گنجور

 
سلیم تهرانی

در عشق، دل چه ناله ی مستانه می کشد

در آتش است لاله و پیمانه می کشد

گر آشنای ما نشود، جای شکوه نیست

میلش به آشنایی بیگانه می کشد

در هندم آن غریب که دایم چو نقش نرد

زین خانه رخت خویش به آن خانه می کشد

در کشور جنون ز بس آشوب و انقلاب

دیوانه سنگ از کف دیوانه می کشد

بیچاره مور خورده ز طول امل فریب

سست است تار سبحه و او دانه می کشد

عاقل ز فوت کس نشود شادمان، که مرگ

همچون گدا، سری به همه خانه می کشد

انجام این جهان چه تمنا کنی سلیم؟

طفل انتظار آخر افسانه می کشد