گنجور

 
سلیم تهرانی

هم‌نشین از گریهٔ من کاشکی دامان کشد

خویش را بر گوشه‌ای چون موج ازین طوفان کشد

از سموم آه، این ویرانه از بس گرم شد

اشک خود را از دلم در سایهٔ مژگان کشد

سر اگر بر من گران باشد، ز سر وا می‌کنم

درد دندان هرکه نتواند کشد، دندان کشد

کی ز حسن سبز در ایران توان شد کامیاب

هرکه را طاووس باید، رنج هِندُستان کشد

مشکل است از هم جدایی هم‌نشینان را سلیم

ز استخوان من به آن ترکش مگر پیکان کشد