشینان را سلیم

ز استخوان من به آن ترکش مگر پیکان کشد

 
 
 
سنایی

دل به تحفه هر که او در منزل جانان کشد

از وجود نیستی باید که خط بر جان کشد

در نوردد مفرش آزادگی از روی عقل

رخت بدبختی ز دل از خانهٔ احزان کشد

گر چه دشوارست کار عاشقی از بهر دوست

[...]

جلال عضد

هر که را دلدار باید، درد بی درمان کشد

دولت وصل آنکه خواهد، محنت هجران کشد

دل نگویندش که دروی نیست مهر دلبری

جان نگویندش که نه بار غم جانان کشد

گفتم از زلفت مرا حاصل پریشانی ست، گفت:

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه